نوین‌کتاب
3.61K subscribers
2.03K photos
931 videos
33 files
966 links
🔸️کتاب بشنویم
نوین‌کتاب؛ اولین ناشر تخصصی کتاب صوتی در ایران
#کتاب_بشنوید

ارتباط با ادمین:
@NovinketabAdmin

novinketab.com
۰۲۱-۶۶۱۲۲۴۲۶
Download Telegram
نوین‌کتاب
⚫️ خداحافظ یار مهربان نوین کتاب گویا یاد و خاطره ات با 《چهل نامه کوتاه به همسرم》 و 《دوموکراسی یا دموقراضه》 همیشه برای ما زنده است. #ناصر_چشم_آذر @NovinketabeGooya
با دوستان #نوین_کتاب خداحافظی می‌کنم و از شلوغی و هیاهوی #نمایشگاه_کتاب می‌زنم بیرون.

نیم ساعت بعد توی دفتر نشسته‌ام و قبل از شروع کار، صفحه‌ی #اینستاگرام را باز می‌کنم تا چرخی بزنم. تکرار تصویر #ناصر_چشم_آذر کنجکاوم می‌کند و خواندن متن‌های زیر عکس‌ها را نمی‌فهمم. انگار خودم را به نفهمی زده‌ام و می‌خواهم سواد خواندن و نوشتن را از ذهنم دور کنم.

از بچه‌ها می‌پرسم که ناصر چشم‌آذر... هنوز جمله‌ام تمام نشده که دو تا از آنها با هم می‌گویند «آره. امروز صبح...»

انگار تائید آنها دست می‌اندازد به یقه‌ام و پرتم می‌کند به سال‌ها پیش. آن‌روزهای دوران جوانی‌ام که تکه‌هایی از #باران_عشق را توی اتومبیل یکی از دوستان شنیدم و همان چنددقیقه گوش سپردن آنقدر دلم را برد که چند روز بعد وسط میدان انقلاب بودم و به دنبال آن نوارکاستی که رویش هم دریا بود، هم کوه و هم آسمانی که قصد باریدن داشت، با آن رعد و برقی که حتی از روی آن جلد کاغذی چشم را می‌زد. و یک گل سرخ...

چقدر با همین آلبوم زندگی کردم. خدا می‌داند. چه روزها و شب‌ها که حال خوبم را خوب‌تر کرد و حال بدم را خوب.

حالا انگشتان خالق #باران_عشق آرام گرفته است و باید به زور هم که شده این پیشوند اعصاب‌خرد کن «زنده‌یاد» را به نام ناصرخان اضافه کرد.

 

دوباره پرتاب می‌شود به همین روزها و سال‌های قبل. به آن چهارشنبه‌ی آخرهای آذر نود و چهار. به آن عصر خانه‌ی هنرمندان. به رونمایی #کتاب_صوتی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم #نادر_ابراهیمی و پیانویی که ناصرخان همراه با صدای #پیام_دهکردی نازنین نواخت.

آه که چقدر این یادآوری‌ها سخت است. آنقدر که دوست داری ذهنت را از همه‌ی دوست‌داشتنی‌هایت پاک کنی تا کمی نفس بکشی و اینقدر غم نبودن‌های عزیزانت آزارت ندهد. اما نمی‌شود...

وسط همه‌ی این همه غم خنده‌ام می‌گیرد. یک تصویر ذهنی جلوی چشمم رژه می‌رود. آن دنیا، #نادر_ابراهیمی جلوی در بهشت ایستاده تا #ناصر_چشم_آذر برسد. بعد همدیگر را در آغوش می‌گیرند نادر و ناصر. و همینطور که به سمت در ورودی قدم می‌زنند نادر جان ابراهیمی رو به ناصر خان چشم‌آذر می‌کند و می‌گوید: «دمت گرم ناصر. چه ملودی خوب برای چهل نامه ساختی. دلم را خوش کردی و...

