- هر کس با رنج خود، که آن را مطلق و نامحدود میپندارد، تنها است.
- من صرفا یک اتفاقام. چرا باید اینقدر جدیاش گرفت؟
- لبریز بودن از خویش، نه بهمثابه خودپسندی، بلکه سرشار شدن، رنجور از حس بیکرانگی درونی، یعنی چنان به غایت زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد.
- تجربههایی هست که کسی نمیتواند از آنها جان به در برد. تجربههایی که در پی آنها حس میکنی همهچیز از معنا تهی میشود. همین که به کرانههای زندگی دست یافته باشی و تمام آنچه را که در آن مرزهای پرخطر فراهم است به غایت زیسته باشی، تمام رفتارهای روزمره و اشتیاقهای معمول، افسون اغواگرانهشان را از دست میدهند.
- تمایل انسانها به بودن در میان دوستانشان، در هنگام مرگ، از فرط ناتوانی و ترس از تنها زیستن در آخرین لحظات است. میخواهند مرگ را در لحظهی مرگ هم فراموش کنند.
- زندگی برای تحمل تنشهای عظیم، بیش از حد محدود و تکهتکه است. مگر نه اینکه صوفیان میپندارند پس از خلسههای بزرگ دیگر توان زیستن ندارند؟ آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیدهاند چه انتظاری از این زندگی میتوانند داشته باشند؟
- قدم زدن در تنهایی، که برای زندگی درونی همزمان سازنده و پرخطر است، باید به گونهای باشد که چیزی مکاشفهی انسان منزوی در باب تنهایی آدمی، در این جهان را مکدر نسازد. قدم زدن در تنهایی، بهویژه شبها، وقتی که هیچیک از جذابیتهای معمول نمیتواند دلربایی کند، برای فرایند عمیق خودسازی مناسب است. آنگاه است که مکاشفاتی دربارهی جهان از عمیقترین گوشههای روان آدمی برمیخیزد. همان گوشهای که خود را از زندگی جدا کرده، از زخم زندگی.
- پس از فرسودگی، هیچ تلاشی، هیچ امیدی، هیچ توهمی خشنودتان نمیکند. هوش از کف داده از مصیبت خویش، ناتوان از اندیشیدن یا اقدام کردن، گرفتار در سرما و تاریکی عمیق، یکه و تنها، چون لحظههای حسرت مطلق، به مرز نفی زندگی رسیدهاید، دمای مطلقی که در آن آخرین خیالات واهی حیات منجمد میشود.
- زیستن، همچون مشقتی طولانی در مسیر مرگ، هیچ نیست مگر جلوهای دیگر از دیالکتیک اهریمنی زندگی که در آن فرمها فقط برای ویران شدن زاده میشوند.
- تنها آنان که حقیقتا رنج میکشند از رضایت حقیقی و جدیت بیپایان بهرهمندند.
- اگرچه باور به جاودانگی یگانه تسلای خاطر انسان تاریخی است، پایان فاجعهبار این تراژدی حیات و بهویژه تراژدی انسان، توهم نهفته در ایمان کودکانه را اثبات میکند.
برگرفته از کتاب: بر قلههای ناامیدی
نویسنده: امیل چوران
مترجم: سپیده کوتی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- من صرفا یک اتفاقام. چرا باید اینقدر جدیاش گرفت؟
- لبریز بودن از خویش، نه بهمثابه خودپسندی، بلکه سرشار شدن، رنجور از حس بیکرانگی درونی، یعنی چنان به غایت زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد.
- تجربههایی هست که کسی نمیتواند از آنها جان به در برد. تجربههایی که در پی آنها حس میکنی همهچیز از معنا تهی میشود. همین که به کرانههای زندگی دست یافته باشی و تمام آنچه را که در آن مرزهای پرخطر فراهم است به غایت زیسته باشی، تمام رفتارهای روزمره و اشتیاقهای معمول، افسون اغواگرانهشان را از دست میدهند.
- تمایل انسانها به بودن در میان دوستانشان، در هنگام مرگ، از فرط ناتوانی و ترس از تنها زیستن در آخرین لحظات است. میخواهند مرگ را در لحظهی مرگ هم فراموش کنند.
- زندگی برای تحمل تنشهای عظیم، بیش از حد محدود و تکهتکه است. مگر نه اینکه صوفیان میپندارند پس از خلسههای بزرگ دیگر توان زیستن ندارند؟ آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیدهاند چه انتظاری از این زندگی میتوانند داشته باشند؟
- قدم زدن در تنهایی، که برای زندگی درونی همزمان سازنده و پرخطر است، باید به گونهای باشد که چیزی مکاشفهی انسان منزوی در باب تنهایی آدمی، در این جهان را مکدر نسازد. قدم زدن در تنهایی، بهویژه شبها، وقتی که هیچیک از جذابیتهای معمول نمیتواند دلربایی کند، برای فرایند عمیق خودسازی مناسب است. آنگاه است که مکاشفاتی دربارهی جهان از عمیقترین گوشههای روان آدمی برمیخیزد. همان گوشهای که خود را از زندگی جدا کرده، از زخم زندگی.
