#ازقریهبهشهر🖇️♥️
#پارت125
#نویسنده_مرسل_بارکزی
#زیبا:
گوشی وردیشتم و شماره مرجان بگریفتم و زنگ زدم و احوال پرسی کدم
مه: ما دخترا امشب قراره پیش ام باشیم شما ام بیاین
مرجان: باش ببینم دیر تر بشه میایم
مه: کجایه مهریار
مرجان: مهریار همنجیه مچوم کی حمال زنگ زد بریو
مه: خو خبه دگه بیاین
ام ماستم خداحافظی کنم که صدا جیغی به گوشم رسید
چکاره مرجان چکار شد
مرجان: صبر دی مم نمیفهمم
باز بتو زنگ میزنم
گوشی قطع کرد و خیلی نگران شدم
بهزاد مههههه🥲😭امو کاری نشه که میمورم
شروع کردم به راه رفته ته خونه
دنیا: چکاره چی گفت میاین
مه: چوپ کن خب نیم
حجاب مه کجایه زود بدی
جواب هیچکدوم ندادم و حجاب بپوشیدم و طرف خونه بهزاد نا رفتم قلبم درد شدیدی گریفته بود نهههه خدایا میمورم مه اور کاری شه
اصلا نفهمیدم حتی به مادر خو نگفتم و بیرون شدم از خونه ….
یک جاده فرق دیشت خونه ما و بهزاد نا چند دیقه بعدی برسیدم که دیدم مادر بهزاد گریه کرده ای چادر خو میپوشن که برن ایته ترسیده بودم و بفهمیدم بهزاد مر یک کاری شده😭
مه: چ چ چکاره خاله جان چری گریه میکنن
خاله: بچه مه مچوم کی به کارد زده بمورم الهی اور کاری شه میمورم مم
دهمی گفتن کارد زده دست پاه مه سست شد و بهم جایی که ایستاد بودم بشیشتم و اشکا مه شروع به رختن کردن خدااااایا😭😭😭
@RomanVaBio
#پارت125
#نویسنده_مرسل_بارکزی
#زیبا:
گوشی وردیشتم و شماره مرجان بگریفتم و زنگ زدم و احوال پرسی کدم
مه: ما دخترا امشب قراره پیش ام باشیم شما ام بیاین
مرجان: باش ببینم دیر تر بشه میایم
مه: کجایه مهریار
مرجان: مهریار همنجیه مچوم کی حمال زنگ زد بریو
مه: خو خبه دگه بیاین
ام ماستم خداحافظی کنم که صدا جیغی به گوشم رسید
چکاره مرجان چکار شد
مرجان: صبر دی مم نمیفهمم
باز بتو زنگ میزنم
گوشی قطع کرد و خیلی نگران شدم
بهزاد مههههه🥲😭امو کاری نشه که میمورم
شروع کردم به راه رفته ته خونه
دنیا: چکاره چی گفت میاین
مه: چوپ کن خب نیم
حجاب مه کجایه زود بدی
جواب هیچکدوم ندادم و حجاب بپوشیدم و طرف خونه بهزاد نا رفتم قلبم درد شدیدی گریفته بود نهههه خدایا میمورم مه اور کاری شه
اصلا نفهمیدم حتی به مادر خو نگفتم و بیرون شدم از خونه ….
یک جاده فرق دیشت خونه ما و بهزاد نا چند دیقه بعدی برسیدم که دیدم مادر بهزاد گریه کرده ای چادر خو میپوشن که برن ایته ترسیده بودم و بفهمیدم بهزاد مر یک کاری شده😭
مه: چ چ چکاره خاله جان چری گریه میکنن
خاله: بچه مه مچوم کی به کارد زده بمورم الهی اور کاری شه میمورم مم
دهمی گفتن کارد زده دست پاه مه سست شد و بهم جایی که ایستاد بودم بشیشتم و اشکا مه شروع به رختن کردن خدااااایا😭😭😭
@RomanVaBio
#گربه سیاه
#پارت125
#نویسنده: مرضیه باقری ، ستایش قاسمی
...
نيلا راست شد و گفت: پاشو ديگه، پاشو... زيادی. نازتو خريدم.
بعد به سختی دستش را زير سر او انداخت. شاهين را نشاند و پاهای او را روی فرش گذاشت.
شاهين با صدای خشدار و بیحال گفت: سيگار منو بده.
