فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
44.8K subscribers
10.9K photos
3.44K videos
520 files
29.6K links
✳️کانال تلگرامی «فردای بهتر» با منش اصلاح‌طلبانه با ارائه رویکردی تحلیلی تلاش دارد به گسترش دموکراسی و بسط چندصدایی در جامعه ایران به امید فردایی بهتر برای ایران و ایرانیان قدم بردارد.

اینستاگرام: https://instagram.com/seyed.mostafa.tajzade
Download Telegram
📝📝📝کفن پوشان برای این آمار به خیابان نمی آیند؟

✍️ احسان محمدی

هر سال اول مهر وقتی #دانشجویان جدید می آیند بعد از احوالپرسی و آشنایی معمول اولین سوالی که می پرسم این است: هدفت از ادامه تحصیل چیه؟

- مدرک بگیرم برم خارج برای ادامه تحصیل یا کار و زندگی!

هر سال تعداد کسانی که این پاسخ را می دهند بیشتر می شود. دردناک است که یک کشور سال ها برای رشد و نمو یک جوان هزینه می کند و درست فصل باردهی، در حیاط خانه دیگری ثمر می دهد و میوه اش را دیگران می چینند.

البته بزرگان بارها فرموده اند که فرار مغزها معنی ندارد و هرکس دوست دارد برود اما کسانی هستند که بر این باورند که ما «فرار مغزها» نداریم؛ آنچه وجود دارد «فراری دادن مغزها»ست.

داستان فقط فرار یا فراری دادن «مغز» نیست. نیروی کار و سرمایه هم در حال خروج از کشور است و هرچه ناامیدی برای ماندن در کشور بیشتر شود این روند خروج سرمایه های مادی و معنوی شدت بیشتری می گیرد.

دیروز آمار تکان دهنده دیگری هم منتشر شد. ایرانیان به عنوان سومین درخواست کننده عمده #گرین_کارت با لاتاری در دنیا معرفی شد.

در سال های اخیر و با وخیم شدن اوضاع اقتصادی کشور، درخواست ها برای گرفتن گرین کارت آمریکا از طریق شرکت در لاتاری توسط ایرانیان افزایش یافته است. این روند در ماه های گذشته و با سقوط ارزش #ریال بسیار زیادتر هم شده است.

مرکز تحقیقات پیو ( Pew Research Center) اخیراً گزارشی را منتشر کرده که در آن نشان می دهد یک میلیون و ۶٠٠ هزار ایرانی در سال ٢٠١۶ در صف متقاضیان گرین کارت امریکا با لاتاری بودند. به لحاظ فراوانی متقاضیان گرین کارت امریکا، ایرانیان بعد از #غنا و #ازبکستان در رتبه سوم جهانی بودند!

می گویند شاید هیچ ملتی در دنیا نباشد که اندازه ما هم پول را نکوهش کند و آن را چرک کف دست بداند و هم برای به دست آوردنش دست به هر کاری بزند و تمام زندگی را بر مبنای مادیات چیده باشند!

با همین نگاه می شود گفت شاید مردم هیچ کشوری را نتوان مثال زد که اندازه ما ایرانی ها در حالیکه از بام تا شام #مرگ_بر _آمریکا می گوییم و می شنویم برای مهاجرت به آمریکا در تقلا نباشند! دستکم این آمار که این را می گوید!

#کفن_پوشان در ایران کسانی هستند که در واکنش به رخدادهای فرهنگی و سیاسی به صحنه می آیند. کفن می پوشند و در خیابان ها شعار می دهند. آنها بارها در اعتراض به نمایش یک فیلم سینمایی، اظهارات یک شخصیت سیاسی، برگزاری #کنسرت موسیقی و ... به خیابان ها آمده اند. نشانه ای از رسیدن کارد به استخوان.

کفن پوشان و حامیان رسانه ای آنها می گویند دلواپس جامعه هستند. اینکه نمایش یک فیلم سینمایی یا برگزاری کنسرت موسیقی به جامعه صدمه می زند. آنها البته این اقدام را معمولاً وقتی انجام می دهند که دولت مستقر مطابق میل شان نباشد.

