【رمان و بیو♡】
1.15K subscribers
1K photos
627 videos
19 files
40 links
کانال رمان‌های زیبا و جذاب هراتی🇦🇫
با عکس و کلیپ‌های دیدنی از شخصیت‌های داستان😎
و همچنان بیوگرافی‌های دپ و عاشقانه😍
:
موزیک🎧
شعر📖
تکست📚
چالش🎲
:
برای حمایت ازما لینک کانال را با دوستان‌تان شریک سازید🙏💚

ارتباط با ما👇
@RomanVaBio_bot
Download Telegram
【رمان و بیو♡】
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت150 #نویسنده_مرسل_بارکزی #بهزاد: دست خو رو دست زیبا قدیشتم (چون میلرزید و حس میکردم حالی خوب نبود باید چند کلمه میگفتم که آروم بشه ) زیبامه شکر که به زنده گی مه آمدی شکر که مال مه شدی وقتی نکاح ما بستن بخود خو قول دادم که…
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت151
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#زیبا:


عکس هایی که امروز گریفته بودیم نگاه میکردم که بهزاد جان بیامادن و دست نا یک جعبه سرخ نازی بود

نزدیک مه آمدن جعبه دست مه دادن
بهزاد : قبل از خاستگاری گریفته بودم امید خوش کنی
جعبه وا کردم ساعت خیلی مقبولی بود و خرسک سرخی خودی قهوه خیلیییی ناز و مقبول بود
مه: خیلی مقبوله بی حد خوش کردم خیلی تشکر
بهزاد: قربان شما عمرمه

ساعت بدست مه کردن و چند دیقه بعدی دنیا نون آورد بما و نون شب بخوردیم …
‌‌

#بهزاد:


شکر تحفه خوش کرد زیبا مه و نون بخوردیم و ساعت ها ده شب بود کم کم زیبا شرمی هیچ شد و قصه میکرد

زیبا: بهزاد جان بیرون میرین متوجه باشین
مه:چری
زیبا: بخاطر امو فواد دیونه میگم
مه: خدا مهربانه رد مه یله کنه و نیایه سراغ مه
زیبا: ای رقم مه خیلی نگرانم
مه: عشقمه کاری نمیشه مر دلجم
زیبا: بازم وقتی بیرون میرین متوجه چهار طرف خو باشین
مه: چشم حتما تو غم نخور
مه هیچکار نمیشه اگر کاری ام بشه دگه ارمونی بدلم نیه چون بری چند ساعت ام که شده پیش زیبا خو‌بودم‌

زیبا: بهزاااااااااااااااا د جاااااان دگه نشنوم ایته گپ ها بفهمیدین
مه: چ‌چ چشم چشم
زیبا: خخخ افرین گنگ مه

خیلی قصه کردیم و بهترین شب زنده گی مه بود🥹♥️



@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت152
#نویسنده_مرسل_بارکزی



#زیبا:

میشه گفت بهترین روزا عمر خو خودی بهزاد خو تیر میکردم و از داشتنی از بودنی به زنده گی خو و از انتخاب خو حتی یک فیصد ام پشیمون نیم .


#بهزاد:

سه ماه از نکاح ما میشه و پولاکه کاکا سمیع به گیروی خونه داده بودن ام بدادم و کمی ام پس انداز کردم
بری ایکه به زیبا خو بهترین زنده گی آماده کنم باید سخت کار میکردم و زحمت میکشیدم …

بخیر بشه بخو خونه شخصی بگیرم و پول جمع کنم بری عروسی انشالله خدا مهربانه …

قراره امروز خودی زیبا بریم ده و سرخاک بابامه
یک روز جلو تر از نکاح خو برفته بودم و نشد دگه برم و امروز مام خودی زیبا خو برم 🥲

کاش میبودن که عروس خو و خوشبختی دختر بچه ها خو میدیدن😔

به خانم جان خو زنگ زدم و قرار شد بریم چند دیقه بعد.