- پس از فرسودگی، هیچ تلاشی، هیچ امیدی، هیچ توهمی خشنودتان نمیکند. هوش از کف داده از مصیبت خویش، ناتوان از اندیشیدن یا اقدام کردن، گرفتار در سرما و تاریکی عمیق، یکه و تنها، چون لحظههای حسرت مطلق، به مرز نفی زندگی رسیدهاید، دمای مطلقی که در آن آخرین خیالات واهی حیات منجمد میشود.
- زیستن، همچون مشقتی طولانی در مسیر مرگ، هیچ نیست مگر جلوهای دیگر از دیالکتیک اهریمنی زندگی که در آن فرمها فقط برای ویران شدن زاده میشوند.
- تنها آنان که حقیقتا رنج میکشند از رضایت حقیقی و جدیت بیپایان بهرهمندند.
- اگرچه باور به جاودانگی یگانه تسلای خاطر انسان تاریخی است، پایان فاجعهبار این تراژدی حیات و بهویژه تراژدی انسان، توهم نهفته در ایمان کودکانه را اثبات میکند.
برگرفته از کتاب: بر قلههای ناامیدی
نویسنده: امیل چوران
مترجم: سپیده کوتی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- این که ما در جامعه، آزاد هستیم، حقیقت ندارد. ما صرفا آزاد هستیم تا هر روز بلند شویم و سر کار برویم. این ایده که کار موجب اعتلای منزلت است، ساختهی سرمایهداری است.
- اساس سرمایه، استثمار است.
- امروز استثمار صرفا وقتی توی کارخانه هستید رخ نمیدهد. بلکه وقتی از حملونقل عمومی استفاده میکنید یا هنگامی که مدرسه هستید، و در حین بازتولید خانوادههایتان، حین بازتولید جامعه، وقتی که رویاپردازی میکنید هم رخ میدهد. مقاومت باید در همهی اینها، همهی این حیطهها و در همهی لحظهها رخ دهد.
- من همیشه فکر میکردم استاد بودن یعنی تعلیم و تمرین آزادی، اما همهجا باید آنچه دولت به تو میگوید را آموزش دهی.
- تنها راه برای ریشهکن کردن استثمار این است که قابلیت خودمان جهت به دست گرفتن امور برای سازماندهی اجتماعی و خودمدیریتی ظرفیتهای فکریمان را بسط و توسعه دهیم.
- یک جناح رادیکال در جنبش اعتراضی ما شکل گرفت که میگفت یک جامعهی متضاد باید بنیانگذاری شود و زندگی باید بهطور بنیادین چه در خیابان و چه در ذهن مردم متحول شود.
- بخشی از یک جنبش بودن به معنای قبول کردن بار آن هم هست. مسئولیت خواهد داشت.
- درد کلیدی است که باب ورود به اجتماع را میگشاید. همۀ سوژههای جمعی بزرگ از رهگذر درد شکل میگیرند ــ دستکم، آنها که علیه غصب زمان حیات به دست قدرت برساخته مبارزه میکنند؛ آنها که زمان را در قامت قدرت برسازنده بازیافتهاند، در هیئت امتناع از کارِ استثمارشده و سرپیچی از مراتب و فرامینی که بر استثمار مزبور ابتنا دارند. درد بنیان دموکراتیک جامعۀ سیاسی است، در حالی که ترس بنیان دیکتاتورمآبانه و اقتدارگرایانۀ آن است.
- مقاومت، نسبت به قدرت اولویت دارد. این قاعده دیدگاه متفاوتی دربارهی تحول درگیریهای مدرن و ظهور جنگ جهانی و دائمیِ کنونی به ما میدهد. تشخیصِ اولویتِ مقاومت ما را قادر میسازد تاریخ را از پایین بنگریم و بدیلهایی را که امروز امکانپذیرند، پیش روی ما میگذارد.
- هر یک از ما ماشینی هستیم که واقعیت را تولید میکند، هر یک از ما ماشینی هستیم که «میسازد». امروز دیگر پیامبری وجود ندارد، دیگر کسی نیست که در بیابانها موعظهگری کند و جماعتی را بهوجود آورد و بسازد. فقط «مبارز» یا به عبارتی کسی وجود دارد که فقرِ جهان را بهطور کامل تجربه میکند و اَشکالِ نوینِ بهرهکشی و اَشکالِ نوینِ رنج را شناسایی میکند و فرایندهای آزادسازی را بر این اساس سازمان میدهد و در آنها شرکت میکند.
- پیر شدن پایان نیست. بلکه تداوم مطبوع و آرام توان فعالیت است. مرگ لازمهی زندگی نیست، مرگ چیزی اضافه بر زندگی است و پیر شدن نه نزدیکی به مرگ، بلکه لذتبردنی دیگرگونه از زندگی است. من کسانی را که در پیری مینویسند بسیار تحسین میکنم؛ نه چون پیرها خردمندترند، بلکه فقط به این دلیل که در سالخوردگی بیشتر میتوانند زندگی کنند. در آنچه مردم پیری مینامند لذت والایی وجود دارد که در واقع بالاترین شکل زندگی است، چیزی که باید آن را بازشناسی کرد.
- هر یک از ما مسئول تکینگی خویش و اکنون خویش است. در هر سنی که باشد.
