چرا اینقدر حرف مفت میان "مبارزان راه آزادی" رایج است؟
"اما داشتن باور غلط هیچ هزینه ای ندارد. به استثنای مالكوم كالدول (روزنامه نگار هوادار #خمر_سرخ که طی سفر به این کشور در دوران حکومت مورد علاقه اش به قتل رسید، دلیل مرگ وی روشن نشد، ولی یحتمل نوعی اعدام سیاسی بوده است) یافتن نمونه ای از چپ های غربی که به خاطر داشتن باور غلط از عواقب بدی رنج برده باشد، سخت است. چپ ها مجبور نبوده اند تحت سلطه سیستم هایی که از دور تحسین می کردند زندگی کنند. وقتی که کمبود غذا را انکار می کردند یا برایش عذر و بهانه می آوردند، گرسنه نمی شدند. آنها مجبور نبوده اند در اردوگاه های کار اجباری که آرمان گرایانه یا منطقی جلوه اش می دادند، کار کنند.
آنها حتی از عواقبی در راستای شهرتشان در کشور خود هم رنج نبرده اند. #بئاتریس_وب ، #سیدنی_وب و #جورج_برنارد_شاو تا به امروز هم چهره های برجسته ای در نظر گرفته می شوند. #نوآم_چامسکی هنوز یک روشنفکر راک استار است، در حالی که کسانی که درباره کامبوج درست می گفتند، تا حد زیادی فراموش شده اند. #جان_میردال که از #مائو_تسه_تونگ، #انور_خوجه و #پل_پوت_بت ساخته بود، دست کم در کشور خودش #سوئد، همچنان یک نماد ضد #سرمایه_داری است. #لوییز_رينزر پس از نوشتن کتابی در کتابی در ستایش #کره_شمالی ، هنوز می توانست نامزد جمهوری #آلمان_غربی شود. ماریا آنتونیتا ماکیوچی، پس از ستایش و فرهنگی #مائو، به عنوان یک نماینده پارلمان، هم در کشور خودش ایتالیا و هم در سطح اتحادیه اروپا، مسیر شغلی موفقی را طی کرد.
بعد از سقوط #ونزوئلا، برخی مشتاق ترین طرفداران #چاوز در بریتانیا به برجسته ترین چهره های سیاسی کشور تبدیل شدند. با توجه به این موضوع، این سؤال که "چطور بسیاری از افراد تحصیل کرده می توانند این طور مداوم و کاملا در اشتباه باشند؟" کمی بی ربط می شود. چرا در فانتزی های محبوب شان غرق لذت نشوند، وقتی که هیچ انگیزه ای برای معتقد به باور درست بودن وجود ندارد؟"
این حرف حساب است، وقتی حرف مفت خریدار دارد و هزینه ای هم به بار نمی آورد، چرا اهل دل از گفتنش خودداری کنند؟ وقتی می توانی در حالیکه در دانشگاهی در نیویورک یا لندن تدریس می کنی و پول خوبی هم دریافت می کنی، از خروش چریک های خمر سرخ بر علیه امپریالیسم خوشحالی باشی و مقاومت آنها را ستایش کنی، چرا معرکه نگیری؟ وقتی خیالت جمع باشد که درگیر گرسنگی و سختی نمی شوی و کسی سراغت نمی آید که تو را از شهر اخراج کند و به کار اجباری در روستا تبعید شوی، عجیب نیست که موقع خوردن آب پرتقال صبحانه حسرت اراده و اقتدار! چینی ها را بخوری و کشور مردمی کره شمالی را ستایش کنی.قبلا عرض کرده ام و دوباره هم می گویم مراقب این جانوران آکادمیک ضدسرمایه داری باشید، بسیاری از اینها بیشتر دنبال بیرون آمدن از رخوت زندگی کم هیجان خود اند و درکی از چیزی که آرزو می کنند ندارند، والله اعلم.
https://bit.ly/2z3PEdH
#امیرحسین_خالقی
#سیاسی
@Roshanfkrane
"اما داشتن باور غلط هیچ هزینه ای ندارد. به استثنای مالكوم كالدول (روزنامه نگار هوادار #خمر_سرخ که طی سفر به این کشور در دوران حکومت مورد علاقه اش به قتل رسید، دلیل مرگ وی روشن نشد، ولی یحتمل نوعی اعدام سیاسی بوده است) یافتن نمونه ای از چپ های غربی که به خاطر داشتن باور غلط از عواقب بدی رنج برده باشد، سخت است. چپ ها مجبور نبوده اند تحت سلطه سیستم هایی که از دور تحسین می کردند زندگی کنند. وقتی که کمبود غذا را انکار می کردند یا برایش عذر و بهانه می آوردند، گرسنه نمی شدند. آنها مجبور نبوده اند در اردوگاه های کار اجباری که آرمان گرایانه یا منطقی جلوه اش می دادند، کار کنند.