#زیبا:

امروز قراره بریم ده و سر قبره خسورجان مه🥲
حال بهزاد جان میاین برد مه و میریم

چند دیقه بعدی حجاب خو بپوشیدم و پاهین شدم بهزادجان ام بیامادن و حرکت کردیم …


#بهزاد:

نیم ساعتی ته راه بودیم و برسیدیم
برفتم آو اوردم ‌و قبر بابا خو آو پاشی کدم و بغض گلو مه گریفته بودم که حتی یک قطره اشک مم نمیاماد
دعا کردم و گفتم🥲ای هم عروس شماکاش میبودی که خوشبختی ما میدیدی بابا جو😔


#زیبا:


بهزاد حتی یک قطره اشکی ام نماد و وقتی گپ میزد بغض گلویی احساس میکردم ولی چیزی نگفتم و دعا کردیم و پس طرف شهر حرکت کردیم ..


@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت153
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#زیبا:

روزا به خبی بخصوص خود خو تیر میشد و چند روز بعد بخیر محفل مرجان و مهریاره و ای آماده گی ها میگیریم چون نزدیک زمستون بود خالمه گفتن عروسی میگیریم که بچه ها مه به زنده گی خو بفهمن


قراره بهزاد جان بیاین شب خونه ما ای آماده میکردم خور…


#بهزاد:

چند روز پیش بیامادن برد جواب عروسی دگه ما ام گفتیم عروس خود شمانه هر وقت ماین میتونن عروسی کرده
ای روزا ام زیبا جان ایگذر مصروفن چند روز ندیدم اور ‌حال مام برم پیشیو
از بست هر روز بازار میرن 😂

خونه نا رسیدم و اول پیش کاکا سمیع و خاله جان رفتم و حال احوال نا گریفتم و باز برفتم پیش عشقک خو خیلی یاد کرده بودم اور..

بالا رفتم و صدا آهنگ میاماد
در وا کردم
بهبه عشقمه خوبین
زیبا: هاشکر شما خوبین
مه: هاشکر
دیدم نزدیک مه اماد و ته رو خو ایته کرد🥺
زیبا: بهزاد جان مگر مدل لباس و رنگ لباسا مه خوش کنن اخه هر چی مدل میگیرم از انستا خوش نمیکنم😖
مه: خخخ باش چشم هر چی شما بگین
زیبا: ☹️میخندین بمه
مه: نه جوجه مه چری بخندم انی چوپ شدم🤐
زیبا: بیایم خودیم ویدیو بگیریم که امشب استوری خو کنم😁♥️
مه: تو فقد همیته بخند مه جون خو فدا تو میکنم پری مه

شروع کردیم به ویدیو و عکس گریفته خودی خانم جان خو😍♥️

@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت154
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#بهزاد:


نیم ساعته منتظر خانم جان هستم دم ارایشگاه هنوز بیرون نشده🤦🏻

خبه مه وقت آماده شده بودم و منتظر جناب عالیم تا بیاین♥️😂


#زیبا:


پول ارایشگاه حساب کردم و بیرون شدم
بهزادمه نیم ساعته ایستاده 😐

به موتر بالا شدم و ته رو مه معلوم نمیشد چون ارایش کرده بود بپوشونده بودم♥️😂
بهزاد: حال ام نمیامادین عشقمه یک ساعت بعدی میامادین
مه: دیر شد دگه ببخشین حال حرکت کنن که دیر شده
حرکت کردیم ‌ دنیا و دلربا وقت برفته بودن😒

امروز محفل مرجان و مهریاره و حال ام طرف تالار میریم ساعت دوازده بود چون محفل از خود ما بود خوش دیشتم وقت تر برم ولی نشد دگه…

پانزده دیقه بعدی برسیدیم و بهزاد مه کمک کرد خودی مه و کیف مرم بداد

(😒همیته خور تیار کردن بهزاد جان از دومادا ام شاید بیشتر تیار کرده باشه خور باش باز خودینا کار دارم😒)

#بهزاد:

زیبا داخل رفت و مم برفتم پیش کاکا سمیع‌ و دگه بچه ها …

امروز ام گلو مر بغض گریفته 🥲نبودن بابا مه واقعا قلبمه درد میگیره و هر جا میرم هر کار میکنم بازم یاد منه کاراینا گپ هاینا خاطره ها ینا🥲



@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️

#پارت155
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#زیبا:

برفتم خودی دنیا و دلربا یک رقصی کردم که دل خشو جان مه وا شد♥️😂

کم کم محفل رو به خلاصی بود و عروس دوماد ها ام بیامادن و بازم مثله همیشه خیلی مقبول شده بودن هر چهار تاینا🥲♥️

آخر محفل بهزاد ام میاماد پیش خوهرا خو و قرار بود خودی شاهزاده خو یک رقصی ام بکنم😁♥️

منتظرم تا تشریفا خو بیارن .


#بهزاد:

بین ایگذر زن ایشته آدم داخل تالار بره و تیر شه🤦🏻
ولی مجبور بودم داخل رفتم و خب شد زیبا بیاماد جلو مه
(خدا پری مه ایشته عشقی شده او دم کو ندیدم اور ادلی )
هر دوتا خودیم برفتیم پیش عروس دوماد و تبریکی دادیم و آرزو خوشبختی کردیم🥲
مرجان و مهریار مه بقل خو کردن اونجی بود که چشمامه به اشک گشت ولی بغض خو قود دادم و نقدیشتم خوشحالی نا خراب بشه…

خودی خانم پری خو یک رقصی بکردم
و زود برفتم .


#زیبا:

محفل به خبی تیر شد و کم کم آماده میشدیم که طرف خونه بریم چون شب ام خونه خالمه میرفتیم و قرار بود خونه بریم لباس بپوشیم و باز به خونه خالمه بریم …


#بهزاد:

همه جمع شدیم و خودیم چند موتر حرکت کردیم
بری مادرک مه سخته هر دوتا به یکدم میبرن و بشه زود تر ما ام عروسی کنیم بخیر..

#ادامه_دارد....
@RomanVaBio
【رمان و بیو♡】
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت155 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: برفتم خودی دنیا و دلربا یک رقصی کردم که دل خشو جان مه وا شد♥️😂 کم کم محفل رو به خلاصی بود و عروس دوماد ها ام بیامادن و بازم مثله همیشه خیلی مقبول شده بودن هر چهار تاینا🥲♥️ آخر محفل بهزاد ام میاماد…
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت156
#نویسنده_مرسل_بارکزی



#زیبا:

#یک‌سال‌بعد⚡️


امروز هیچ حالم خوب نیه و نمیفهمم مر چکار شده بهزاد جان ام صبح پوهنتون رفتن مه رفته نتونستم حالم خوب نبود

از روزی عروسی کردیم دو دفعه یه همیته میشم و حالم بد میشه سرمه یک رقم درد شدیدی میگیره خاله جان هم بمه صبحانه آوردن رو میز قدیشته یه خودم رو تخت پرتاوم و حوصله ندارم هیچی…


#بهزاد:

بیخی نگران زیبایم نمیفهمم چری ایته میشه
داکتر رفتیم هیچی نگفت و فقد گفت از تشویشه
هر چی ام میپرسم اخه تشویش تو چیه بمم بگو که راه حل پیدا کنم قسم و کلام میخوره که هیچ تشویشی ندارم
سر صنفم ولی هوش مه پیش زیبایه…

شکر به مقبولی عروسی خو ام بگریفتیم و خونه خو ام تیار کردیم و تقریبا یک ماه میشه از شروع زنده گی مشترک مه و زیبا ولی نمیفهمم چری ایته میشه 😔


#زیبا:

ای درد سر مه شدید شده میرفت و زنگ زدم به مادر خو چون نماستم بهزاد مه نگران شه بیهزو خیلی غم میخوره
بیامادن و قرار شد دوباره داکتر بریم
ای داکتر بیبی جان مه آدرس داده بودن و عرفان ما ببرد ببینم باز ای چی دروغ از ته رودها خو بیرون میکنه 😒


#بهزاد:

هر چی به زیبا زنگ میزنم جواب نمیده ادلی قلب مه مایه بیایه به حلق مه
به مادر خو زنگ زدم و گفتن مادر بردی آمدن و داکتر رفتن
ای که شنیدم دلم تاب و طاقت ندیشت و زود از پوهنتون بیرون شدم و طرف خونه رفتم …


@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت157
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#بهزاد:


بخونه کاکا سمیع امدم نبودن و دنیا گفت داکتر رفتن نیم سعتی میشه دل به دلم نبود و راه میرفتم ته سراینا
خدایا زود تری بیایه ببینم چی گپه…


#زیبا:

شصت رقم سوال بپرسید از مه و عکس سر مرم بگریفتن و گفت از خورتکی جایی نفتادی که سر تو ضربه بخوره مم تا جایی یادم بود آخرین بار روزیکه میله رفتیم سرم نرم شده بود و یک دفعه دگم ضوف کردم نرم شد…

عکس بیاوردن و داکتر صیب محترم نگاه کردن و گفتن احتمالا وقتی افتادی ضربه خورده و خون کمی جمع شده
گیچ کرد مر گپ ها داکتر
و یک پلاستیک داو بداد و طرف خونه آمدیم …

یادم رفته بود گوشی خو به شارژ بزنم و خاموش بود.


#بهزاد:


همیته ته سرا راه میرفتم که دیدم بیامادن
چکاره چی کفت داکتر
زیبا: هیچ اروم باشین گپی نیه
خاله جان: ایشته گپی نیه مگر امشب بستین تا سمیع جان بیاین و گپ بزنیم ایته نمیشه
مه: اخه چی گپه داکتر چی گفت
خاله جان: هیچ امو دفعه که افتاده خون جمع شده ادلی ای داکتر نمیفهمن باید بریم جامایی که بفهمیم چی گپه اخه …

مه: چی😳یعنی چیییییی هر جایی دنیا بشه میبرم زیبا خو که فقد خوب بشه😭😭
زیبا: وی چری گریه میکنن بیاین شما
دست مه بگریفت و بخونه برد😔میمورم زیبا مر کاری بشه تنها دلیل دلخوشی مه زیبا منه😭😭


@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت158
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#زیبا:

بهزاد مه اشکی نمیسته😔
اخه مه کو کاری نشده چری گریه میکنن وی مرتکا کو گریه نمیکنن
بهزاد: مرد ها بخاطر عشقه خو صد دفعه اشک میریزونن😭
کی کاکا جان میاین که گپ بزنیم خودینا
مه: میاین عشقمه اروم باشین شما میاین حالی
بهزاد: زود تری بیاین که گپ بزنم خودینا
کمی اروم شد بهزاد مه و شوم بود بابا مم ای دم ای سعت میاین…


#بهزاد:


بعد از بابا مه تنها اولویت مه مادر مه و زیباین😭اگر کاری بشه اور زنده نمیمونم مه
کاکا سمیع بیامادن و برفتم پیشینا تا گپ بزنم خودینا

کاکا جان چکار کنیم کجا ببریم زیبا ای داکترا نمیفهمن هیچی😔
کاکا: میفهمم از هر چیز کرده سلامتی دختر مه مهم تره
بخیر میریم هند خودی تو و زیبا
مه: هر جا که داکتر خبیه امونجی میبریم تا زیبا مه خب بشه😔

کاکا: باش مه آماده گی ها میگیرم به زود ترین فرصت حرکت میکنیم
مه: بخیر🥲


#زیبا:

گپه کلون میکنن مر کاری نشده اینا مر ماین هند ببرن ای خدا
حال فقد میشه خودی بابا خو و بهزاد ضد کنم که نمیرم مجبورم برم …

نون شب بخوردیم بهزادمه نون بدهن خو نزد و گفت هیچ اشتها ندارم
نمیفهمم چکار کنم خودینا خیلی غم میخورن😔


#بهزاد:

خونه رفتیم خفتن و هیچ خاو به چشما مه نمیاماد
زیبا مه داوا ها اور به خاو انداخته بود و وقت خاو شد🥲