این تنها راه اجتناب از مرگ است: زمان را از آن خود کن. نگهاش دار و با مسئولیت پرش کن. وگرنه از دستاش خواهی داد. با روزمرگی، با عادت یا خستگی، افسردگی یا عصبانیت.
جاودانگی مسئولیت ما در برابر زمان حال است. در هر لحظه و هر موردی.
برگرفته از کتابهای "امپراتوری" و "انبوه خلق" اثر "آنتونیو نگری" + مستند "نگری؛ شورشی که هرگز پایان نمییابد" + چند یادداشت و مصاحبه از "آنتونیو نگری"
مترجم: فواد حبیبی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- اساس سرمایه، استثمار است.
- امروز استثمار صرفا وقتی توی کارخانه هستید رخ نمیدهد. بلکه وقتی از حملونقل عمومی استفاده میکنید یا هنگامی که مدرسه هستید، و در حین بازتولید خانوادههایتان، حین بازتولید جامعه، وقتی که رویاپردازی میکنید هم رخ میدهد. مقاومت باید در همهی اینها، همهی این حیطهها و در همهی لحظهها رخ دهد.
- من همیشه فکر میکردم استاد بودن یعنی تعلیم و تمرین آزادی، اما همهجا باید آنچه دولت به تو میگوید را آموزش دهی.
- تنها راه برای ریشهکن کردن استثمار این است که قابلیت خودمان جهت به دست گرفتن امور برای سازماندهی اجتماعی و خودمدیریتی ظرفیتهای فکریمان را بسط و توسعه دهیم.
- یک جناح رادیکال در جنبش اعتراضی ما شکل گرفت که میگفت یک جامعهی متضاد باید بنیانگذاری شود و زندگی باید بهطور بنیادین چه در خیابان و چه در ذهن مردم متحول شود.
- بخشی از یک جنبش بودن به معنای قبول کردن بار آن هم هست. مسئولیت خواهد داشت.
- درد کلیدی است که باب ورود به اجتماع را میگشاید. همۀ سوژههای جمعی بزرگ از رهگذر درد شکل میگیرند ــ دستکم، آنها که علیه غصب زمان حیات به دست قدرت برساخته مبارزه میکنند؛ آنها که زمان را در قامت قدرت برسازنده بازیافتهاند، در هیئت امتناع از کارِ استثمارشده و سرپیچی از مراتب و فرامینی که بر استثمار مزبور ابتنا دارند. درد بنیان دموکراتیک جامعۀ سیاسی است، در حالی که ترس بنیان دیکتاتورمآبانه و اقتدارگرایانۀ آن است.
- مقاومت، نسبت به قدرت اولویت دارد. این قاعده دیدگاه متفاوتی دربارهی تحول درگیریهای مدرن و ظهور جنگ جهانی و دائمیِ کنونی به ما میدهد. تشخیصِ اولویتِ مقاومت ما را قادر میسازد تاریخ را از پایین بنگریم و بدیلهایی را که امروز امکانپذیرند، پیش روی ما میگذارد.
- هر یک از ما ماشینی هستیم که واقعیت را تولید میکند، هر یک از ما ماشینی هستیم که «میسازد». امروز دیگر پیامبری وجود ندارد، دیگر کسی نیست که در بیابانها موعظهگری کند و جماعتی را بهوجود آورد و بسازد. فقط «مبارز» یا به عبارتی کسی وجود دارد که فقرِ جهان را بهطور کامل تجربه میکند و اَشکالِ نوینِ بهرهکشی و اَشکالِ نوینِ رنج را شناسایی میکند و فرایندهای آزادسازی را بر این اساس سازمان میدهد و در آنها شرکت میکند.
- پیر شدن پایان نیست. بلکه تداوم مطبوع و آرام توان فعالیت است. مرگ لازمهی زندگی نیست، مرگ چیزی اضافه بر زندگی است و پیر شدن نه نزدیکی به مرگ، بلکه لذتبردنی دیگرگونه از زندگی است. من کسانی را که در پیری مینویسند بسیار تحسین میکنم؛ نه چون پیرها خردمندترند، بلکه فقط به این دلیل که در سالخوردگی بیشتر میتوانند زندگی کنند. در آنچه مردم پیری مینامند لذت والایی وجود دارد که در واقع بالاترین شکل زندگی است، چیزی که باید آن را بازشناسی کرد.
- هر یک از ما مسئول تکینگی خویش و اکنون خویش است. در هر سنی که باشد.
این تنها راه اجتناب از مرگ است: زمان را از آن خود کن. نگهاش دار و با مسئولیت پرش کن. وگرنه از دستاش خواهی داد. با روزمرگی، با عادت یا خستگی، افسردگی یا عصبانیت.
جاودانگی مسئولیت ما در برابر زمان حال است. در هر لحظه و هر موردی.
برگرفته از کتابهای "امپراتوری" و "انبوه خلق" اثر "آنتونیو نگری" + مستند "نگری؛ شورشی که هرگز پایان نمییابد" + چند یادداشت و مصاحبه از "آنتونیو نگری"
مترجم: فواد حبیبی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
"عروسک کوکی"
بیدار میشویم
سرها را به شانه میدوزیم
تکهای از خودمان را از آینه میکَنیم
راههای نرفته را توی شیار گردنمان حفر میکنیم
برای صبحانه تکهای نان کافیست
چای تلخ
قطره ای خون که از استخوان گونهمان میریزد
و این طور است که روزهای بطالت را آغاز میکنیم.