اما چرا وقتی این آمار اعلام شد کفن نپوشیدند و نگران جامعه نشدند؟ اصلاً چرا همه این همه ساده از کنار این تراژدی گذشتند؟

کشوری که نیروی جوان و دانش آموخته اش، بازاری سرمایه دارش، نیروی کار فیزیکی اش چشم به بخت و لاتاری دارد و می خواهد به هر قیمتی برود حالش خوب است؟ نباید کفن پوشید که بیش از یک میلیون و 600 هزار نفر آرزومند این هستند که فقط به آمریکا بروند؟

قطعاً تعداد بیشتری برای مهاجرت به #ترکیه، تایلند و #مالزی و استرالیا و #کانادا و .. اقدام کرده اند که آمار آنها مشخص نیست. این آمارها کسی را تکان نمی دهد؟! نگران نیستید؟ چرا هیچکس واکنشی نشان نداد؟ دریغ از چند مقاله! چقدر خو کرده ایم به همه چیز...
#عصرایران
@ehsanmohammadi95
@MostafaTajzadeh
📝📝📝جهان‌بینی مورچه‌ای یا عصر چاپلوسان و کاسه‌لیسان؟

✍️ احسان‌محمدی

می‌گویند مورچه‌ای روی برگ درختی بود. آب آمد و برگ را بُرد و مورچه فریاد می‌زد: فرار کنید! دنیا را آب بُرد!

گاهی فکر می‌کنم این توهم و ترس از اینکه همه‌چیز خراب است و رو به زوال، ریشه در این جهان‌بینی مورچه‌ای دارد. اینکه وقتی آب می‌افتد به دنیای کوچک‌مان حس می‌کنیم که دنیا را سیل برداشته‌است در حالی‌که مردم شاد و خندان در ساحل نشسته‌اند و نان و ماست‌شان را می‌خورند.

هیچکس با قاطعیت نمی‌تواند بگوید می‌داند در آینده چه رخ می‌دهد. جامعه‌شناسان و روزنامه‌نگاران فقط نشانه‌ها را می‌بینند و فریادشان می‌زنند. اما نمی‌توانند با قطعیت بگویند که همه‌چیز را می‌دانند.

برخی از جامعه‌شناسان بر این باورند که این کشور در طول هزاران‌سال از تلاطم‌های بسیاری گذشته است و بر اساس چند نشانه و حدس و گمان نمی‌توان حکم کلی صادر کرد و جامعه خاصیت تطابق عجیبی دارد و نباید گزاره‌های شخصی را به عنوان نسخه‌ملی بیچد. نسخه‌ای که نه تنها درمان نمی‌کند بلکه ممکن است حال بیمار را بدتر کند!

با این همه پزشکان هم از روی نشانه‌ها، بیماری را تشخیص می‌دهند. نبض و ضربان قلب و تب را می‌سنجند و به بیمار می‌گویند که چه خطری تهدیدش می‌کند.

روزنامه‌نگار و جامعه‌شناس، پزشک نیست، چنین ادعایی هم ندارد که درمانگری می‌داند اما نشانه‌ها را می‌شناسند، می‌بیند و آن را به اهل خرد و سیاست می‌گوید و دردناک است که برخی از سیاسیون نه تنها سپاسگزار این کار نیستند بلکه سنگ در جام این جماعت می‌اندازند و می‌گویند شما بدبین هستید و سیاه نمایی می‌کنید!

بیش از هر زمان دیگری نگرانم. نشانه‌هایی که می‌بینم دلم را گرم نمی‌کند. چندساعتی در یک #نشست_اداری بودم و از حجم تملق مدیران، تصورات و توهمات‌شان نسبت به جامعه واقعی ترسیده‌ام.

مگر می‌شود تا این اندازه خیالپردازی های شخصی را به عنوان واقعیات جامعه با صدای بلند توی یک جمع گفت؟

چند روز قبل #آذری‌جهرمی وزیر ارتباطات از گزارش خلاف واقع برخی به یک مقام ارشد و تصمیم‌گیر نظام خبر داد و گفت عده‌ای برای پیشبرد مقاصد خود چنین بولتن‌هایی می‌سازند و مقامات هم بر اساس آن تصمیم می‌گیرند

در این نشست فکر می‌کردم که اتاق فکر یا مشاور این حضرات دقیقاً چه کسانی هستند که چنین خوراک فکری آلوده و کاذبی به آنها می‌دهند که چنین افسانه هایی می‌گویند و لابد عده‌ای باور می‌کنند!

این کشور به افراد صادق بیش از مجیزگو و کاسه‌لیس نیاز دارد. به کسانی که با صداقت و صراحت عیب‌هایش را می‌گویند، دردهایش را پنهان نمی‌کنند و به درمانش می‌کوشند.

