Forwarded from اعتراضات ١٤٠١
⚪️⚫️⚪️اطلاعيه شماره ۲ كمپين تغيير بودجه به نفع مردم
حمایت توييترى از کمپین امشب (پنجشنبه هفتم دیماه) ساعت ۸
▫️سپاس از همراهان گرامی كه با پيوستن به اين كمپين مردمى تلاش دارند تا اعتراض خودشان به لايحه پیشنهادی بودجه٩٧ را به صورت مدنی و گسترده به گوش دولت و مجلس برسانند.
▪️در روزهایی كه وضع معيشت مردم هر روز وخيمتر میشود و ركود و بيكارى كمر ملت را خم كرده است، تخصیص بودجههای کلان به نهادهاى به ظاهر فرهنگى و مذهبى كه عموماً نه پاسخگو هستند و نه شفافيتى در عملكرد خود دارند، از سوی مردم قابلپذيرش نیست و نتيجهای جز افزايش یأس عمومى و عميقتر شدن شكاف بين ملت و حاكميت ندارد.
▫️چگونه میتوانیم وضعيت مشقتبار هموطنان زلزلهزده خود در كرمانشاه را ببينيم؛ ولى نسبت به ارجحیت رضايت نهادهاى خاص بر رضايت آنها در تنظیم بودجه، بیتفاوت باشیم؟
▪️چگونه میتوانیم اعتراضات بازنشستگان و مالباختگان موسسات مالى را ببينيم و با مالباختگان و تنگدستان همراهی نکنیم؟
▫️براى ما مردم سخت است كه هر روز شاهد افشاى فسادهاى گسترده مالى باشيم ولى مجلس و دولت را بىاراده براى تغييرات ساختارى و ناتوان از حل این معضلات ببینیم.
▪️براى ما مردم سخت است كه شاهد نابودى محيطزيست كشورمان باشيم و چشم بر بحران آب و آلودگی هوا و ریزگرد و خشکسالی که آینده ما و این کشور و فرزندان ما را تهدید میکند ببندیم؛ و تخصیص منابع کلان مالی به نهادهای خاص غیرمولد و اقتصادی را به تماشا بشینیم.
▫️اینک ما٬ همراهان شما در این كمپين،براى بلندتر و فراگيرتر شدن صداى اين مطالبه، از همه همراهان دعوت میكنیم امشب ساعت هشت، در رسانه اجتماعى توييتر با توييت كردن هشتگ #تغيير_بودجه_به_نفع_مردم و با تگ كردن نمايندگان مجلس و اعضاى دولت كه در اين شبكه اجتماعى حضور دارند، اعتراض خود را به گوش مسئولين برسانیم.
از همه همراهان تقاضا داريم با #بازنشر اين فراخوان، به فراگيری آن يارى رسانند.
همراهان شما در كمپين تغيير بودجه به نفع مردم
پنجشنبه هفتم دى ماه ١٣٩٦
📌براى اطلاع از اخبار كمپين به كانال كمپين بپيونديد⬅️ @Budget1397
https://t.me/budget1397/24
حمایت توييترى از کمپین امشب (پنجشنبه هفتم دیماه) ساعت ۸
▫️سپاس از همراهان گرامی كه با پيوستن به اين كمپين مردمى تلاش دارند تا اعتراض خودشان به لايحه پیشنهادی بودجه٩٧ را به صورت مدنی و گسترده به گوش دولت و مجلس برسانند.
▪️در روزهایی كه وضع معيشت مردم هر روز وخيمتر میشود و ركود و بيكارى كمر ملت را خم كرده است، تخصیص بودجههای کلان به نهادهاى به ظاهر فرهنگى و مذهبى كه عموماً نه پاسخگو هستند و نه شفافيتى در عملكرد خود دارند، از سوی مردم قابلپذيرش نیست و نتيجهای جز افزايش یأس عمومى و عميقتر شدن شكاف بين ملت و حاكميت ندارد.
▫️چگونه میتوانیم وضعيت مشقتبار هموطنان زلزلهزده خود در كرمانشاه را ببينيم؛ ولى نسبت به ارجحیت رضايت نهادهاى خاص بر رضايت آنها در تنظیم بودجه، بیتفاوت باشیم؟
▪️چگونه میتوانیم اعتراضات بازنشستگان و مالباختگان موسسات مالى را ببينيم و با مالباختگان و تنگدستان همراهی نکنیم؟
▫️براى ما مردم سخت است كه هر روز شاهد افشاى فسادهاى گسترده مالى باشيم ولى مجلس و دولت را بىاراده براى تغييرات ساختارى و ناتوان از حل این معضلات ببینیم.
▪️براى ما مردم سخت است كه شاهد نابودى محيطزيست كشورمان باشيم و چشم بر بحران آب و آلودگی هوا و ریزگرد و خشکسالی که آینده ما و این کشور و فرزندان ما را تهدید میکند ببندیم؛ و تخصیص منابع کلان مالی به نهادهای خاص غیرمولد و اقتصادی را به تماشا بشینیم.
▫️اینک ما٬ همراهان شما در این كمپين،براى بلندتر و فراگيرتر شدن صداى اين مطالبه، از همه همراهان دعوت میكنیم امشب ساعت هشت، در رسانه اجتماعى توييتر با توييت كردن هشتگ #تغيير_بودجه_به_نفع_مردم و با تگ كردن نمايندگان مجلس و اعضاى دولت كه در اين شبكه اجتماعى حضور دارند، اعتراض خود را به گوش مسئولين برسانیم.
از همه همراهان تقاضا داريم با #بازنشر اين فراخوان، به فراگيری آن يارى رسانند.
همراهان شما در كمپين تغيير بودجه به نفع مردم
پنجشنبه هفتم دى ماه ١٣٩٦
📌براى اطلاع از اخبار كمپين به كانال كمپين بپيونديد⬅️ @Budget1397
https://t.me/budget1397/24
📝📝📝چند پیشنهاد برای #کاهش_تولید_زباله
هر دقیقه یک کامیون زباله پلاستیکی وارد آبهای جهان میشود که میلیون ها سال تجزیه اونها طول میکشه ....