بعد از در تو می‌روند و من دیگر نمی‌بینم‌شان. اما می‌دانم که چه غوغایی است آن‌طرف و چه چهره‌های فراموش ناشدنی‌ای برای ناصر موسیقی ایران مراسم استقبال گرفته‌اند.

#مهدی_رجبی

@NovinketabGooya
نوین‌کتاب
خوانش کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می‌داشتم با صدای گرم #پیام_دهکردی عصر امروز پیام دهکردی، در مجموعه‌ی هنر شهر آفتاب شیراز، بخش‌هایی از این کتاب را به‌صورت زنده اجرا خواهد کرد. @NovinketabGooya
امروز عصر شهر ادب و فرهنگ این سرزمین #شیراز میزبان #بزرگداشت_آقای_نویسنده است. نمی‌دانم چرا وسط این به اصطلاح جشن ذهنم می‌رود به مصاحبه‌ی یکی دو ماه قبل بانو #فرزانه_منصوری که گفته بود "...کتاب‌های نادر را می‌ریزم وسط حیاط و آتش می‌زنم"
بانو بعد از سال‌ها دویدن و نرسیدن خسته شده بود. از وعده‌های وعید و بعید حضرات به اصطلاح مسئول بریده و آخرین تیر ترکش را هم رها کرده بود.
باز ذهنم می‌پرد به همین تیرماه پارسال که توی آیین رونمایی #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم جناب رئیس وقت سازمان فرهنگی هنری #شهرداری_تهران پشت تریبون رفت و مثلا یک خبر خوش را برای اولین بار در آن جمع اعلام کرد:
"در آینده بسیار نزدیک در ضلع شمالی بوستان لاله بین هتل لاله و نگارخانه لاله  موزه #نادر_ابراهیمی را احداث می‌کنیم. ساخت این موزه در کمتر از ۲۰ روز آینده شروع می‌شود و تلاش می‌کنیم که خیلی زود تمام شود تا همه آثار مرحوم استاد نادر ابراهیمی در موزه نگهداری شود و فضایی هم برای فروش آثار ایشان ایجاد شود. مسئول موزه نیز سرکار خانم ابراهیمی خواهند بود"

ذهن ناآرامم باز هم پرواز می‌کند به آن روز آذر ماهی سال نود و چهار که با یک دسته گل نرگس میهمان خانه نادر ادبیات ایران شدم. بهانه، عکاسی از نامه‌ها بود برای پوستر رونمایی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم. اما لطف میزبان سبب شد که با هم فنجانی چای بنوشیم و من پای درد دل بانویی بنشینم که در چهره‌اش ناامیدی و خستگی‌ناپذیری توامان بود. از نامه‌ها و دوندگی‌ها و پیگیری‌ها گفت و از آدم‌های کله‌گنده (صفت بهتری نمی‌یابم) که فقط قول داده‌اند و هیچ. و من هم قول دادم کاری کنم و نکردم. نکردم چون زورم نرسید و جز شرمندگی چیز دیگری در آن خانه یادگار نگذاشتم. آن شب که آقای رئیس سابق وعده‌ی موزه را داد، من شاید کمی کمتر از «فرزانه‌خانوم» خوشحال بودم و این را بغض آن شبم گواهی می‌دهد.
اما افسوس که از آن بیست روز موعود، هفده تا بیست روز دیگر هم گذشت و خبری نشد. افسوس که آن مسئول و امثال او فقط برای وعده‌دادن مسئول هستند و مسئولیت می‌پذیرند.
نمی‌دانم آن دویدن‌ها به کجا رسید اما می‌دانم آن دنیا (و شاید همین دنیا) خیلی‌ها باید جواب بدهند. باید بگویند چطور توانستند اینقدر راحت #دروغ بگویند و به راحتی دل خسته‌ی یک #زن را شکسته‌تر کنند.
از همین تهران، دلم را به شیراز کوک می‌زنم و به احترام همسر جناب نادر کلاه از سر برمی‌دارم و برای بیداری وجدان و آمرزش گناهان مسئولانِ بی‌مسئولیت فاتحه‌ای می‌خوانم و به آسمان می‌دمم. هرچند می‌دانم افاقه نمی‌کند.