در عصر حاضر امکان پنهان‌کردن واقعیت‌ها زیر فرش میسر نیست.مردم می‌دانند و می‌بینند. شبکه‌های اجتماعی به همه امکان دسترسی به اخبار را می‌دهد و مردم دست به مقایسه می‌زنند و می‌گویند اگر دلتان برای معترضان فرانسوی می‌سوزد، برای کارگران هفت تپه هم بسوزد.

رسول خدا(ص) در نکوهش چاپلوسی دستور دادند: «به صورت ستايشگران چاپلوس خاك بپاشيد».

بزرگان مراقب چاپلوسان و کاسه‌لیسان منفعت‌طلب باشند. در دلسوز این کشور نیستند، وقتش برسد خاکش را در توبره می‌کنند و می‌فروشند! آنها که تحت هر شرایطی می‌گویند: «شهر در امن و امان است» اگر غافل نباشند، لزوماً دوست این کشور نیستند. منتقدان اگر زبان‌شان تلخ‌ است اما ممکن است ثمره شنیدن و عمل کردن به آن شیرین باشد.
#عصرایران

منبع: @ehsanmohammadi95



@MostafaTajzadeh
https://bit.ly/2rBcHWq
📕 از #ملت_عشق تا قاتل شدن #نجفی

احسان محمدی

⛔️ معلم عربی‌مان کوتاه قد و تندخو بود. علی را بلند کرد و پرسید: «دیک» چی میشه؟
علی، مرغ و خروس را قاطی کرد. چشم‌های آقای معلم مثل کروکودیلی که پای آهوی نوبالغی توی گِل کنار برکه گیر کند برق زد. آرام آمد طرفش برای شکنجه مورد علاقه‌اش.

⛔️ خودکار می‌‌گذاشت لای انگشت‌های باریک بچه‌ها و آنقدر فشار می‌داد تا ولو شوند کف کلاس. اما این بار تنوع به خرج داد.

موهای شقیقه علی را از دو طرف سرش گرفت و از زمین بلندش کرد. پسرک لاغری که به زحمت سی کیلو می‌شد، جیغ می‌کشید...

◾️بعدها تنبیه‌بدنی دانش‌آموزان ممنوع شد. یکی از کسانی که این ماجرا را جدی پیگیری کرد وزیر وقت آموزش و پرورش دولت هاشمی‌رفسنجانی بود. اسمش؟ #محمدعلی_نجفی!

◾️محمدعلی نجفی که حالا حتماً یک گوشه نشسته و دارد فکر می‌کند به مسیر پرپیچ و خم زندگی‌اش. به اینکه چه دانش آموز درسخوانی بود.

↙️ کسب رتبه دوم امتحانات نهایی سال ششم دبیرستان‌های ایران

↙️ کسب رتبه اول کنکور ورودی دانشگاه صنعتی شریف

↙️ کسب رتبه اول مسابقات ریاضی دانشجویان سراسر کشور

↙️ کسب رتبه اول در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف

↙️ کسب نمره A+ در تمام دروس در دانشگاه M.I.T آمریکا

◾️به وزیر آموزش و پرورش و علوم شدن. به شهردار تهران شدن. به رئیس سازمان میراث و رئیس سازمان برنامه و بودجه شدن.

به تحسین‌ها، مدال‌ها، افتخارها، به روزی که فسادهای مالی شهرداری را فاش کرد، به روزی که استعفا کرد، به روزی که سرش را گذاشت روی پای #میترا_استاد و رو به دوربین گوشی او سلفی گرفت.

با لبخندی که انگار پوزخند می‌زد به تمام آنها که زندگی را، پست و مقام و موی سفید را جدی گرفته‌اند.

◾️این خلاصه راه‌رفته‌ی مردی است که حالا در خلوتش از #شاملو زمزمه می‌کند: هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!

◾️او آدم کُشته است. قابل دفاع نیست، حتی اگر محمدعلی نجفی شهردار خوش‌پوش تهران بوده باشی. حتی اگر توجیه کنی که «با نقشه آمده بود زندگی من را به هم بریزد. می‌خواست رازهایم را فاش کند».

چه رازی که فاش شدنش از این بدتر بود؟ که حالا شاید وزیر سابق را ببرد پای چوبه‌دار؟ امان از الاکلنگ روزگار!