@MostafaTajzadeh
این ویدئو را ببینید :
https://www.instagram.com/p/Be2dLLAFAkC/
هر دقیقه یک کامیون زباله پلاستیکی وارد آبهای جهان میشود که میلیون ها سال تجزیه اونها طول میکشه ....
@MostafaTajzadeh
این ویدئو را ببینید :
https://www.instagram.com/p/Be2dLLAFAkC/
Instagram
سامان تقوی سوق
هر دقیقه یک کامیون زباله پلاستیکی وارد آبهای جهان میشود که میلیون ها سال تجربه اونها طول می کشه.یک کامیون رقم بسیار بزرگی هست. چند پیشنهاد در اینباره که مدیون نسل های نشیم؛ یکم. تا جایی که ممکن هست از مغازه کیسه(پلاستیکی) نگیریم. دوم. از ظروف یکبار مصرف…
Forwarded from مهران صولتی
🔹 چگونه " چهارشنبه سوری" به یک تهدید تبدیل شد؟
@solati_mehran
✍ مهران صولتی
☘ خوشایندترین دروغی که در عمرم گفته ام به بیش از سی سال پیش باز می گردد. چهارشنبه سوری بود و ما در کشاکش تعقیب و گریز با نیروهای کمیته ای آن زمان! به محض هجوم ماموران، با سایر بچه ها فرار را بر قرار ترجیح می دادیم و دوباره پس از احساس امنیت آتش دوباره ای می افروختیم. در همان زمان بود که به ذهنم رسید که در جایگاه یک قهرمان ظاهر شده و به همه بگویم که در یک تعقیب و گریز گرفتار شده و سپس شجاعانه فرار کرده ام. جایتان خالی. جوانان من را به عنوان یک قهرمان کوچک می نگریستند و همین مرا سخت خرسند می ساخت. داستان را طوری با مهارت روایت کرده بودم که حتی خودم هم کم کم داشت باورم می شد. بگذریم دروغی شیرین و خوشایند بود. این خاطره را گفتم تا از حیاتی بودن برگزاری این مراسم برای نوجوانان آن دوران سخن بگویم و از دلایل خطرخیز شدن این آیین کهن در روزگار کنونی پرسش کنم. در جهان امروز، شادی های گروهی و آیین های جمعی زیادی از سوی شهروندان برگزار می شود. فرصت هایی برای باهم بودن و از تعامل با یکدیگر لذت بردن. اما متاسفانه در ایران جریانی از همان ابتدا کوشید تا با مصادره کردن ایرانیت به نفع اسلامیت، هر گونه تظاهر به آیین پیش از اسلام را از عرصه عمومی بزداید. اقدامی که در برهه هایی چهره عریان کنترل اجتماعی به خود گرفته و حتی کوشید تا از قوه قهریه در این مسیر استفاده کند. اما از آن رو که به تعبیر فوکو؛ "هرجا که قدرت هست مقاومت هم هست." جامعه در مقابل این کنترل سخت افزاری مقاومت کرده و صحنه هر چه بیشتر به خشونت آمیخته شد. نوجوانان برای ابراز وجود و مقاومت هر چه بیشتر به دامان وسایل محترقه و انفجاری پناه بردند و قدرت هم هر چه بیشتر کوشید تا با امنیتی کردن فضای این مراسم و متوسل شدن به مراجع مذهبی از آن مشروعیت زدایی کند( تلاشی که همزمان دوقطبی ایرانیت - اسلامیت را پررنگ و موجبات فرسایش دینی را فراهم آورد!). نوجوانان نیز هر چه بیشتر به سمت تلقی سیاسی از این مراسم پیش رفته و کوشیدند تا از این مجال برای ابراز وجود و مبارزه جویی خود بهره برند. بنابراین مراسمی که می توانست به عرصه ای برای هم نشینی مسالمت آمیز دو رکن فرهنگی این سرزمین(ملیت و مذهب) مبدل شود، به پهنه ای از منازعات بی حاصل و خسارت آفرین فروکاسته شد. تجارت مواد محترقه رونق یافت و جامعه و خانواده ها روزهایی پر اضطراب را در آستانه عید نوروز تجربه کردند. فرصتی که می توانست همچون نوروز و سیزده بدر؛ آشتی جویانه، شورآفرین و در خدمت افزایش سرمایه اجتماعی باشد به تهدیدی تبدیل شد که هر روز زیان های بیشتری را بر جامعه تحمیل می کند. آیا زمانی فرا می رسد که قدرت بپذیرد باید تنظیم جامعه را به خود جامعه واگذار کند؟ متاسفانه هنوز شواهد چندان امیدبخشی در اختیار نداریم...