آنها حتی از عواقبی در راستای شهرتشان در کشور خود هم رنج نبرده اند. #بئاتریس_وب ، #سیدنی_وب و #جورج_برنارد_شاو تا به امروز هم چهره های برجسته ای در نظر گرفته می شوند. #نوآم_چامسکی هنوز یک روشنفکر راک استار است، در حالی که کسانی که درباره کامبوج درست می گفتند، تا حد زیادی فراموش شده اند. #جان_میردال که از #مائو_تسه_تونگ، #انور_خوجه و #پل_پوت_بت ساخته بود، دست کم در کشور خودش #سوئد، همچنان یک نماد ضد #سرمایه_داری است. #لوییز_رينزر پس از نوشتن کتابی در کتابی در ستایش #کره_شمالی ، هنوز می توانست نامزد جمهوری #آلمان_غربی شود. ماریا آنتونیتا ماکیوچی، پس از ستایش و فرهنگی #مائو، به عنوان یک نماینده پارلمان، هم در کشور خودش ایتالیا و هم در سطح اتحادیه اروپا، مسیر شغلی موفقی را طی کرد.
بعد از سقوط #ونزوئلا، برخی مشتاق ترین طرفداران #چاوز در بریتانیا به برجسته ترین چهره های سیاسی کشور تبدیل شدند. با توجه به این موضوع، این سؤال که "چطور بسیاری از افراد تحصیل کرده می توانند این طور مداوم و کاملا در اشتباه باشند؟" کمی بی ربط می شود. چرا در فانتزی های محبوب شان غرق لذت نشوند، وقتی که هیچ انگیزه ای برای معتقد به باور درست بودن وجود ندارد؟"
این حرف حساب است، وقتی حرف مفت خریدار دارد و هزینه ای هم به بار نمی آورد، چرا اهل دل از گفتنش خودداری کنند؟ وقتی می توانی در حالیکه در دانشگاهی در نیویورک یا لندن تدریس می کنی و پول خوبی هم دریافت می کنی، از خروش چریک های خمر سرخ بر علیه امپریالیسم خوشحالی باشی و مقاومت آنها را ستایش کنی، چرا معرکه نگیری؟ وقتی خیالت جمع باشد که درگیر گرسنگی و سختی نمی شوی و کسی سراغت نمی آید که تو را از شهر اخراج کند و به کار اجباری در روستا تبعید شوی، عجیب نیست که موقع خوردن آب پرتقال صبحانه حسرت اراده و اقتدار! چینی ها را بخوری و کشور مردمی کره شمالی را ستایش کنی.قبلا عرض کرده ام و دوباره هم می گویم مراقب این جانوران آکادمیک ضدسرمایه داری باشید، بسیاری از اینها بیشتر دنبال بیرون آمدن از رخوت زندگی کم هیجان خود اند و درکی از چیزی که آرزو می کنند ندارند، والله اعلم.
https://bit.ly/2z3PEdH
#امیرحسین_خالقی
#سیاسی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
#انور_خوجه چگونه #آلبانی را به فقر و فلاکت انداخت؟
✍️ سهیل مختاری
انور خوجه که یکی از پیچیدهترین رهبران تاریخ است، درست یک دهه قبل از انقلاب اکتبر در جنوب آلبانی دیده به جهان گشود. شخصی که در قرن بیستم، قرن انقلابهای سوسیالیستی، به مدت 40 سال بر آلبانی حکومت کرد. انور خوجه مانند اغلب مارکسیست-لنینیستها، یادآور سالهایی است که شبح کمونیسم در قامت احزاب و حکومتهای انقلابی بر نیمی از جهان مسلط شدند. کشوری که در همسایگی ایتالیا و یونان قرار داشت اما عملاً در بلوک ایدئولوژیک مسکو تعریف میشد و تنها حزب کار آلبانی به رهبری انور خوجه در آن اجازه داشت هر کاری را که میخواهد، عملی کند. او شخصی است که به این مکتب تا پایان عمر خود عالم و عامل بود و خواستار آمادگی مداوم برای مقابله با امپریالیسم میشد. به همین خاطر است که عهد خوجه با نهضت ساخت سنگر گره خورده است. سنگرهایی که طی بیست سال آخر عمر او در سراسر آلبانی ساخته شدند تا مانعی بر سر راه نفوذ و ضربه امپریالیسم جهانی به دولت سوسیالیستی آلبانی شوند.