به‌قلم #مهدی_رجبی

#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#پیام_دهکردی

@NovinketabGooya
نوین‌کتاب
تولدتون مبارک آقای شجاعی عزیز 🌸🍃🎂 بمونید و بنویسید روزها و روزها و ما رو شریکِ لذتِ کلمات‌تون کنید. @NovinketabGooya
همین جمعه‌ی پیش فهمیدم. می‌توانستم بلندبلند فریاد بزنم "یافتم یافتم..." اما می‌دانستم آنچه کشف کرده‌ام، پاسخی به پرسشِ درونیِ خودم بوده که "چرا این همه #سید_مهدی_شجاعی برای من عزیز است؟"
تویِ تالارِ ایوانِ شمس وقتی قرار بود نکوداشتِ شما در کنارِ سه هنرمندِ سینماگرِ پیشکسوت برگزار شود، فکرش را هم نمی‌کردم که وسطِ آن‌همه تعریف‌ها و تعارف‌ها، میان آن‌همه زرق و برقِ مصنوعی و جملاتِ تکراری، کسی بخواهد عیشِ جماعت را برهم بزند و کمی فکرشان را درگیر کند.
اما شما چنین کردی. آنچنان که می‌شد در سکوتِ سالن، صدایِ سیلیِ خوابیده بر صورتِ به‌خواب‌رفتگان و به‌خواب‌زدگان را شنید.
آنجا که از جامعه‌ی "مال‌باخته" گفتید که می‌توان دوباره سرپایش کرد و از مردمان "آمال‌باخته" که...
آنجا که از عوام گفتید و از جای خالی نخبگان. بی هیچ ریا و ادایی از ساختن گفتید و...
آن شب می‌شد صدایِ تپیدنِ قلبتان برای #ایران و #مردم و #فرهنگ را به‌راحتی شنید.
همان شب بود که فهمیدم شما را نه فقط برای «کشتی پهلو گرفته»، «#پدر_عشق_و_پسر»، «سانتاماریا»، «خدا کند تو بیایی»، «#دموکراسی_یا_دموقراضه»، «آفتاب در حجاب»، «سقای آب و ادب» و... دوست دارم که دلیل اصلی و اصیلش شجاعت، شرافت و شهامتی است که در قلم و کلام شما همواره از گذشته تا اکنون جاری است.
خوشا به‌حال ما که هم‌نفسِ عصرِ زیستنِ شماییم.
سالروز ولادت‌تان بر ما خجسته باد و سایه‌ی چون سروتان بر سرِ ایران و ادبیات و فرهنگش مستدام، مرد رو و مو سپیدِ دوست‌داشتنی.


با کلاهی از سرِ احترام برداشته و دستی به نشانه‌ی ادب بر سینه گذاشته
ششمِ شهریورِ نود و هفت
#مهدی_رجبی

@NovinketabGooya
نوین‌کتاب
#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد ۱۳۴۸-۱۳۹۷ @NovinketabGooya
خدا بیامرزد، کیومرث‌خان صابری فومنی را که «گل‌آقا»ی همیشه‌ی تاریخ طنز ایران است. می‌گفت: «قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بی‌صاحب نیست. طنز دارد جان می‌گیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما -ملانصرالدین (#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد) فقط ۲۳ سال دارد! چراغ‌ها دارند روشن می‌شوند. شهر چراغانی خواهد شد.»
ملانصرالدینِ آن‌روزها و به تعبیر استاد موسوی گرمارودی «عبید زاکانی» عصر ما، پشت میزش، آخرین نفس را هم به داخل ریه کشید و دیگر بیرون نداد. رفت. آرام و بدون سر و صدا. رفت بدون شکوه و گلایه و درخواست و خواهش و التماس.