@solati_mehran
#چهارشنبه_سوری
#بازنشر
@solati_mehran
✍ مهران صولتی
☘ خوشایندترین دروغی که در عمرم گفته ام به بیش از سی سال پیش باز می گردد. چهارشنبه سوری بود و ما در کشاکش تعقیب و گریز با نیروهای کمیته ای آن زمان! به محض هجوم ماموران، با سایر بچه ها فرار را بر قرار ترجیح می دادیم و دوباره پس از احساس امنیت آتش دوباره ای می افروختیم. در همان زمان بود که به ذهنم رسید که در جایگاه یک قهرمان ظاهر شده و به همه بگویم که در یک تعقیب و گریز گرفتار شده و سپس شجاعانه فرار کرده ام. جایتان خالی. جوانان من را به عنوان یک قهرمان کوچک می نگریستند و همین مرا سخت خرسند می ساخت. داستان را طوری با مهارت روایت کرده بودم که حتی خودم هم کم کم داشت باورم می شد. بگذریم دروغی شیرین و خوشایند بود. این خاطره را گفتم تا از حیاتی بودن برگزاری این مراسم برای نوجوانان آن دوران سخن بگویم و از دلایل خطرخیز شدن این آیین کهن در روزگار کنونی پرسش کنم. در جهان امروز، شادی های گروهی و آیین های جمعی زیادی از سوی شهروندان برگزار می شود. فرصت هایی برای باهم بودن و از تعامل با یکدیگر لذت بردن. اما متاسفانه در ایران جریانی از همان ابتدا کوشید تا با مصادره کردن ایرانیت به نفع اسلامیت، هر گونه تظاهر به آیین پیش از اسلام را از عرصه عمومی بزداید. اقدامی که در برهه هایی چهره عریان کنترل اجتماعی به خود گرفته و حتی کوشید تا از قوه قهریه در این مسیر استفاده کند. اما از آن رو که به تعبیر فوکو؛ "هرجا که قدرت هست مقاومت هم هست." جامعه در مقابل این کنترل سخت افزاری مقاومت کرده و صحنه هر چه بیشتر به خشونت آمیخته شد. نوجوانان برای ابراز وجود و مقاومت هر چه بیشتر به دامان وسایل محترقه و انفجاری پناه بردند و قدرت هم هر چه بیشتر کوشید تا با امنیتی کردن فضای این مراسم و متوسل شدن به مراجع مذهبی از آن مشروعیت زدایی کند( تلاشی که همزمان دوقطبی ایرانیت - اسلامیت را پررنگ و موجبات فرسایش دینی را فراهم آورد!). نوجوانان نیز هر چه بیشتر به سمت تلقی سیاسی از این مراسم پیش رفته و کوشیدند تا از این مجال برای ابراز وجود و مبارزه جویی خود بهره برند. بنابراین مراسمی که می توانست به عرصه ای برای هم نشینی مسالمت آمیز دو رکن فرهنگی این سرزمین(ملیت و مذهب) مبدل شود، به پهنه ای از منازعات بی حاصل و خسارت آفرین فروکاسته شد. تجارت مواد محترقه رونق یافت و جامعه و خانواده ها روزهایی پر اضطراب را در آستانه عید نوروز تجربه کردند. فرصتی که می توانست همچون نوروز و سیزده بدر؛ آشتی جویانه، شورآفرین و در خدمت افزایش سرمایه اجتماعی باشد به تهدیدی تبدیل شد که هر روز زیان های بیشتری را بر جامعه تحمیل می کند. آیا زمانی فرا می رسد که قدرت بپذیرد باید تنظیم جامعه را به خود جامعه واگذار کند؟ متاسفانه هنوز شواهد چندان امیدبخشی در اختیار نداریم...
@solati_mehran
#چهارشنبه_سوری
#بازنشر
Forwarded from بایگانی
🔎 نگاهی به توئیتهای منتخب روز:
https://twitter.com/haadiheidari/status/1382032216587444224?s=21
✅ طناز کلاهچیان:
امیرسالار داودی فعال حقوق بشری و وکیل دادگستری از بند ۸ زندان اوین به زندان رجایی شهر منتقل شد. تا کنون هیچ دلیل و توضیحی از سوی مقامات زندان اوین در این خصوص ارائه نشده است.
#امیرسالار_داودی
#زندان۱۴۰۰
✅ بهزاد رحیمی:
روز گذشته مهمان یک محفل دانشجویی بودم.
پرسشی که برای بنده که به میانسالی رسیده ام این بود که واقعا چه قدر ماها با دغدغه جوانان آشنا هستیم؟
اهم موارد مطرح شده:
عدم ثبات اقتصادی
گرانی ها
کار متناسب با تخصص
#سربازی_اجباری
#حجاب_اجباری
آزادی های اجتماعی.
که باید پاسخمان شفاف باشد
✅ Azar Mansoori:
طبق مصوبه #جبهه_اصلاحات_ایران؛
در انتخابات ۱۴۰۰ تنها نامزدهایی برای ریاست جمهوری مورد حمایت این جبهه قرارخواهند گرفت که علاوه بر تعهد به اجرای برنامه های این جبهه، قبل از مرحله ثبت نام (پیش از ۲۱اردیبهشت) بتوانند رای ۲/۳ مجمع عمومی را کسب کنند.
✅ محسن رضایی:
آیا وقوع مجدد آتش سوزی در تاسیسات هسته ای نطنز، آنهم در کمتر از یک سال پس از انفجار قبلی، نمیتواند نشان از جدی بودن پدیده نفوذ باشد؟ فاعتبروا یا اولی الابصار
کشور نیاز به سالم سازی امنیتی دارد.
✅ نوید لطیفی:
فاو از دست رفت وقتی فرماندهان بیدرجه، لیست میبستند؛حالا هم کارتهای روی میز، هوا میشود وقتی سرداران با ستاره، #گاندو میسازند و انتخابات مقدماتی برگزار میکنند.
✅ Reza Akvanian:
#گلرخ_ایرایی که محکومیتش از بابت پروندهی اول را پیشتر به پایان رسانده و از بابت دومین پروندهاش در زندان آمل است،در سومین پرونده که در زندان قرچک برایش گشودند،توسط دادگاه انقلاب به ۱سال زندان،۲سال محرومیت از عضویت در گروهها و دستجات سیاسی و ۲سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شد.
✅ حسن شجاعی:
#ظریف در جلسه امروز کمیسیون امنیت ملی چند بار با قاطعیت گفت اگر برای ریاست جمهوری بیاد، حتما رای خواهد آورد ولی نمیآید.
یکبار هم گفت اگر روزی بیاید، تحت تاثیر سخنان مخالفانش آمده است.
شما این تعبیرات را چگونه ارزیابی میکنید؟
✅ mehdi mahmoudian:
چند دقیقه پیش یک خانم حامی آقای رئیسی در کلاب هاوس گفت که چیزهایی در مورد دیدار تتلو و اقای #رييسی میداند که نمیتواند بصورت عمومی بگوید اما"سر بسته بگویم یک تیمی از اطرافیان حجاریان" بانی آن دیدار بودهاند.