او مردی کتابخوان، خوشبرخورد و خوشسیما بود اما زیر این لایه بیرونی، شخصیتی به غایت متعصب، بیگانهستیز، بدگمان و خونریز آرمیده بود. از بخت بد مردم آلبانی زمام امور این کشور را در پایان جنگ جهانی دوم به دست گرفت. خوجه 41 سال با قدرت کامل با مشت آهنین بر آلبانی حکم راند. جالب است بدانید که انور خوجه برای روشنفکران ایران، مبارزی الهامبخش بوده است. از نظر آنان تنها مارکسیست انقلابی در جهان بود که با آمریکا کنار نیامده بود و نظریات و تئوریهایش بهواسطه تجربیات مبارزاتی و کسب قدرت سیاسی میتوانست سرمشق انقلاب در ایران قرار گیرد. بخش کوچکی از دانشجویان ایرانی مقیم خارج که در قالب «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» فعالیت میکردند به قدری مجذوب ایدههای کمونیستی استقلالطلبانه و ضدرویزیونیستی او شده بودند که بارها به تیرانا سفر و با مقامات این کشور ملاقات و گفتوگو کردند.
خوجه با اینکه حداقل از بعد از جنگ دوم جهانی تمام قدرت را در آلبانی در اختیار داشت اما هیچگاه از توهم توطئه دست برنمیداشت بهطوریکه یک کشور مدیترانهای در همسایگی یونان و ایتالیا را به یک پادگان بزرگ مبدل ساخت. او سر آشتی با هیچ کشوری نداشت و با تعابیری همچون «دفاع از امنیت کشور» شروع به سنگرسازی در گوشهگوشه آلبانی کرد. خوجه برای کشوری که تقریباً سه میلیون نفر جمعیت داشت، در حدود ۲۰۰ هزار سنگر ساخت. هرچند برنامه اولیه او ساخت یک سنگر به ازای هر چهار نفر بود. سنگرهایی که مهندس سازنده آن توسط خوجه در درونش قرار گرفت و سپس با تانک به سنگر شلیک شد تا مقاومت و کیفیت آن آنی و عملی آزمایش شود. در مسیر دستیابی به آرمانهای جمهوری خلق آلبانی که در حقیقت همان مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری بود، خوجه از هیچ عملی دریغ نکرد. از تصفیههای سیاسی گرفته تا بستن کشور به روی اقتصاد جهانی و البته ساخت قارچگونه سنگرهای بتونی. سنگرهایی که هنوز هم که هنوز است در کوچهپسکوچهها و خیابانهای آلبانی به چشم میخورد و یادآور این مهم است که منطق پشت ساخت آن با وجود پروپاگاندا و تبلیغات حکومتی، مانند درون این سنگرها، پوک، پوچ و متوهمانه بوده است
میراث خوجه برای آلبانی فقر و انزوا بود. آلبانی تحت حکومت خوجه همانند زندان شاوشنگ بود. با سلولهای انفرادی و دیوارهایی بلند که حتی امکانات کمنظیر آن زندان را هم نداشت. شاوشنگ کتابخانهای با کتابهایی فراوان و سالنی برای ورزش داشت و آنچه از زندانی سلب میشد تنها آزادی او بود آنهم به این دلیل که جرمی سنگین مرتکب شده است. اما شهروندان آلبانیایی بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند در زندان انور خوجه در اسارت بودند. آلبانی او از ممالک فقیر، منزوی و عقبمانده جهان بهحساب میآمد، چند سال پس از فوت انور در ۱۹۸۵ و با فروپاشی شوروی، میراث او در کتابخانه سرخ مارکسیسم-لنینیسم فراگیر قرن بیستم آرشیو شد تا آیندگان بدانند که چگونه یک تفکر می تواند موجد فقر در یک کشور باشد و برخلاف ادعاهای عدالتطلبانه خود، عایدی جز وحشت و فلاکت برای اتباع تحت سیطره خود نداشته باشد.
#اندیشه #تاریخ #دانستنی #سیاسی
@Roshanfkrane
#انور_خوجه چگونه #آلبانی را به فقر و فلاکت انداخت؟
✍️ سهیل مختاری
انور خوجه که یکی از پیچیدهترین رهبران تاریخ است، درست یک دهه قبل از انقلاب اکتبر در جنوب آلبانی دیده به جهان گشود. شخصی که در قرن بیستم، قرن انقلابهای سوسیالیستی، به مدت 40 سال بر آلبانی حکومت کرد. انور خوجه مانند اغلب مارکسیست-لنینیستها، یادآور سالهایی است که شبح کمونیسم در قامت احزاب و حکومتهای انقلابی بر نیمی از جهان مسلط شدند. کشوری که در همسایگی ایتالیا و یونان قرار داشت اما عملاً در بلوک ایدئولوژیک مسکو تعریف میشد و تنها حزب کار آلبانی به رهبری انور خوجه در آن اجازه داشت هر کاری را که میخواهد، عملی کند. او شخصی است که به این مکتب تا پایان عمر خود عالم و عامل بود و خواستار آمادگی مداوم برای مقابله با امپریالیسم میشد. به همین خاطر است که عهد خوجه با نهضت ساخت سنگر گره خورده است. سنگرهایی که طی بیست سال آخر عمر او در سراسر آلبانی ساخته شدند تا مانعی بر سر راه نفوذ و ضربه امپریالیسم جهانی به دولت سوسیالیستی آلبانی شوند.