✒️ عطیه عطارزاده
📷 Milada Vigerova
#واژه
#شعر
#نگاره
#عکس
@Ri_sheh
www.instagram.com/Like_a_director
بیدار میشویم
سرها را به شانه میدوزیم
تکهای از خودمان را از آینه میکَنیم
راههای نرفته را توی شیار گردنمان حفر میکنیم
برای صبحانه تکهای نان کافیست
چای تلخ
قطره ای خون که از استخوان گونهمان میریزد
و این طور است که روزهای بطالت را آغاز میکنیم.
✒️ عطیه عطارزاده
📷 Milada Vigerova
#واژه
#شعر
#نگاره
#عکس
@Ri_sheh
www.instagram.com/Like_a_director
- وفا را نه انحصار، که بقای بر مهر میدانم.
- ما در برابر مشکلاتمان بیش از حد ننهمنغریبام درمیآوریم. وگرنه اگر بدبختیها همانقدر که معمولا گمان میکنیم سخت و صلب بود، شاید باید راحتتر از اینها سراغ راهحل اصلی میرفتیم؛ نه اینکه ترسان و شرمزده و کوتاه، از گوشهی چشم نگاهی به آن بیاندازیم تا به خودمان حق دهیم که راستی اوضاعمان خیلی بد است.
- فکر کردن آدمها در نود درصد مواقع، فکر فلسفی و ریاضی نیست، بلکه حیلهاندیشی است: چه کنم، از چه راهی بروم که به مقصود دست پیدا کنم؟
- ای کاش بیشتر و بهتر میفهمیدیم که چه زیاد ما ابزار سرنوشتایم برای رساندن سهمیهی غم به همدیگر.
- در پس هر آرزویی دو تراژدی است: این که به آن نرسی و اینکه به آن برسی.
- در این جهان مگر چه چیز از رنگوبوی حقارت به دور است؟
- ما آدمها از ناراحتی و یکنواختی فراری هستیم؛ برای همین به سرگرمی رو میکنیم. و چه سرگرمیای سرگرمکنندهتر از عشق؟
- کودک یا پیر برای فرار از رنج و از یکنواختی، به بازی رو میکنیم. بردن مهم است و بهتر از باختن، باری، سرگرمی در بازی از بردوباخت مهمتر است. بیشتر میل ما به اصل بازی کردن و سرگرم شدن و به بعضی چیزها فکر نکردن است.
- نیمی یا بیشتر از فکر و ذکر و کردار ما یا خودش توهم است یا پی و پایهاش.
- ازدواج مراسم تدفین عشق است که پیشاپیش اجرا میشود.
- آدمیان خوبشان بد است. وای به بدشان. و قویشان ضعیف است. وای به ضعیفشان. از آنها بت نباید ساخت.
- بهرغم همهی این حرفها، یعنی بهرغم انبوهی از مشکلات که دورم حلقه زده و نیزهی هر کدام در جایی از جانم فرو رفته، احساسام این است که زندگی یک نمایش است.
- نوزده بیستم از این حرفها (نقهای بیحاصل) ارزش شنیدن ندارد، چه رسد به زدن.
- بگذریم. میدانی، همیشه فکر کردهام که باید بگذریم؛ آن هم زود. و همین است سختترین تراژدی این دنیا.
- عشق را جاودانه میخواهم. و این بسا در همبستگی بیش دست دهد تا همبستری.
- با خودم گفتم حرفهای این عالم همانها است که پیشتر گفتهاند؛ همین عشق و حرص و عادت و لذت و رقابت و شهرت و خریت.
- ما سازههای قدیمی را خراب میکنیم اما افکار آن دوران را سرسختانه حفظ میکنیم.
- چرا وصال مدام را نباید طمع برد؟ نه چون نمیشود، چون عادی میشود.
- گفت تو خبر داری؟ تو که سال و ماه نه رادیو میشنوی نه تلویزیون میبینی نه روزنامه میخوانی.
گفتم سر جمعاش را میدانم. حالا ریز آن را ندانم اشکالی ندارد.
- بیتفاوتی محصول بیتفاوتی است.
- ما همه موجودات محتاج و مریض و خودپسندی هستیم.
- برای من نه معنایی در کار هست، نه رسالتی و نه حتی امیدی به کمترین میزان آسودگی.
- غفلت، بزرگترین موهبتی است که آدمیان میخواهند.
- انسان، این توهمچه که تمام عمرش از انعقاد نطفه تا تولد و رشد و پیری و مرگ کسرکی از ثانیه بود.
- ما در این دنیا نمیدانیم که چه میخواهیم؛ ولی این را نمیدانیم. و گره کور این دنیا همین است.
برگرفته از کتاب: پناه بر دیتی
نویسنده: مرتضی مردیها
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- ما در برابر مشکلاتمان بیش از حد ننهمنغریبام درمیآوریم. وگرنه اگر بدبختیها همانقدر که معمولا گمان میکنیم سخت و صلب بود، شاید باید راحتتر از اینها سراغ راهحل اصلی میرفتیم؛ نه اینکه ترسان و شرمزده و کوتاه، از گوشهی چشم نگاهی به آن بیاندازیم تا به خودمان حق دهیم که راستی اوضاعمان خیلی بد است.