✅ Ali Bozorg:
خب چرا اون کامپیوترهایی رو که تو گاندو بودند روشن نمیکنند. اون مانیتورها همهچی رو نشون میداد.
: عمادالدین باقی ✅
در پی انتشار مطلب مربوط به جوانی که بخاطر یک جرم جنسی در آستانه اعدام بود، لازم است به آگاهی برسد که به لطف خداوند برحسب اطلاع، از طریق دفتر مقام رهبری و نیز قوه قضاییه موضوع پیگیری و روز گذشته اطلاع داده شد حکمی که ساعاتی دیگر قرار بود اجرا شود متوقف شده است
✅ مهدی نصیری:
ماجرای انصراف سید حسن خمینی از کاندیداتوری ریاست جمهوری بر اساس صلاحدید رهبری، شاهدی (علاوه بر دهها شاهد دیگر) بر نقش مهم و بی بدیل رهبری در همه شئون نظام و وضعیت کشور است و بیانگر این که تفکیک حوزه اختیارات و مسئولیتهای رهبری از قوه مجریه و یا دیگر نهادها ادعایی بدون دلیل است.
✅ Siavash Ardalan:
موثرترین واکنش تلافی جویانه ایران به عملیات خرابکارانه اسرئیل، ادامه مذاکرات برجام و منحرف نشدن از مسیر لغو تحریم هاست. این یک سیاست هوشمندانه و واقع بینانه ست. سیاستی که اگر در ۴۲ سال گذشته دنبال میشد، شاید نه اسرائیل نیازی به خرابکاری داشت نه ایران نیاز به لغو تحریم.
✅ Abdollah Ramezanzadeh:
وقتی مشغول آماده سازی سیاسی برای شرکت در انتخابات مجلس سوم بودید، فاو را که با خون هزاران رزمنده تصرف شده بود، از دست دادید.
وقتی هم که مشغول آماده سازی سیاسی خود برای ریاست جمهوری شدید نطنز، که با میلیاردها دلار سرمایه این ملت ساخته شده بود، چنین ضربه خورد.
✅ داوود حشمتی:
فریب خط انحرافی صهیونیست را نخورید،
ایهود اولمرت، نخست وزیر سابق اسراییل گفته اینطور نیست که بمب را یکی همین هفته پیش وسط شب در تاسیسات تامین برق نطنز گذاشته باشه، عامل انفجار ۱۰-۱۵ سال پیش به داخل منتقل شده.
عمدا دروغ میگویند تا عاملشان فرار کند.
#روشهای_اسراییل_را_بشناش
✅ Farhad\_Irani:
حالا که بحث بیماری #SMA و اون طفل معصوم #دلارا_جعفری داغه باید بگم این بیماری ژنتیکی با غربالگری جنینی قابل تشخیصه! بله همون غربالگری که کارمندان مجلس انقلابی درصدد حذفش هستند.
✅ AmiR Rashidi:
یک اتاق پر شد، یک اسپیس به بالای صد نفر رسید و یک اتاق موازی به بالای هزار نفر. همه پای صحبت فائزه هاشمی. مهم نیست با ایشان موافق هستید یا نه، مهم این است که امشب اثبات شد که فیلترینگ اثر ندارد، حالا تو هی فیلتر بکن ملت هم راه فرار ازش را پیدا میکنند.
🆔@MostafaTajzadeh
https://twitter.com/haadiheidari/status/1382032216587444224?s=21
✅ طناز کلاهچیان:
امیرسالار داودی فعال حقوق بشری و وکیل دادگستری از بند ۸ زندان اوین به زندان رجایی شهر منتقل شد. تا کنون هیچ دلیل و توضیحی از سوی مقامات زندان اوین در این خصوص ارائه نشده است.
#امیرسالار_داودی
#زندان۱۴۰۰
✅ بهزاد رحیمی:
روز گذشته مهمان یک محفل دانشجویی بودم.
پرسشی که برای بنده که به میانسالی رسیده ام این بود که واقعا چه قدر ماها با دغدغه جوانان آشنا هستیم؟
اهم موارد مطرح شده:
عدم ثبات اقتصادی
گرانی ها
کار متناسب با تخصص
#سربازی_اجباری
#حجاب_اجباری
آزادی های اجتماعی.
که باید پاسخمان شفاف باشد
✅ Azar Mansoori:
طبق مصوبه #جبهه_اصلاحات_ایران؛
در انتخابات ۱۴۰۰ تنها نامزدهایی برای ریاست جمهوری مورد حمایت این جبهه قرارخواهند گرفت که علاوه بر تعهد به اجرای برنامه های این جبهه، قبل از مرحله ثبت نام (پیش از ۲۱اردیبهشت) بتوانند رای ۲/۳ مجمع عمومی را کسب کنند.
✅ محسن رضایی:
آیا وقوع مجدد آتش سوزی در تاسیسات هسته ای نطنز، آنهم در کمتر از یک سال پس از انفجار قبلی، نمیتواند نشان از جدی بودن پدیده نفوذ باشد؟ فاعتبروا یا اولی الابصار
کشور نیاز به سالم سازی امنیتی دارد.
✅ نوید لطیفی:
فاو از دست رفت وقتی فرماندهان بیدرجه، لیست میبستند؛حالا هم کارتهای روی میز، هوا میشود وقتی سرداران با ستاره، #گاندو میسازند و انتخابات مقدماتی برگزار میکنند.
✅ Reza Akvanian:
#گلرخ_ایرایی که محکومیتش از بابت پروندهی اول را پیشتر به پایان رسانده و از بابت دومین پروندهاش در زندان آمل است،در سومین پرونده که در زندان قرچک برایش گشودند،توسط دادگاه انقلاب به ۱سال زندان،۲سال محرومیت از عضویت در گروهها و دستجات سیاسی و ۲سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شد.