آسید مهدی شجاعی پیغام تسلیت نوشته که «...اگرچه مرگ حق است و سرنوشت محتوم و مختوم همه‌ی ما؛ اما داغ سنگین‌تری که، سفر ناگهانی این بزرگمرد عرصه‌ی ادب، بر دل ما گذاشت، مرگ مظلومانه و غریبانه‌اش بود.
رحلت غریبانه‌ی ابوالفضل زرویی نشان داد که عرصه‌ی فرهنگ و ادب و هنر در کشور ما بی‌صاحب‌ترین است و هیچ قوه‌ی تمیز و تشخیصی که لعل و گوهر را از خزف بازشناسد و قدر بداند، در هیچ سطحی از مدیران و مسئولان، وجود ندارد.
رحلت غریبانه‌ی ابوالفضل زرویی نشان داد که در کشور ما هیچ مقام مسئولی دلش برای فرهنگ و ادب نمی‌تپد و سیاستگذاران و مدیران کلان در عرصه فرهنگ و هنر، از کمترین دغدغه‌ای برای اهالی این خطه برخوردار نیستند.
در رحلت مظلومانه این شخصیت بی‌بدیل عرصه‌ی ادب، همه‌ی مدیران و مسئولان عالی و دانی مسئولند و باید در هر دو جهان پاسخگوی بی‌توجهی و سهل‌انگاری و بی‌رحمی خود باشند.
در این واقعه‌ی مؤلمه و مصیبت جانسوز هیچ‌کدام حق ندارند ابراز تأثر و تأسف کنند و پیام تسلیت بدهند و برای خود کسب آبرو کنند. کسانی که از وضعیت و شرایط این عزیز خبر داشتند و هیچ‌کدام هیچ‌قدمی برنداشتند. همان بهتر که ما را با غم خود رها کنند و به کار و بار خود بپردازند.»

ولی سید این جماعت مدیر مادام‌العمر، اگر هیچ وظیفه‌ای نداشته باشند، خود را موظف به پیام تسلیت و تاج گلِ جلوی در مسجد می‌دانند. تازه اگر «حال» داشته باشند، قدم‌رنجه می‌کنند و می‌آیند که مبادا از لنز دوربین‌ها جا بمانند.
حالا که «زرویی» رفته، اتفاقاً همای سعادت روی شانه‌های آنها نشسته است. یک شاعرِ بیمار که قلبش یکی می‌زد و دو تا نمی‌زد، به چه کار مدیر و مسئول فرهنگی می‌آمد؟
الان وقت نشان‌دادن قابلیت‌های مدیریتی است. الان وقتش است که مسئولان فرهنگی بین خودشان یک مسابقه‌ی «پیام‌نویسی» بگذارند و واژه‌ها را چنان به هم «بمالند» که یک ترکیب منحصر به‌فرد از آن بیرون بزند.
«بامعرفت»های فِیک، الان خودشان را نشان می‌دهند و از نبودِ ابوالفضل هم برای خود نان می‌برند.
اما واقعاً کاش دستِ‌کم همین یک‌بار، شعر و طنز و ادبیات را با غم خود تنها می‌گذاشتند.

#مهدی_رجبی


@NovinketabGooya
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی‌آید، از بهاری می‌آید که فردا می‌رسد.‌ گیاه به روزهایی که رفته نمی‌اندیشد، به روزهایی می‌اندیشد که می‌آید.»

- بخشی از نامه‌های عاشقانه‌های یک پیامبر نوشته‌ی #جبران_خلیل_جبران و با صدای #پیام_دهکردی


همراهان عزیز؛ نوروزتان مبارک و خُرّم.


آقای #مهدی_رجبی روزنامه‌نگار و همکار دیرین #نوین_کتاب_گویا از بهار، تحول، امید و روزهای روشن‌تر گفته‌اند. تمام چیزهایی که آرزوی همه‌ی ما در این آغاز زیبای بهار است.


برایتان روزگاری سراسر نیکویی و آسودگی و دلی شاد و بی‌غم آرزومندیم.