نيلا برای او يک ليوان شربت حاضر کرد و گفت: بيا اي بخور بهتر از سيگاره.
شاهين آهی کشيد و ليوان را گرفت. دو جرعه از آن را نوشيد که حالش به هم خورد. ليوان را به نيلا برگرداند و دستهايش را جلوی صورتش گرفت. نيلا متوجه حال او شد. ليوان را روی ميز گذاشت و سطل را برداشت و مقابل شاهين گرفت. شاهين دستهايش را برداشت و محتويات معدهاش را بالا آورد. وقتی حالش بهتر شد نيلا سطل را زمين گذاشت و دستمال برداشت و صورت و لبهای او را پاک کرد.
شاهين شرمنده گفت: معذرت میخوام. برای همين میگم سيگارمو بده.
نیلا: هيچ غمی نداره.
نيلا فشار سنجش را آورد و فشار او را گرفت. با تأسف سر تکان داد و گفت: فشارتو پايينه... بهتره یک چيزی بخوری. شاهین: بايد دوش بگيرم.
خواست خم شود و سطل را بردارد که نيلا اجازه نداد و گفت: مه انجام میدم.
نيلا بازوی شاهين را گرفت و تا سرويس همراهيش کرد. نيلا در حمام را باز کرد. شاهين رو به نيلا که کنارش ايستاده بود کرد. چند لحظه گيج او را نگريست و بعد گفت: تو ديشب من رو زدی؟
نیلا: حقّ تو بود.
شاهین :يه لحظه حس کردم رامين زد اونقدر که محکم زدی. فکم هنوز درد میکنه.
نیلا: راست میگی؟
و بعد فک کبود شاهين را نگريست و قلبش شروع به تند زدن کرد. باور نمیکرد تا اين حد محکم زده باشد. شاهين غرغرکنان و با صدای خشدار گفت: يکی طلبت. منتظر تلافی باش.
نیلا: چی رقم تلافی میکنی؟ میزنی؟
شاهين فک نيلا را در دست گرفت. کمی آن را فشرد. آخ نيلا در آمد و پلکهايش را روی هم فشرد. با اينکه گيج بود قدرتش هنوز هم زياد بود. شاهين لبهای غنچه شده او را نگريست. سر خم کرد و روی لبهای نيلا بوسهای گذاشت و رهايش کرد. به درون حمام رفت و در را به روی نيلا بست. نيلا هم سطل را در دستشويی تميز کرد و برای شاهين لباس حاضر کرد.
شاهين وقتی بيرون آمد سرحالتر بود. با هم شام خوردند و بعد پای لپتاپ نشست و مشغول انجام کارهای عقب افتادهاش شد. او با اينکه سرش گرم کارش بود، يکدفعه پرسيد: چرا مشکی پوشيدی؟
نيلا نگاهش را از سريالی که پخش میشد گرفت و گفت: بله؟
شاهين در حين انجام کارش دوباره گفت: اين لباسا چيه تنت؟
نیلا: آخه... رفتم بالا داخل مجلس بره همي مشکی پوشيدم.
شاهين با خود فکر کرد در ميان آن مجلس نيلا چقدر آزار ديده است؟
شاهین :بدون اجازه رفتی توی مجلس خاله خانباجيا؟
نیلا: شرايط تو طوری نبود که اجازه بگيرم.
شاهین :اذيتت نکردن؟
نیلا: مهمه؟
شاهين ابرو در هم کشيد و گفت: جای يکی به دو همين حالا عوض کن چون حالم داره بد ميشه، يه رنگ شاد بپوش.
نیلا: چشم!
و حواسش را به فيلم داد. شاهين سر بلند کرد و با تحکم گفت: الان.
نيلا پوفی کرد و گفت: بعد از فيلم عوض میکنم ديگه.
شاهین :گفتم الان، مگه تو معنی الان رو نمیفهمی؟
نيلا کلافه از جايش برخاست و پای کمد رفت. غرغرکنان آن را باز کرد و کتش را از تن بيرون کشيد. زيرلب گفت: فقط دوست داری گير بدی فقط. خوب بعد از فيلم عوض میکردم ديگه.
#ادامه_دارد
@RomanVaBio
#پارت125
#نویسنده: مرضیه باقری ، ستایش قاسمی
...
نيلا راست شد و گفت: پاشو ديگه، پاشو... زيادی. نازتو خريدم.