✅ حسن شجاعی:
#ظریف در جلسه امروز کمیسیون امنیت ملی چند بار با قاطعیت گفت اگر برای ریاست جمهوری بیاد، حتما رای خواهد آورد ولی نمیآید.
یکبار هم گفت اگر روزی بیاید، تحت تاثیر سخنان مخالفانش آمده است.
شما این تعبیرات را چگونه ارزیابی میکنید؟
✅ mehdi mahmoudian:
چند دقیقه پیش یک خانم حامی آقای رئیسی در کلاب هاوس گفت که چیزهایی در مورد دیدار تتلو و اقای #رييسی میداند که نمیتواند بصورت عمومی بگوید اما"سر بسته بگویم یک تیمی از اطرافیان حجاریان" بانی آن دیدار بودهاند.
✅ Ali Bozorg:
خب چرا اون کامپیوترهایی رو که تو گاندو بودند روشن نمیکنند. اون مانیتورها همهچی رو نشون میداد.
: عمادالدین باقی ✅
در پی انتشار مطلب مربوط به جوانی که بخاطر یک جرم جنسی در آستانه اعدام بود، لازم است به آگاهی برسد که به لطف خداوند برحسب اطلاع، از طریق دفتر مقام رهبری و نیز قوه قضاییه موضوع پیگیری و روز گذشته اطلاع داده شد حکمی که ساعاتی دیگر قرار بود اجرا شود متوقف شده است
✅ مهدی نصیری:
ماجرای انصراف سید حسن خمینی از کاندیداتوری ریاست جمهوری بر اساس صلاحدید رهبری، شاهدی (علاوه بر دهها شاهد دیگر) بر نقش مهم و بی بدیل رهبری در همه شئون نظام و وضعیت کشور است و بیانگر این که تفکیک حوزه اختیارات و مسئولیتهای رهبری از قوه مجریه و یا دیگر نهادها ادعایی بدون دلیل است.
✅ Siavash Ardalan:
موثرترین واکنش تلافی جویانه ایران به عملیات خرابکارانه اسرئیل، ادامه مذاکرات برجام و منحرف نشدن از مسیر لغو تحریم هاست. این یک سیاست هوشمندانه و واقع بینانه ست. سیاستی که اگر در ۴۲ سال گذشته دنبال میشد، شاید نه اسرائیل نیازی به خرابکاری داشت نه ایران نیاز به لغو تحریم.
✅ Abdollah Ramezanzadeh:
وقتی مشغول آماده سازی سیاسی برای شرکت در انتخابات مجلس سوم بودید، فاو را که با خون هزاران رزمنده تصرف شده بود، از دست دادید.
وقتی هم که مشغول آماده سازی سیاسی خود برای ریاست جمهوری شدید نطنز، که با میلیاردها دلار سرمایه این ملت ساخته شده بود، چنین ضربه خورد.
✅ داوود حشمتی:
فریب خط انحرافی صهیونیست را نخورید،
ایهود اولمرت، نخست وزیر سابق اسراییل گفته اینطور نیست که بمب را یکی همین هفته پیش وسط شب در تاسیسات تامین برق نطنز گذاشته باشه، عامل انفجار ۱۰-۱۵ سال پیش به داخل منتقل شده.
عمدا دروغ میگویند تا عاملشان فرار کند.
#روشهای_اسراییل_را_بشناش
✅ Farhad\_Irani:
حالا که بحث بیماری #SMA و اون طفل معصوم #دلارا_جعفری داغه باید بگم این بیماری ژنتیکی با غربالگری جنینی قابل تشخیصه! بله همون غربالگری که کارمندان مجلس انقلابی درصدد حذفش هستند.
✅ AmiR Rashidi:
یک اتاق پر شد، یک اسپیس به بالای صد نفر رسید و یک اتاق موازی به بالای هزار نفر. همه پای صحبت فائزه هاشمی. مهم نیست با ایشان موافق هستید یا نه، مهم این است که امشب اثبات شد که فیلترینگ اثر ندارد، حالا تو هی فیلتر بکن ملت هم راه فرار ازش را پیدا میکنند.
🆔@MostafaTajzadeh
Twitter
هادی حیدری
صدای غایب ( #محمدرضا_شجریان) | هادی حیدری | #بازنشر #شجریان #محمدرضاشجریان #ماه_رمضان #ربنای_شجریان #استاد_شجریان
Forwarded from امتداد
#بازنشر
✅همسر احمدشاه مسعود: افتخار میکنم کنارش بودم
🔺این گفت و گو سال گذشته توسط روزنامه جام جم با همسر احمدشاه مسعود فقید گرفته شده که امتداد در این روزها آن را بازنشر کرده است:
🟢آدم دلش نمیخواهد وسط جنگ باشد، اما وقتی جنگی به وطن آدم تحمیلشده باید ایستاد و مبارزه کرد. ما در این جنگ بودیم و پیر شدیم، جنگی که نمیشد رهایش کرد. باید میایستادیم و ایستادیم. ما جنگ را نمیخواستیم و نمیخواهیم، اما وقتی آمده نمیشود کاری کرد. شوهرم همیشه از جنگ خسته بود و مبارزه میکرد. حالا هم که در کشورمان حرف صلح است دلخوشیم و منتظر که الهی صلح بیاید و ماندگار شود. میدانید از طرف فامیل مادری و پدریام بیشتر از ۵۰ شهید دادهایم، این یعنی ۵۰ مادر داغدار که هیچوقت بچههایشان برنمیگردند …. نهفقط ما، تمام هموطنهای ما بهخاطر جنگ بچهها و عزیزانی دارند که هیچوقت برنگشتهاند.
🟢من به دنیا نیامده بودم که او درگیر مبارزه بوده. من زمان حکومت داوودخان به دنیا آمدم که همسرم مشغول مبارزه بوده و بعد هم علیه دولت خلقی مبارزه میکرده (اشاره به حضور شوروی در افغانستان) یعنی سالها بود که بهخاطر کشورش میجنگید. بعد هم این مبارزهها تا پایان عمرش ادامه پیدا کرد.