- فکر کردن آدمها در نود درصد مواقع، فکر فلسفی و ریاضی نیست، بلکه حیلهاندیشی است: چه کنم، از چه راهی بروم که به مقصود دست پیدا کنم؟
- ای کاش بیشتر و بهتر میفهمیدیم که چه زیاد ما ابزار سرنوشتایم برای رساندن سهمیهی غم به همدیگر.
- در پس هر آرزویی دو تراژدی است: این که به آن نرسی و اینکه به آن برسی.
- در این جهان مگر چه چیز از رنگوبوی حقارت به دور است؟
- ما آدمها از ناراحتی و یکنواختی فراری هستیم؛ برای همین به سرگرمی رو میکنیم. و چه سرگرمیای سرگرمکنندهتر از عشق؟
- کودک یا پیر برای فرار از رنج و از یکنواختی، به بازی رو میکنیم. بردن مهم است و بهتر از باختن، باری، سرگرمی در بازی از بردوباخت مهمتر است. بیشتر میل ما به اصل بازی کردن و سرگرم شدن و به بعضی چیزها فکر نکردن است.
- نیمی یا بیشتر از فکر و ذکر و کردار ما یا خودش توهم است یا پی و پایهاش.
- ازدواج مراسم تدفین عشق است که پیشاپیش اجرا میشود.
- آدمیان خوبشان بد است. وای به بدشان. و قویشان ضعیف است. وای به ضعیفشان. از آنها بت نباید ساخت.
- بهرغم همهی این حرفها، یعنی بهرغم انبوهی از مشکلات که دورم حلقه زده و نیزهی هر کدام در جایی از جانم فرو رفته، احساسام این است که زندگی یک نمایش است.
- نوزده بیستم از این حرفها (نقهای بیحاصل) ارزش شنیدن ندارد، چه رسد به زدن.
- بگذریم. میدانی، همیشه فکر کردهام که باید بگذریم؛ آن هم زود. و همین است سختترین تراژدی این دنیا.
- عشق را جاودانه میخواهم. و این بسا در همبستگی بیش دست دهد تا همبستری.
- با خودم گفتم حرفهای این عالم همانها است که پیشتر گفتهاند؛ همین عشق و حرص و عادت و لذت و رقابت و شهرت و خریت.
- ما سازههای قدیمی را خراب میکنیم اما افکار آن دوران را سرسختانه حفظ میکنیم.
- چرا وصال مدام را نباید طمع برد؟ نه چون نمیشود، چون عادی میشود.
- گفت تو خبر داری؟ تو که سال و ماه نه رادیو میشنوی نه تلویزیون میبینی نه روزنامه میخوانی.
گفتم سر جمعاش را میدانم. حالا ریز آن را ندانم اشکالی ندارد.
- بیتفاوتی محصول بیتفاوتی است.
- ما همه موجودات محتاج و مریض و خودپسندی هستیم.
- برای من نه معنایی در کار هست، نه رسالتی و نه حتی امیدی به کمترین میزان آسودگی.
- غفلت، بزرگترین موهبتی است که آدمیان میخواهند.
- انسان، این توهمچه که تمام عمرش از انعقاد نطفه تا تولد و رشد و پیری و مرگ کسرکی از ثانیه بود.
- ما در این دنیا نمیدانیم که چه میخواهیم؛ ولی این را نمیدانیم. و گره کور این دنیا همین است.
برگرفته از کتاب: پناه بر دیتی
نویسنده: مرتضی مردیها
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- اعتیاد به عکسهای سلفی، چیزی نیست جز حرکت بیهودهی سوژهی تنها. ارتباطی با خویشتندوستی ندارد.
فرد در مواجهه با پوچی درون، بیفرجام میکوشد تا خود را تولید کند. پوچی فقط خودش را بازتولید میکند. سلفیها خودهایی تهی شدهاند. اعتیاد به سلفی، احساس پوچی را شدت میبخشد. نه از عشق به خویشتن، بلکه از خودارجاعی خودشیفته نشئت میگیرد. سلفیها قشنگاند، رویهی مجلل یک خودِ تهی و بیاعتبار.
یکی برای فرار از این پوچی مهلک امروزی، به تیغ پناه میبرد، یکی به تلفن هوشمند.
سلفیها پوشش پرزرقوبرقی هستند که خود پوچ را برای مدتی کوتاه پنهان کنند. اما اگر آنها را برگردانند، روی دیگرشان دیده میشود، غرق در جراحت و خون. زخم، آن روی سکه ی سلفیها است.
- ارتباط، به تبادل لذت تنزل یافته است.
- حذف فاصله، نزدیکی را بیشتر نمیکند؛ ویران میکند.
فهم، نیازمند درک با فاصله است.
در حال حاضر، ابزار ارتباطی دیجیتال، فاصله و فاصلهها را ویران میکند. پیآمد این کاهش فاصلهی مکانی، از بین رفتن فاصلهی ذهنی است.
دنیای ارتباط دیجیتال، نمایش هرزهنگارانهی فضای خصوصی و شخصی را افزایش داده است. شبکههای اجتماعی به سالنهای نمایش موضوعهای بسیار شخصی تبدیل شدهاند.