◾️نمی‌دانم چرا از تمام کتاب «ملت عشق» این بخش عجیب توی ذهنم مانده است. وقتی خبر قتل را شنیدم رفتم سراغش.

📕 الیف شافاک می‌نویسد: «راستش را بخواهید برای همه، بدون استثنا، لحظه‌ای می‌رسد که می‌توانند یکی از بکشند، اما این را اکثر آدم‌ها نمی‌دانند. نمی‌خواهند بپذیرند. تا وقتی حادثه‌ای غیرمنتظره باعث می‌شود خون جلو چشمشان را بگیرد. چقدر هم مطمئنند که دستشان هیچ‌وقت به خون آلوده نمی‌شود و جان کسی را نمی‌گیرند. حال آنکه همه‌چیز به تصادفی بند است. گاهی حرکت چشم و ابرو کافی است تا خون کسی به جوش بیاید. از کاه، کوهی بسازد و سر هیچ و پوچ دعوا و کتک‌کاری راه بیندازد. راستش حتی در زمان و مکان اشتباه بودن کافی است برای آنکه حیوان درون آدم‌های پاک و تمیز و باشرف یک‌دفعه آشکار شود. همه می‌توانند آدم بکشند».

◾️فارغ از کار خودشونه گفتن‌ها، اینکه حقش بود یا نه؟ باید اعدام بشود یا نه؟ چرا خونسرد چای می‌نوشد و بعد مثل یک بازدید اداری از کلانتری دست می‌دهد؟ چرا لبخند می‌زند و جوری مقابل دوربین در مورد فاجعه حرف می‌زند که انگار گزارش #افتتاح یک پل را می‌دهد؟ اینکه آلت قتاله دست خبرنگار تلویزیون چه می‌کند و آیا پخش اعتراف قانونی است یا نه؟

◾️همه اینها به کنار، بگذاریم به حساب دادگاه و محکمه و اولیای دم.

فقط یادمان نرود که هر کدام از ما می‌توانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمه‌هایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچه‌ها پا نگذاریم.

فقط خدا کند لحظه‌اش نرسد. ثانیه‌اش نرسد و اینکه از رتج و درد دیگران شادی نکنیم، تسویه حساب سیاسی نکنیم و یادمان باشد که هرکس به زخم دیگری خندید، روزگار کنار اسمش تیک زد و یک‌روز، یک‌وقت و یک‌جا به او زخمی زد تا دیگران بخندند. به دردش. به رنجش.

◾️میترا استاد حالا در سردخانه خوابیده. توی همان کیسه‌هایی که زیپش را می‌کشند و هُلت می‌دهند داخل یک کشوی کوچک. آنقدر تنگ است که نمی‌توانی سلفی بگیری. این پایان قصه زنی شد که می‌گفت او و نجفی عاشق هم هستند و دیگران حسودی می‌کنند.

◾️حالا آسوده از قضاوت‌ها خوابیده است، خبرها را نمی‌خواند، توئیت ها را نمی‌بیند، نگران به هم ریختن آشپزخانه‌اش نیست و البته هیچ زنی به او حسودی نمی‌کند.

◾️دارم با صدای بلند #شجریان گوش می‌دهم: جهان پیر است و بی بنیاد/ از این فرهادکُش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

◾️به عکس و لبخندها و سلفی‌های سرخوشانه دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه شوم را نرساند، لحظه‌ای که خشم ارباب مغزت شود.
#عصرایران
🖋 @ehsanmohammadi95
📝📝📝 برای جواد فروغی، آرش تیراندازی ایران

✍🏻احسان محمدی

با حضور چینی‌هایی که سال‌هاست مدال‌های تیراندازی جهان و المپیک را می‌زنند زیر بغل و به خانه می‌روند چه کسی فکرش را می‌کرد که جواد فروغی از ایران مدال طلای تپانچه 10 متر را با اقتدار به نام ایران سند بزند؟ هیچکس!

همانطور که وقتی در گرمای 50 درجه خردادماه دهلران ما پیاده به سمت دبیرستان امام خمینی(ره) می‌رفتیم فکرش را هم نمی‌کردیم که جواد با آن چشم‌های درشت و پوست آفتاب‌سوخته تیرانداز تیم ملی بشود! ما؟ تیم ملی؟

دهلران را همین الان هم به سختی می‌شود روی نقشه پیدا کرد چه رسد به میانه دهه 70 که مردم هنوز داشتند آجر روی آجر می‌گذاشتند تا شهری که از جنگ هزار تکه شده بود را دوباره بسازند.