🟢پشیمان نیستم از اینکه با همسرم زندگی کردم و مبارزه کردم. افتخار میکنم به اینکه در کنارش بودم و برای کشورمان مبارزه کردیم.
🟢بودن کنار یک مبارز سخت است، اما افتخار دارد. مگر این افتخار نصیب چند زن در جهان میشود؟ تا زندهام راضیام و خدا را شکر میکنم که همراه همسرم بودم. پشیمانی برای آدمی است که در زندگیاش هدف ندارد. من هدف داشتم و هرگز پشیمان نشدم. شاید اگر هدفی نداشتم در دلم میگفتم راهی که رفتهام اشتباه است و این پشیمانی را به زبان هم میآوردم. اما ایمان دارم مسیری که که همسرم رفت با هدف درستی بوده و من هم در پی او حرکت کردهام.
🟢ما همه دنبال هدفی بودیم و همیشه هم روحیه خوبی داشتیم. خوشحال و راضی همراه همسرم بودم و این را همیشه هم گفتهام. ما و شما مسلمان هستیم و ایمان داریم شهدا زنده هستند، جایگاه عالی دارند، از ما جلوتر هستند و ما از پی آنها حرکت میکنیم. برای همین باز هم تاکید میکنم تا زمانی که هستم پشیمان که نیستم هیچ، افتخار هم میکنم به اینکه همراه یک قهرمان زندگی کردهام./جام جم
✅برای خواندن متن کامل این گفت و گو روی لینک زیر بزنید:
http://emtedad.news/?p=3838
#امتداد
@emtedadnet
✅همسر احمدشاه مسعود: افتخار میکنم کنارش بودم
🔺این گفت و گو سال گذشته توسط روزنامه جام جم با همسر احمدشاه مسعود فقید گرفته شده که امتداد در این روزها آن را بازنشر کرده است:
🟢آدم دلش نمیخواهد وسط جنگ باشد، اما وقتی جنگی به وطن آدم تحمیلشده باید ایستاد و مبارزه کرد. ما در این جنگ بودیم و پیر شدیم، جنگی که نمیشد رهایش کرد. باید میایستادیم و ایستادیم. ما جنگ را نمیخواستیم و نمیخواهیم، اما وقتی آمده نمیشود کاری کرد. شوهرم همیشه از جنگ خسته بود و مبارزه میکرد. حالا هم که در کشورمان حرف صلح است دلخوشیم و منتظر که الهی صلح بیاید و ماندگار شود. میدانید از طرف فامیل مادری و پدریام بیشتر از ۵۰ شهید دادهایم، این یعنی ۵۰ مادر داغدار که هیچوقت بچههایشان برنمیگردند …. نهفقط ما، تمام هموطنهای ما بهخاطر جنگ بچهها و عزیزانی دارند که هیچوقت برنگشتهاند.
🟢من به دنیا نیامده بودم که او درگیر مبارزه بوده. من زمان حکومت داوودخان به دنیا آمدم که همسرم مشغول مبارزه بوده و بعد هم علیه دولت خلقی مبارزه میکرده (اشاره به حضور شوروی در افغانستان) یعنی سالها بود که بهخاطر کشورش میجنگید. بعد هم این مبارزهها تا پایان عمرش ادامه پیدا کرد.
🟢پشیمان نیستم از اینکه با همسرم زندگی کردم و مبارزه کردم. افتخار میکنم به اینکه در کنارش بودم و برای کشورمان مبارزه کردیم.
🟢بودن کنار یک مبارز سخت است، اما افتخار دارد. مگر این افتخار نصیب چند زن در جهان میشود؟ تا زندهام راضیام و خدا را شکر میکنم که همراه همسرم بودم. پشیمانی برای آدمی است که در زندگیاش هدف ندارد. من هدف داشتم و هرگز پشیمان نشدم. شاید اگر هدفی نداشتم در دلم میگفتم راهی که رفتهام اشتباه است و این پشیمانی را به زبان هم میآوردم. اما ایمان دارم مسیری که که همسرم رفت با هدف درستی بوده و من هم در پی او حرکت کردهام.
🟢ما همه دنبال هدفی بودیم و همیشه هم روحیه خوبی داشتیم. خوشحال و راضی همراه همسرم بودم و این را همیشه هم گفتهام. ما و شما مسلمان هستیم و ایمان داریم شهدا زنده هستند، جایگاه عالی دارند، از ما جلوتر هستند و ما از پی آنها حرکت میکنیم. برای همین باز هم تاکید میکنم تا زمانی که هستم پشیمان که نیستم هیچ، افتخار هم میکنم به اینکه همراه یک قهرمان زندگی کردهام./جام جم
✅برای خواندن متن کامل این گفت و گو روی لینک زیر بزنید:
http://emtedad.news/?p=3838
#امتداد
@emtedadnet
امتدادنو
همسر احمدشاه مسعود: افتخار میکنم کنارش بودم
<p>نامش صدیقه است. همسر شیر دره پنجشیر احمد شاهمسعود، قهرمان ملی افغانستان که در ایران هم کم طرفدار ندارد. او میگوید، افتخار میکنم کنار فرمانده مسعود بودم. امیدوارم شرایط (افغانستان) خوب شود، شما (ایرانیها) بیایید و ما جبران کنیم.</p>
Forwarded from امتداد
#بازنشر
✅بازخوانی قتل های دگراندیشان در پاییز سال 1377 ( بخش اول) نام ها و بی نشان ها
🔺به مناسبت فرارسیدن سالگرد قتلهای زنجیرهای امتداد بخش نخست این گزارش را امروز و بخش دوم را فردا بازنشر می کند.
✍🏻امتداد-گروه سیاسی: آذر سال 1377 یکی از مهم ترین و شاید پرتنش ترین ماه ها در تاریخ سیاسی ایران در دوران معاصر باشد. قتل های موسوم به قتل های زنجیره ای ناگهان از زیر آوار پنهان کاری ها سر برآورد و به یکی از بزرگترین چالش های دولت اصلاحات تبدیل شد.