- امواج عصبانیت، توجه عمومی را جلب کرده و بهطور کامل بسیج میکند. اما بیثباتی و سیالیت این امواج باعث میشود که برای شکل دادن گفتمان عمومی و فضای عمومی نامناسب باشد. این امواج برای این کار زیاده کنترلناپذیر، محاسبهناپذیر، بیثبات، زودگذر و بیشکل هستند. ناگهان فوران میکنند و به همان سرعت محو میشوند.
- امروزه تصاویر نه فقط عکس، بلکه مدل هستند. ما به سمت این تصاویر میرویم تا بهتر، زیباتر و زندهتر باشیم.
رسانهی دیجیتال نوعی وارونگی شمایلی ایجاد کرده است که باعث شده تصاویر زندهتر، زیباتر و بهتر از خود واقعیت جلوه کنند. در مقابل، واقعیت به چشم ما ناقص جلوه میکند. در حالی که در کافهای به مشتریان نگاه میکردم، یک نفر به من گفت: ببین چهقدر غمگیناند. امروزه تصاویر زندهتر و سرحالتر از مردم هستند.
یکی از نشانههای وارونگی جهان ما شاید همین وارونگی است: فقط تصاویر وجود دارند و تولید و مصرف میشوند.
- دستگاههای دیجیتال کار را قابل جابهجایی کردهاند. محل کار به اردوگاه سیاری تبدیل شده است که راه فراری از آن نیست. تلفن همراه، آزادی بیشتری وعده میدهد، اما اجبار مهلکی با خود دارد: اجبار ارتباط.
- افراد به همهجا سفر میکنند اما هیچچیز را تجربه نمیکنند. همهچیز را میبینند ولی بینشی ندارند. اطلاعات و دادهها را انباشته میکنند اما دانشی کسب نمیکنند.
- اتصال کامل و ارتباط کامل از طریق ابزارهای دیجیتال مواجهه با دیگران را تسهیل نمیکند، بلکه از هر آن که متفاوت و دیگرگونه هست عبور میکند و در عوض افرادی را پیدا میکند که یکسان هستند یا مثل ما فکر میکنند. بدینسان عرصهی تجربهی ما را تنگتر میکند. ما را به دور بیپایان خودبرتربینی میاندازد که در نهایت به یک "خودتبلیغی که ایدههای خودمان را به ما تلقین میکند" میانجامد.
برگرفته از کتاب: "در میان جمع" و "طرد دیگری"
نویسنده: بیونگ-چول هان
مترجم: محمد راسخمهند و مهدی پریزاده
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
فرد در مواجهه با پوچی درون، بیفرجام میکوشد تا خود را تولید کند. پوچی فقط خودش را بازتولید میکند. سلفیها خودهایی تهی شدهاند. اعتیاد به سلفی، احساس پوچی را شدت میبخشد. نه از عشق به خویشتن، بلکه از خودارجاعی خودشیفته نشئت میگیرد. سلفیها قشنگاند، رویهی مجلل یک خودِ تهی و بیاعتبار.
یکی برای فرار از این پوچی مهلک امروزی، به تیغ پناه میبرد، یکی به تلفن هوشمند.
سلفیها پوشش پرزرقوبرقی هستند که خود پوچ را برای مدتی کوتاه پنهان کنند. اما اگر آنها را برگردانند، روی دیگرشان دیده میشود، غرق در جراحت و خون. زخم، آن روی سکه ی سلفیها است.
- ارتباط، به تبادل لذت تنزل یافته است.
- حذف فاصله، نزدیکی را بیشتر نمیکند؛ ویران میکند.
فهم، نیازمند درک با فاصله است.
در حال حاضر، ابزار ارتباطی دیجیتال، فاصله و فاصلهها را ویران میکند. پیآمد این کاهش فاصلهی مکانی، از بین رفتن فاصلهی ذهنی است.
دنیای ارتباط دیجیتال، نمایش هرزهنگارانهی فضای خصوصی و شخصی را افزایش داده است. شبکههای اجتماعی به سالنهای نمایش موضوعهای بسیار شخصی تبدیل شدهاند.
- امواج عصبانیت، توجه عمومی را جلب کرده و بهطور کامل بسیج میکند. اما بیثباتی و سیالیت این امواج باعث میشود که برای شکل دادن گفتمان عمومی و فضای عمومی نامناسب باشد. این امواج برای این کار زیاده کنترلناپذیر، محاسبهناپذیر، بیثبات، زودگذر و بیشکل هستند. ناگهان فوران میکنند و به همان سرعت محو میشوند.
- امروزه تصاویر نه فقط عکس، بلکه مدل هستند. ما به سمت این تصاویر میرویم تا بهتر، زیباتر و زندهتر باشیم.
رسانهی دیجیتال نوعی وارونگی شمایلی ایجاد کرده است که باعث شده تصاویر زندهتر، زیباتر و بهتر از خود واقعیت جلوه کنند. در مقابل، واقعیت به چشم ما ناقص جلوه میکند. در حالی که در کافهای به مشتریان نگاه میکردم، یک نفر به من گفت: ببین چهقدر غمگیناند. امروزه تصاویر زندهتر و سرحالتر از مردم هستند.