بعید می‌دانم آن روزها شهر جمعیتی بیشتر از 10 هزار نفر داشت. دبیرستان امام خمینی(ره) تنها دبیرستان شهر بود و ما آخرین نسل نظام قدیم بودیم. با جواد فروغی رشته علوم تجربی می‌خواندیم. همکلاسی کم‌حرفی که البته شیطنت‌های زیرپوستی خودش را داشت.

قاری قرآن بود و می‌رفت سر صف و چند باری هم گروه سرود بودیم. خیلی اهل ورزش نبود. دستکم در قیاس با ما که از هر فرصتی استفاده می‌کردیم که برویم سراغ فوتبال و زیر آفتاب آنقدر بازی می‌کردیم که سیاه و کبود می‌شدیم. جواد همین بود که هست. کم حرف، با اعتقادات مذهبی و برخاسته از خانواده‌ای سختی کشیده و محروم اما محترم و شریف.

دانشگاه راه ما را جدا کرد. جواد رفت پرستاری خواند تا اینکه یک روز اتفاقی در اخبار عکسش را دیدم. شاید 18 سال بعد. چقدر خوش‌حال شدم که بالاخره از آن نسل یک نفر عضو تیم ملی شد. فوتبال نشد، تیراندازی. بالاخره یک نفر پرچم شهری که به واسطه مین‌های باقیمانده هنوز از جنگ زخم می‌خورد را در ورزش بالا برده بود.

جواد پرستار بیمارستان بقیة‌الله شده بود و کاملاً اتفاقی تیرانداز شد. خودش گفته: «تیراندازی را در طبقه منفی دو بیمارستان به صورت کاملا اتفاقی شروع کردم. برای اولین بار سال ۸۹ یا ۹۰ بود که تپانچه بادی را به من نشان دادند تا تیراندازی کنم، در همان تجربه اول حدود امتیاز ۸۵ زدم و کسی که مسئول بود از من خواست تا پیگیر باشم. تشویق او باعث شد تا سراغ تیراندازی بروم و با مربگیری آقای خدابنده لو کارم را شروع کردم.»

و بالاخره صبح ظفر از راه رسید. در روزهایی که صدای گلوله‌های خوزستان را نمی‌شد انکار کرد و کمی آن‌طرف‌تر دهلران هم در تب گرمای شدید و کم‌آبی می‌سوخت جواد فروغی تپانچه را دستش گرفت، آرش کمانگیر شد تا نشان بدهد هر شلیکی بد نیست.

جواد فروغی مدال طلای المپیک را برای ایران آورد. رکورد المپیک را هم شکست. یک شگفتی تمام عیار اما نه اتفاقی. کسب مدال در این رشته با حضور رقبای درجه اول هرگز محصول یک شلیک اتفاقی نیست. جواد با اقتدار همه را کنار زد تا ایران اول شود.

همان موقع که تپانچه را برمی‌داشت، گلوله‌ای در آن می‌گذاشت چشمم به چفیه‌اش بود که پهن کرده بود. وقتی به تیر آخر بوسه زد، وقتی بعد از قهرمانی چفیه را پهن کرد، با همان آرامش و وقار. او به چیزی تظاهر نمی‌کند. باور قلبی‌ و اعتقادات عمیق خودش را دارد.

سجده شکر کرد و بعد موجی از شادی در کشور پیچید. چیزی که به آن نیاز داشتیم. مثل آب برای خوزستان. وقتی قرار شد روی سکو برود همان جوادی شد که ما در کلاس می‌شناختیم، با همان شیطنت زیر پوست‌اش. پرید روی سکو و انگار همه ما با او پریدیم روی سکو. همه ما در ایران، همه ما هم‌کلاسی‌هایش در دهلران که سر به سرش می‌گذاشتیم. همه مردم شهری که هنوز رنجور است و دردکشیده.

ایران پر از ستاره‌هایی مثل جواد است. عاشق وطن، ایستاده روی سکو با سلام به پرچم، برخاسته از خاکستر و حالا مایه مباهات. کاش الماس‌های خاک‌گرفته ایران را بیشتر کشف کنند.
#عصرایران

@ehsanmohammadi95
@MostafaTajzadeh