🟢شاید کمتر کسی تصور می کرد خبری کوتاه که در روز دوشنبه 2 آذر در ستون کنار صفحه اول روزنامه همشهری منتشر شده بود به یکی از بزرگترین خانه تکانی ها در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران منجر شود.
🟢تیتر خبر کوتاه و صریح بود؛ « شامگاه دیروز در تهران داریوش فروهر و همسرش کشته شدند» و در زیرِ تیتر نیز آمده بود که « تحقیق درباره قتل فروهر از سوی وزارت کشور آغاز شد».
🟢هر چند در خبر منتشر شده تمرکز بیشتر بر روی نام داریوش فروهر بود اما در روزها و ماه های بعد نام پروانه فروهر در کنار نام همسرش و در کنار حداقل دو نام دیگر در صدر قرار گرفت.
🟢 28 آبان همان سال «مجید شریف » نویسنده و مترجم از خانه اش خارج شده بود و تا زمان اعلام خبر روزنامه همشهری در تاریخ 2 آذر از وی خبری نبود. پیکر مجید شریف 6 روز پس از ناپدید شدنش در 4 آذر پیدا شد.
🟢 شاید در آن زمان هنوز بسیاری از ابعاد عجیب ماجرا خبر نداشتند اما به نظر می رسد حداقل با ناپدید شدن «محمدمختاری» در 12 آذر حداقل برای وزارت کشور و بخشی دیگر از نهادهای امنیتی ماجرا وارد روند دیگری شد.
🟢اکنون 22 سال از پاییز خونبار و آذرماهی که حداقل 4 پرونده قتل دگراندیشان در آن باز شد می گذرد. اما همچنان روایت های تاریخی شاید از آن کامل نباشد. از پرداختن به روند وقایعی که دولت نوپای اصلاحات تصمیم می گیرد بر سر خاتمه یافتن آن بایستد ، تا یکی از درخشان ترین دوران مطبوعات کشور که ده ها روزنامه و روزنامه نگار برای حداقل دو سال بعد یکی از مهم ترین و پیچیده ترین پرونده های حذف سازمانی دگراندیشان در کشور را دنبال کردند و حتی بی مهابا پیش از اعلام نظر مسولان وقت توانستند به اسناد متقن دست یافته و آن را منتشر کنند.
🟢در همان دوره درخشان است که توسط نشریانی چون پیام امروز ، صبح امروز ، پیام هاجر و دهها جریده دیگر موضوع قتل های زنجیره ای تا اوایل دهه 70 کشیده و حتی قتل هایی چون حذف کشیش های مسیحی و قتل فاطمه قائم مقامی به عنوان مهماندار هواپیما نیز در همین دوره دوباره گشوده شد. افشاگری های مطبوعات و پیگیری و پافشاری آنان برای یافتن همه جزییات حقیقت تا استعفای دری نجف آبادی ، وزیر وقت اطلاعات نیز پیش رفت.
🟢بازخوانی روند وقایعی که از پاییز سال 77 آغاز شد، شاید به درک بهتر نفش مطبوعات و گردش آزاد اطلاعات در جامعه کمک کند و البته پرده از جزییات چندین واقعه مهم تاریخ سیاسی ایران در سال های 77 تا 79 نیز بردارد...../ادامه دارد
متن کامل این گزارش در لینک زیر:
yun.ir/ck0z45
#امتداد
@emtedadnet
✅بازخوانی قتل های دگراندیشان در پاییز سال 1377 ( بخش اول) نام ها و بی نشان ها
🔺به مناسبت فرارسیدن سالگرد قتلهای زنجیرهای امتداد بخش نخست این گزارش را امروز و بخش دوم را فردا بازنشر می کند.
✍🏻امتداد-گروه سیاسی: آذر سال 1377 یکی از مهم ترین و شاید پرتنش ترین ماه ها در تاریخ سیاسی ایران در دوران معاصر باشد. قتل های موسوم به قتل های زنجیره ای ناگهان از زیر آوار پنهان کاری ها سر برآورد و به یکی از بزرگترین چالش های دولت اصلاحات تبدیل شد.
🟢شاید کمتر کسی تصور می کرد خبری کوتاه که در روز دوشنبه 2 آذر در ستون کنار صفحه اول روزنامه همشهری منتشر شده بود به یکی از بزرگترین خانه تکانی ها در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران منجر شود.
🟢تیتر خبر کوتاه و صریح بود؛ « شامگاه دیروز در تهران داریوش فروهر و همسرش کشته شدند» و در زیرِ تیتر نیز آمده بود که « تحقیق درباره قتل فروهر از سوی وزارت کشور آغاز شد».
🟢هر چند در خبر منتشر شده تمرکز بیشتر بر روی نام داریوش فروهر بود اما در روزها و ماه های بعد نام پروانه فروهر در کنار نام همسرش و در کنار حداقل دو نام دیگر در صدر قرار گرفت.
🟢 28 آبان همان سال «مجید شریف » نویسنده و مترجم از خانه اش خارج شده بود و تا زمان اعلام خبر روزنامه همشهری در تاریخ 2 آذر از وی خبری نبود. پیکر مجید شریف 6 روز پس از ناپدید شدنش در 4 آذر پیدا شد.
🟢 شاید در آن زمان هنوز بسیاری از ابعاد عجیب ماجرا خبر نداشتند اما به نظر می رسد حداقل با ناپدید شدن «محمدمختاری» در 12 آذر حداقل برای وزارت کشور و بخشی دیگر از نهادهای امنیتی ماجرا وارد روند دیگری شد.