یکی از نشانههای وارونگی جهان ما شاید همین وارونگی است: فقط تصاویر وجود دارند و تولید و مصرف میشوند.
- دستگاههای دیجیتال کار را قابل جابهجایی کردهاند. محل کار به اردوگاه سیاری تبدیل شده است که راه فراری از آن نیست. تلفن همراه، آزادی بیشتری وعده میدهد، اما اجبار مهلکی با خود دارد: اجبار ارتباط.
- افراد به همهجا سفر میکنند اما هیچچیز را تجربه نمیکنند. همهچیز را میبینند ولی بینشی ندارند. اطلاعات و دادهها را انباشته میکنند اما دانشی کسب نمیکنند.
- اتصال کامل و ارتباط کامل از طریق ابزارهای دیجیتال مواجهه با دیگران را تسهیل نمیکند، بلکه از هر آن که متفاوت و دیگرگونه هست عبور میکند و در عوض افرادی را پیدا میکند که یکسان هستند یا مثل ما فکر میکنند. بدینسان عرصهی تجربهی ما را تنگتر میکند. ما را به دور بیپایان خودبرتربینی میاندازد که در نهایت به یک "خودتبلیغی که ایدههای خودمان را به ما تلقین میکند" میانجامد.
برگرفته از کتاب: "در میان جمع" و "طرد دیگری"
نویسنده: بیونگ-چول هان
مترجم: محمد راسخمهند و مهدی پریزاده
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- قانون این است که فردا و دیروز؛ امروز هرگز.
- تمام این قولها، مثل محبت، ناکافی بودند. چون قول و محبت، دو لنگرگاه کلیشهآبادند.
- هیچوقت بابت چیزی که رهایش کردی، عذرخواهی نکن.
- اگر خاطره بند باشد، هر روزی که بیشتر زندهاند، شکستن این بند سختتر از قبل میشود.
- از کندذهنی است که بگویی به چیزی اعتقاد داری که درکاش نمیکنی.
- گفتم منظورم فقط این بود که ما خیلی حرفها با هم داریم. خیلی بیشتر از دهن به دهن گذاشتن.
- زمانی میترسیدم بزرگ که شدم مثل شما بشوم.
- چرا مردم با "امروز چهطوری؟" سر حرف را باز میکنند؟ فکر نمیکنی این که آدم کیست مهمتر از آن است که چهطور است؟ خب، امروز کی هستی؟
- زمان، قرضی است که سخت بشود پساش داد. ناممکن است که بشود پساش داد.
- آیا همه باید توهم داشته باشند تا بتوانند زنده بمانند؟
- من دیدم که خودم بهترین دشمن خودم هستم.
برگرفته از کتاب: آنجا که دیگر دلیلی نیست
نویسنده: یی یون لی
مترجم: آرزو احمی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- تمام این قولها، مثل محبت، ناکافی بودند. چون قول و محبت، دو لنگرگاه کلیشهآبادند.
- هیچوقت بابت چیزی که رهایش کردی، عذرخواهی نکن.
- اگر خاطره بند باشد، هر روزی که بیشتر زندهاند، شکستن این بند سختتر از قبل میشود.
- از کندذهنی است که بگویی به چیزی اعتقاد داری که درکاش نمیکنی.
- گفتم منظورم فقط این بود که ما خیلی حرفها با هم داریم. خیلی بیشتر از دهن به دهن گذاشتن.
- زمانی میترسیدم بزرگ که شدم مثل شما بشوم.
- چرا مردم با "امروز چهطوری؟" سر حرف را باز میکنند؟ فکر نمیکنی این که آدم کیست مهمتر از آن است که چهطور است؟ خب، امروز کی هستی؟
- زمان، قرضی است که سخت بشود پساش داد. ناممکن است که بشود پساش داد.
- آیا همه باید توهم داشته باشند تا بتوانند زنده بمانند؟
- من دیدم که خودم بهترین دشمن خودم هستم.
برگرفته از کتاب: آنجا که دیگر دلیلی نیست
نویسنده: یی یون لی
مترجم: آرزو احمی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
راستش خیال خودم ناراحت است، از این ارتش وحشی، با آن کشتارهای دیوانهوار که در شهرها کرده است. باور کردنی نیست. با تانک به صف مردم زدن و منتظران را له کردن و بیمارستان و داروخانه را کوبیدن و سوختن و بعد از ساعت منع رفتوآمد به خانههای مردم هجوم بردن و آنها را به تیر بستن و یا سوار اتومبیل از خیابانها گذشتن و رهگذران را زدن و انداختن و تازه اجازهی برداشتن جنازه را هم ندادن!
این ارتش نمیدانم چگونه خواهد گذاشت که ملت نفسی بکشد. انگار ارتش ایران، جز ملت ایران، دشمنی نمیشناسد و فقط برای جنگ با این دشمن (به شرط آن که مسلح نباشد) تربیت شده است.
برگرفته از کتاب: روزها در راه
نویسنده: شاهرخ مسکوب
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
این ارتش نمیدانم چگونه خواهد گذاشت که ملت نفسی بکشد. انگار ارتش ایران، جز ملت ایران، دشمنی نمیشناسد و فقط برای جنگ با این دشمن (به شرط آن که مسلح نباشد) تربیت شده است.