بعد به سختی دستش را زير سر او انداخت. شاهين را نشاند و پاهای او را روی فرش گذاشت.
شاهين با صدای خشدار و بیحال گفت: سيگار منو بده.
نيلا برای او يک ليوان شربت حاضر کرد و گفت: بيا اي بخور بهتر از سيگاره.
شاهين آهی کشيد و ليوان را گرفت. دو جرعه از آن را نوشيد که حالش به هم خورد. ليوان را به نيلا برگرداند و دستهايش را جلوی صورتش گرفت. نيلا متوجه حال او شد. ليوان را روی ميز گذاشت و سطل را برداشت و مقابل شاهين گرفت. شاهين دستهايش را برداشت و محتويات معدهاش را بالا آورد. وقتی حالش بهتر شد نيلا سطل را زمين گذاشت و دستمال برداشت و صورت و لبهای او را پاک کرد.
شاهين شرمنده گفت: معذرت میخوام. برای همين میگم سيگارمو بده.
نیلا: هيچ غمی نداره.
نيلا فشار سنجش را آورد و فشار او را گرفت. با تأسف سر تکان داد و گفت: فشارتو پايينه... بهتره یک چيزی بخوری. شاهین: بايد دوش بگيرم.
خواست خم شود و سطل را بردارد که نيلا اجازه نداد و گفت: مه انجام میدم.
نيلا بازوی شاهين را گرفت و تا سرويس همراهيش کرد. نيلا در حمام را باز کرد. شاهين رو به نيلا که کنارش ايستاده بود کرد. چند لحظه گيج او را نگريست و بعد گفت: تو ديشب من رو زدی؟
نیلا: حقّ تو بود.
شاهین :يه لحظه حس کردم رامين زد اونقدر که محکم زدی. فکم هنوز درد میکنه.
نیلا: راست میگی؟
و بعد فک کبود شاهين را نگريست و قلبش شروع به تند زدن کرد. باور نمیکرد تا اين حد محکم زده باشد. شاهين غرغرکنان و با صدای خشدار گفت: يکی طلبت. منتظر تلافی باش.
نیلا: چی رقم تلافی میکنی؟ میزنی؟
شاهين فک نيلا را در دست گرفت. کمی آن را فشرد. آخ نيلا در آمد و پلکهايش را روی هم فشرد. با اينکه گيج بود قدرتش هنوز هم زياد بود. شاهين لبهای غنچه شده او را نگريست. سر خم کرد و روی لبهای نيلا بوسهای گذاشت و رهايش کرد. به درون حمام رفت و در را به روی نيلا بست. نيلا هم سطل را در دستشويی تميز کرد و برای شاهين لباس حاضر کرد.
شاهين وقتی بيرون آمد سرحالتر بود. با هم شام خوردند و بعد پای لپتاپ نشست و مشغول انجام کارهای عقب افتادهاش شد. او با اينکه سرش گرم کارش بود، يکدفعه پرسيد: چرا مشکی پوشيدی؟
نيلا نگاهش را از سريالی که پخش میشد گرفت و گفت: بله؟
شاهين در حين انجام کارش دوباره گفت: اين لباسا چيه تنت؟
نیلا: آخه... رفتم بالا داخل مجلس بره همي مشکی پوشيدم.
شاهين با خود فکر کرد در ميان آن مجلس نيلا چقدر آزار ديده است؟
شاهین :بدون اجازه رفتی توی مجلس خاله خانباجيا؟
نیلا: شرايط تو طوری نبود که اجازه بگيرم.
شاهین :اذيتت نکردن؟
نیلا: مهمه؟
شاهين ابرو در هم کشيد و گفت: جای يکی به دو همين حالا عوض کن چون حالم داره بد ميشه، يه رنگ شاد بپوش.
نیلا: چشم!
و حواسش را به فيلم داد. شاهين سر بلند کرد و با تحکم گفت: الان.
نيلا پوفی کرد و گفت: بعد از فيلم عوض میکنم ديگه.
شاهین :گفتم الان، مگه تو معنی الان رو نمیفهمی؟
نيلا کلافه از جايش برخاست و پای کمد رفت. غرغرکنان آن را باز کرد و کتش را از تن بيرون کشيد. زيرلب گفت: فقط دوست داری گير بدی فقط. خوب بعد از فيلم عوض میکردم ديگه.
#ادامه_دارد
@RomanVaBio