او مردی کتابخوان، خوشبرخورد و خوشسیما بود اما زیر این لایه بیرونی، شخصیتی به غایت متعصب، بیگانهستیز، بدگمان و خونریز آرمیده بود. از بخت بد مردم آلبانی زمام امور این کشور را در پایان جنگ جهانی دوم به دست گرفت. خوجه 41 سال با قدرت کامل با مشت آهنین بر آلبانی حکم راند. جالب است بدانید که انور خوجه برای روشنفکران ایران، مبارزی الهامبخش بوده است. از نظر آنان تنها مارکسیست انقلابی در جهان بود که با آمریکا کنار نیامده بود و نظریات و تئوریهایش بهواسطه تجربیات مبارزاتی و کسب قدرت سیاسی میتوانست سرمشق انقلاب در ایران قرار گیرد. بخش کوچکی از دانشجویان ایرانی مقیم خارج که در قالب «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» فعالیت میکردند به قدری مجذوب ایدههای کمونیستی استقلالطلبانه و ضدرویزیونیستی او شده بودند که بارها به تیرانا سفر و با مقامات این کشور ملاقات و گفتوگو کردند.
خوجه با اینکه حداقل از بعد از جنگ دوم جهانی تمام قدرت را در آلبانی در اختیار داشت اما هیچگاه از توهم توطئه دست برنمیداشت بهطوریکه یک کشور مدیترانهای در همسایگی یونان و ایتالیا را به یک پادگان بزرگ مبدل ساخت. او سر آشتی با هیچ کشوری نداشت و با تعابیری همچون «دفاع از امنیت کشور» شروع به سنگرسازی در گوشهگوشه آلبانی کرد. خوجه برای کشوری که تقریباً سه میلیون نفر جمعیت داشت، در حدود ۲۰۰ هزار سنگر ساخت. هرچند برنامه اولیه او ساخت یک سنگر به ازای هر چهار نفر بود. سنگرهایی که مهندس سازنده آن توسط خوجه در درونش قرار گرفت و سپس با تانک به سنگر شلیک شد تا مقاومت و کیفیت آن آنی و عملی آزمایش شود. در مسیر دستیابی به آرمانهای جمهوری خلق آلبانی که در حقیقت همان مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری بود، خوجه از هیچ عملی دریغ نکرد. از تصفیههای سیاسی گرفته تا بستن کشور به روی اقتصاد جهانی و البته ساخت قارچگونه سنگرهای بتونی. سنگرهایی که هنوز هم که هنوز است در کوچهپسکوچهها و خیابانهای آلبانی به چشم میخورد و یادآور این مهم است که منطق پشت ساخت آن با وجود پروپاگاندا و تبلیغات حکومتی، مانند درون این سنگرها، پوک، پوچ و متوهمانه بوده است
میراث خوجه برای آلبانی فقر و انزوا بود. آلبانی تحت حکومت خوجه همانند زندان شاوشنگ بود. با سلولهای انفرادی و دیوارهایی بلند که حتی امکانات کمنظیر آن زندان را هم نداشت. شاوشنگ کتابخانهای با کتابهایی فراوان و سالنی برای ورزش داشت و آنچه از زندانی سلب میشد تنها آزادی او بود آنهم به این دلیل که جرمی سنگین مرتکب شده است. اما شهروندان آلبانیایی بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند در زندان انور خوجه در اسارت بودند. آلبانی او از ممالک فقیر، منزوی و عقبمانده جهان بهحساب میآمد، چند سال پس از فوت انور در ۱۹۸۵ و با فروپاشی شوروی، میراث او در کتابخانه سرخ مارکسیسم-لنینیسم فراگیر قرن بیستم آرشیو شد تا آیندگان بدانند که چگونه یک تفکر می تواند موجد فقر در یک کشور باشد و برخلاف ادعاهای عدالتطلبانه خود، عایدی جز وحشت و فلاکت برای اتباع تحت سیطره خود نداشته باشد.
#اندیشه #تاریخ #دانستنی #سیاسی
@Roshanfkrane