【رمان و بیو♡】
1.15K subscribers
1K photos
627 videos
19 files
40 links
کانال رمان‌های زیبا و جذاب هراتی🇦🇫
با عکس و کلیپ‌های دیدنی از شخصیت‌های داستان😎
و همچنان بیوگرافی‌های دپ و عاشقانه😍
:
موزیک🎧
شعر📖
تکست📚
چالش🎲
:
برای حمایت ازما لینک کانال را با دوستان‌تان شریک سازید🙏💚

ارتباط با ما👇
@RomanVaBio_bot
Download Telegram
#گربه سیاه
#پارت220
#نویسنده: مرضیه باقری ، ستایش قاسمی
...
آقای راستاد ؛اما اگه به صورت قانونی اقدام کنن...  شاهين ناخواسته صدايش را بالا برد و گفت:  اون زن منه. قبلاً هم گفتم، يک گلوله تو مغزم خالی میکنم ولی برگه طلاق رو   امضا نمیکنم.  پدرش با ناراحتی دستهايش را روی صورتش کشيد. میدانست شاهين کسی نيست  که فقط حرفی زده باشد.  آقای راستاد:برای خونه چکار کردی؟
شاهین:تازه امروز صبح پول اومد به حسابم و تونستم يه ماشين ارزون بگيرم. بايد زودتر دنبال يه آپارتمان باشم.
آقای راستاد:چرا لج میکنی، اين حق توئه که من برات خونه بگيرم.
شاهین :ممنونم از پسش بر ميام.
آقای راستاد:هر چه زودتر بری خونهی خودت به نفعته.
شاهین :میدونم ولی نيلا حتماً درک میکنه.
شاهين در خيابان به سمت منزل میرفت. هوا تاريک بود و باران میباريد. تلفن همراهش به صدا در آمد. جواب داد: جانم نيلا.
نیلا: سلام، کجايی چرا دير کردی؟
شاهین :سلام عزيزم، دارم ميام. چيزی لازم نداری؟
نیلا: چره! اگر امکانیو هست برامه شکلات تلخ بگيری.
نیلا: باشه عزيزم.
شاهین :میدونم خسته ای ولی مه هوس کردم.
شاهین :من برای تو هيچوقت خسته نيستم، خوشحال ميشم هر چی میخوای بهم بگی.
نیلا: ممنونم، زود بيا رامين اينجایه میایه تو ببينه.
شاغ: باشه.
وقتی خداحافظی کردند شاهين سر راه چند بسته شکلات تلخ و يک پاکت شيرينی تهيه کرد. وقتی روی صندلی نشست، بستهها را کنارش گذاشت. نگاهش روی شکلاتها ماند. کمی انديشيد و بعد ماشين را به حرکت در آورد و به منزل رفت.
با همه احوالپرسی کرد و شيرينی را به زنعمويش داد و گفت: اين شيرينی ماشين جديمه. البته هر چند ماشين قابلی نيست.
و بعد شکلاتها را به نيلا داد و در او دقيق شد. نيلا ذوق زده تشکر کرد و يک بسته برداشت و آن را باز کرد و گاز زد و گفت: خيلی خوبه!
و بعد يک بسته هم سمت رامين گرفت و گفت: بيا بخور خوشمزه اس.
رامين هم يک بسته باز کرد و گاز زد و گفت: اين زهرماريو چجوری میخوری.
نیلا: عاليه که!
شاهين راه پله ها را گرفت و بالا رفت. رامين بلند شد و گفت: ميرم پيش شاهين.
بعد از شاهين به اتاق رفت و او را در حال تعويض لباسهايش ديد. به کنار ديوار تکيه کرد.
شاهين او را برانداز کرد و گفت: بابا میگفت داری يه غلطايی میکنی!
رامين آهسته پست سرش را به ديوار زد و گفت: آره.
شاهین :چرا اينقدر مادرمو اذيت میکنی؟
رامین :قصد اين کار رو ندارم.
شاهين پيراهن را از تنش بيرون کشيد و گفت: ولی اذيت میکنی.
رامین :شاهين بايد برم.
شاهین :دختره کيه؟
رامين چند لحظه شاهين را نگريست و بعد سر به زير گرفت و گفت: نمیشناسی.
شاهین :از دوست دخترای قديمیات نيست؟
رامین :نه!
شاهین :خارجيه؟
رامین :نه!
شاهین:بيارش با خانواده آشناش کن، سر خود که نمیتونی کاری کنی.
رامین:منم مثل تو.
شاهين او را با اخم نگريست. يک تيشرت برداشت و پوشيد و گفت: اين چه دختريه که خانواده تو براش مهم نيست من شرايطم خاص بود و پدرم راضی بود. تو چی! اصلا
رامين نفسش را فوت کرد و گفت: باشه بابا.
وقتی به طبقهی پايين رفتند دور هم شام خوردند. رامين تمام مدت غرق خود بود و شاهين نيلا را برای خورد و خوراکش زير نظر داشت.
بعد از صرف شام نيلا چايش را با همان شکلات تلخ نوشيد و اين تغيير ذائقه برای شاهين مشکوک بود. وقتی رامين حرف از رفتنش زد همه مخالف بودند اما او اصرار داشت بهتر است برود و زندگیاش را در جای ديگر بسازد.
بعد از رفتن رامين پيامی به نيلا آمد. از رامين بود. خواهش کرده بود مراقب شاهين باشد و دليل خوشحالی او بماند. بعد هم آدرس ايميلش را برای نيلا فرستاده بود تا در صورت نياز از او کمک بخواهد.
رامين گفته بود حتی اگر آن سر دنيا هم باشد خود را به او خواهد رساند.

#ادامه_دارد

@RomanVaBio