طرف چهره معصومانیو نگاه میکردم و اشکا مه میرخت
ای خداااا تو عشقمه شفایی بدی بخیر خوب بشه دگه هیچ نمام از تو😔


@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت159
#نویسنده_مرسل_بارکزی

#بهزاد:


بسر چند روز کارا ما برابر شد و برفتیم امروز ام سه روز میشه امدیم و
قراره حال جواب ماینات زیبا بیایه و ببینم چی بوده
خدایا تو رحم کن تو بالی مه و جونی زیبا مه رحم کن و چیز قابل تشویشی نباشه…

مه پیش زیبا بودم کاکا سمیع گفتن شما باشین مه میرم ببینم چی میگن
ده دیقه گم بودن و بیامادن دهمی آمدن میخندیدن خدایا فک کنم جواب مایینات خوب بوده..
کاکا جان چکار شد خیریت است
کاکا: هاشکر بچه مه خیریته
بدروغ که نمیگن مردم ما هیچ نمیفهمن و از لا روده ها خو گپ تیار میکنن و مردم پریشون میکنن…

شکر هیچ نبوده و دوا داد بخاطر سر دردی زیبا و شکر دخترک مه خبه و بهتر ام میشه بخیر…
مه: الهی شکر خدایا شکر پرودگارا 🥲🤲که گپی نبوده و بخیر زیبا مه خوب میشه …


#زیبا:


شکر خدا کدام مشکل قابل تشویش نبود و گفتیم چند روز دگه ام باشیم و کمی بچرخیم و خرید کنیم باز میریم بخیر هرات …


بهزاد مه خیلی نگران شده بود و حال بعد از چند روز خندها مقبولی بدیدم و شکر ناراحتی ها شاهزاده مه خلاص شد و بخیر زنده گی پر از ارامش به انتظار مانه به خاست الله متعال…


@RomanVaBio
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️


#پارت160
#نویسنده_مرسل_بارکزی


#زیبا:


دقیقا امروز6 ماه میشه از ازدواج ابدی مه و بهزاد مه و امروز مه و خاله جان خودی مادر مه داکتر رفتیم تا ببینم جنسیت جوجه ها مه چیه
خدا بری ما بجا یکی دو تا جوجه داد و به ماه ها اول معلوم نشد جنسیت نا فقد داکتر گفت دوقلوین🫣♥️
خیلیییی خوشحال بودیم همه گی و ای خوشحال خو تجلیل کردیم و حال داکتر جنسیت جوجه ها مه میگه که چیه …

چند روز میشه بهزاد جان خودی عرفان کابل رفته و امشب قراره بیاین و خاستم ای خبر خوش امشب وقتی میاین برینا بدم😍♥️

چندیقه بعدی معلوم شد که چیه جنسیت جوجه ها مه یک دختر و یک پسری که بی حد و بی اندازه خوشحال شدم و شکر گذار خدا خوهستم😍♥️

#بهزاد:

شوم بود مونده هلاک بیامادم و خونه رفتم خیلی زیبا خو یاد کرده بودم دفعه اول بود دور بودم بری چند روز ازو…

داخل رفتم که یک تکه خانم جان مه تیار کرده مادر مه میخندن و خاله جان ام بودن شب فامیل کاکا سمیع و مرجان و مهریار ام خودی خیشا خوخونه ما بودن
و همه تبریکی دادن بمه که تبریک باشه بخیر صاحب یک دختر و یک پسری میشین
یعنی بی اندازه خوشحال بودم و حس مه غیر قابل توصیف بود
دست مادر خو بوس کردم و رو مر بوس کردن خانم خو بقل خو کردم و و شکر گذار پروردگار خو بودم که مر لایق ای دو جوجه دونست و خوشبختی ما چند برابر کرد …


زنده گی مجموعه از دل خوشی هایی کوچک و بزرگی است که با صبر و تحمل ما
الله متعال نصیب ما و روزگار ما میکنه …



#پایان:)


@RomanVaBio