#نوین_کتاب_گویا
#کتاب_صوتی
#نوروز
#بهار
#کتاب_بشنوید


@NovinketabGooya
نوین‌کتاب
🍁🍂در حال‌وهوای میانه‌ی پاییز 👇👇👇 @Novinketab_pub
#مهدی_رجبی

به نظرم آدمها معمولا دو دسته‌اند. یا عاشق پاییز برگریز هزار رنگ هستند یا از زود تاریک شدن هوا و همین حال و احوال پاییز متنفرند و دلشان می‌گیرد.
معمولا هم حد وسط ندارد یا اگر باشد تعداد آدم‌های بی‌تفاوت نسبت به پاییز خیلی کم است. و احتمالا دسته‌ی اول بیشتر هستند. هرچند در هیچ مرکز آماری ثبت نشده باشد یا در سرشماری‌های رسمی از کسی نپرسیده باشند.

سال‌هاست که پاییز را فصل عاشق‌ها می‌دانند. راستی چرا؟ به این فکر کردید که چرا پاییز برای عاشق‌ها فصل جذاب‌تری است؟ شاید هرکسی برای خودش دلیلی داشته باشد. اما چیزی که مشترک است، همین حال و هوای عاشقانه‌ای است که در پاییز بیشتر اوج می گیرد.
مثلاً یکی مثل اخوان اینطوری پاییز را می‌بیند:
باغ بی‌برگی
خنده‌اش خونی‌ست اشک‌آميز

یا میلاد عرفان‌پور توی بیت دوم یکی از رباعی‌هایش تصویر زیبایی را تحریر می کند:
عاشق نشدی وگرنه می‌فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است

توی ادبیات و کهن و معاصر کم نیستند کسانی که عاشقانه‌هایشان را به پاییز کوک زده‌اند.

وقتی توی شعر هست، حتما هم توی موسیقی و آواز از هر سبک و شیوه‌ای خواهد بود. یا حتی توی سینما و فیلم.
پاییز فصل مشترک بسیاری از حس‌های عاشقانه است. این خاصیت فصلی است که ظاهر خزانی دارد اما در بطن و باطنش حس‌های زیادی را زنده می‌کند و می زاید.

اما پاییز امسال که حالا درست به نیمه‌اش رسیده‌ایم، با همه‌ی پاییزها فرق دارد. باز هم برگ‌ها زرد و نارنجی و سرخ از درخت‌ها می‌افتند. باز هم صدای خش‌خش برگ‌ها زیر پای رهگذران به گوش می‌رسد. باز هم دل آدم قدم زدن‌های دونفره را می‌طلبد. باز هم هوس خوردن یک فنجان قهوه توی یک کافه‌ی دنج می‌کنیم. اما..
اما یک چیزی هست که طعم پاییز امسال را گس می‌کند. درست شبیه خرمالویی که نرسیده باشد و تو بی هوا گازش بزنی و بعد کل دهانت جمع شود.
پاییز امسال به جای بوی خاک باران‌خورده، بوی الکل می‌دهد.
چه کسی فکرش را می‌کرد پاییزی را تجربه کنیم که نتوانیم بدون ماسک و مواد ضد عفونی کننده و رعایت فاصله اجتماعی با خیال راحت قدم بزنیم، عاشق شویم و عاشقی کنیم.
فکرش را می‌کردیم، پاییز امسال مدام عدد بدهند از آدم‌هایی که هر روز زیادتر از روز قبل از روی زمین کم می‌شوند؟
پاییز امسال بوی خوبی نمی‌دهد. حال همیشه را ندارد. حتی اگر درخت‌ها مثل همیشه با رنگ برگ‌هایشان دلبری کنند، اما باز یک جای کار می‌لنگد. بدجور می‌لنگد.
پاییز امسال شبیه هیچ پاییزی نیست. اصلا شبیه پاییز نیست.
بیایید دعا کنیم کاش این فصل دلگیر آخرین فصل فاصله‌ها باشد.

🍁در حال‌وهوای میانه پاییز


@Novinketab_pub