برگرفته از کتاب: روزها در راه
نویسنده: شاهرخ مسکوب
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
فاشیسم.pdf
161.1 KB
آیا "جمهوری اسلامی ایران" یک حکومت فاشیستی است؟
برای پاسخ به سوال بالا، میتوان به یادداشت "فاشیسم در همهجا" رجوع کرد.
دکتر لارنس ای بریت، دانشمند علوم سیاسی مقالهای در باره فاشیسم نوشت که در مجله تحقیق آزاد، نشریهای با اندیشههای بشردوستانه منتشر شد. دکتر بریت رژیمهای فاشیستی هیتلر (آلمان)، موسولینی (ایتالیا)، فرانکو(اسپانیا)، سوهارتو (اندونزی) و پینوشه(شیلی) را مطالعه کرد. او دریافت که همه این رژیمها 14 ویژگی مشترک داشتند. او این ویژگیها را، ویژگیهای معرف فاشیسم نامید. عنوان مقاله توسط لاورنس بریت "فاشیسم در هر جا" گذاشته شد و در صفحه 20 شماره بهار سال 2003 مجله تحقیق آزاد، منتشر شد.
نویسنده: لارنس ای بریت
مترجم: مسعود امیدی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
برای پاسخ به سوال بالا، میتوان به یادداشت "فاشیسم در همهجا" رجوع کرد.
دکتر لارنس ای بریت، دانشمند علوم سیاسی مقالهای در باره فاشیسم نوشت که در مجله تحقیق آزاد، نشریهای با اندیشههای بشردوستانه منتشر شد. دکتر بریت رژیمهای فاشیستی هیتلر (آلمان)، موسولینی (ایتالیا)، فرانکو(اسپانیا)، سوهارتو (اندونزی) و پینوشه(شیلی) را مطالعه کرد. او دریافت که همه این رژیمها 14 ویژگی مشترک داشتند. او این ویژگیها را، ویژگیهای معرف فاشیسم نامید. عنوان مقاله توسط لاورنس بریت "فاشیسم در هر جا" گذاشته شد و در صفحه 20 شماره بهار سال 2003 مجله تحقیق آزاد، منتشر شد.
نویسنده: لارنس ای بریت
مترجم: مسعود امیدی
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- هر آنچه که خیالاش را میپروریم و هر آنچه که تمنایش را داریم، در واقع، تجربهها، چیزها و افرادی هستند که از زندگی ما "غایب"اند. ما فقط چیزهایی را میخواهیم که مهیا و در دسترس "نباشند".
- ما در وضعیتی از نیازمندیِ مدام زندگی میکنیم، غریزهزده و سخت در بند آن هستیم، همواره نیازمندیم و پیوسته چیزی کم داریم.
- انگار همیشه آنچه یک نفر میخواهد، در اختیار فرد دیگر است و تنها مسئله این است که چگونه میتوان آن را به دست آورد. (البته خداوند یا دولت میتوانند به جای همان فردی قرار بگیرند که آنچه را میخواهیم در اختیار دارند.)
- در حالت سرخوردگی به بالاترین حد خودفریبی میرسیم.
- طلب عشق، همیشه نوعی تردید در عشق است.
- همواره سه سرخوردگی پیاپی وجود دارد:
سرخوردگی ناشی از نیاز ارضا نشده، سرخوردگی ناشی از حاصل نشدن رضایتی که خیالاش را در ذهن متصور بودیم و سرخوردگی از مطابقت نداشتن رضایتمندی در جهان واقعی با رضایتمندیای که آرزویاش را داشتهایم.
- بینقص بودن، استبدادی است که باید از آن آزاد شد.
- در وابستگی، مهمترین مسئله ابژه نیست، حفظ ابژه است.
برگرفته از کتاب: حسرت (در ستایش زندگی نازیسته)
نویسنده: آدام فیلیپس
مترجم: میثم سامانپور
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director
- ما در وضعیتی از نیازمندیِ مدام زندگی میکنیم، غریزهزده و سخت در بند آن هستیم، همواره نیازمندیم و پیوسته چیزی کم داریم.
- انگار همیشه آنچه یک نفر میخواهد، در اختیار فرد دیگر است و تنها مسئله این است که چگونه میتوان آن را به دست آورد. (البته خداوند یا دولت میتوانند به جای همان فردی قرار بگیرند که آنچه را میخواهیم در اختیار دارند.)
- در حالت سرخوردگی به بالاترین حد خودفریبی میرسیم.
- طلب عشق، همیشه نوعی تردید در عشق است.
- همواره سه سرخوردگی پیاپی وجود دارد:
سرخوردگی ناشی از نیاز ارضا نشده، سرخوردگی ناشی از حاصل نشدن رضایتی که خیالاش را در ذهن متصور بودیم و سرخوردگی از مطابقت نداشتن رضایتمندی در جهان واقعی با رضایتمندیای که آرزویاش را داشتهایم.
- بینقص بودن، استبدادی است که باید از آن آزاد شد.
- در وابستگی، مهمترین مسئله ابژه نیست، حفظ ابژه است.
برگرفته از کتاب: حسرت (در ستایش زندگی نازیسته)
نویسنده: آدام فیلیپس
مترجم: میثم سامانپور
#واژه
#متن_مانا
@Ri_sheh
http://www.instagram.com/Like_a_director