🟢اکنون 22 سال از پاییز خونبار و آذرماهی که حداقل 4 پرونده قتل دگراندیشان در آن باز شد می گذرد. اما همچنان روایت های تاریخی شاید از آن کامل نباشد. از پرداختن به روند وقایعی که دولت نوپای اصلاحات تصمیم می گیرد بر سر خاتمه یافتن آن بایستد ، تا یکی از درخشان ترین دوران مطبوعات کشور که ده ها روزنامه و روزنامه نگار برای حداقل دو سال بعد یکی از مهم ترین و پیچیده ترین پرونده های حذف سازمانی دگراندیشان در کشور را دنبال کردند و حتی بی مهابا پیش از اعلام نظر مسولان وقت توانستند به اسناد متقن دست یافته و آن را منتشر کنند.
🟢در همان دوره درخشان است که توسط نشریانی چون پیام امروز ، صبح امروز ، پیام هاجر و دهها جریده دیگر موضوع قتل های زنجیره ای تا اوایل دهه 70 کشیده و حتی قتل هایی چون حذف کشیش های مسیحی و قتل فاطمه قائم مقامی به عنوان مهماندار هواپیما نیز در همین دوره دوباره گشوده شد. افشاگری های مطبوعات و پیگیری و پافشاری آنان برای یافتن همه جزییات حقیقت تا استعفای دری نجف آبادی ، وزیر وقت اطلاعات نیز پیش رفت.
🟢بازخوانی روند وقایعی که از پاییز سال 77 آغاز شد، شاید به درک بهتر نفش مطبوعات و گردش آزاد اطلاعات در جامعه کمک کند و البته پرده از جزییات چندین واقعه مهم تاریخ سیاسی ایران در سال های 77 تا 79 نیز بردارد...../ادامه دارد
متن کامل این گزارش در لینک زیر:
yun.ir/ck0z45
#امتداد
@emtedadnet
قبل از انقلاب #حسینیه_ارشاد فوج فوج جوانان را جذب اسلام میکرد. بعد از انقلاب #گشت_ارشاد گروه گروه مردم و بهخصوص نسل جوان را از دین خدا میتاراند و چهرهای داعشی از #ایران در #جهان ترسیم میکند.
آیا وقت فعال کردن آن حسینیه و برچیدن این گشت نرسیده است؟
#توییت
♻️ #بازنشر
@MostafaTajzadeh
آیا وقت فعال کردن آن حسینیه و برچیدن این گشت نرسیده است؟
#توییت
♻️ #بازنشر
@MostafaTajzadeh
⭕️ نظر یک #شهروند : «کاش تریبونی داشتم و این سوال را از حضراتی که یک عمره روی گرده یک ملت سوارشدن و گویا خیال پیادهشدن هم ندارن، بپرسم: #حد_یقف شما برای دخالت در زندگی خصوصی مردم و اینکه چی بپوشن، چی بخورن، چطوری زناشویی کنن، چند تا بچه داشته باشن...کجاست؟»
#توییت
♻️#بازنشر_توییت
🆔@MostafaTajzadeh
#توییت
♻️#بازنشر_توییت
🆔@MostafaTajzadeh
⭕️آقای رئیسی! #دیوارکشیدن بین زن و مرد اتهام مخالفان بود و شما میخواستید میان آنها #پل بزنید؟ پس این دیوارکشیها و #تفکیک_جنسیتی چیست؟ با یکدستشدن حکومت فکر نکنید بازی تمام شده، زیرا هنوز هزار باده ناخورده در رگ تاک است.
#توییت
♻️#بازنشر
🆔@MostafaTajzadeh
#توییت
♻️#بازنشر
🆔@MostafaTajzadeh
Telegram
attach 📎
#یادآر
#بازنشر
نامه ای به همسرم در ماهگرد بازداشت غیرقانونی اش
۲۳ تیرماه ۸۸
سلام آرام جان
فردا درست یک ماه می شود که مأموران مدعی عدل علوی در شب ولادت مادرت زهرای اطهر (س) به خانه مان ریختند و با نشان دادن حکمی مجعول بازداشتت کردند. فریادهای من در همان نیمه شب موجب بیداری همسایگان شد تا شهادت بدهند سالم رفته ای و باید سالم برگردی ومأموران که گفتند معذورند، یادآور شدند که مأمور جورند در جمهوری اسلامی!!!
چه باید می کردیم ما؟! در این چهل و شش سال عمر هرگز نخواستم ونتوانستم زندگی مرفه و راحت و بدون دغدغه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی داشته باشم و تاکنون تجربه های فراوان داشته ام الا خانواده زندانی سیاسی بودن( صرفنظر از خاطرات دور کودکی وقصه هایی که مادر برایم گفته و این روزها هی تکرار می شود من باب تسلای خاطرمان) حالا یک دوره جدید در زندگی من آغاز شده است و باید از تجربیات دیگران هم خوب استفاده کنم.
گام اول: همبستگی. خوشبختانه با خانواده های اکثر مجاهدان راه حق و آزادی از قبل آشنایی و ارتباط داشته ایم وخیلی زود گردهم می آییم ودیگران را هم یا ما پیدا می کنیم وبه جمع خود می خوانیم یا آن ها ما را پیدا می کنند و جمعمان جمع می شود.
گام دوم: تلاش برای دریافت اطلاعات اولیه. وکیلت بلافاصله درگیر داستان می شود و پیگیری از شاگردش مرتضوی که حتی حرمت استاد نگه نمی دارد و با لودگی پاسخش می گوید وانگار برایش مهم نیست دفاع از پایان نامه دکتری بعد از قصه کردان!
دیگر چه باک از مدرک جعلی! یک گام پیشتر. حضور در دفتر مرتضوی باتفاق خواهرانت که دنبال یک جو انسانیت می گردند تا نرم کنند دل های سخت را تا تو بیایی برای سرسلامتی دادن به تنها برادرت که سخت داغدار المیرایش است. وبرای یک دیدار کوتاه با پدر ومادر پیر و بیمارت.
کاش نرفته بودیم. چقدر خود را سرزنش می کنم برای تسلیم شدن به این حضور اهانت بار که فرجامش را از آغاز می دانستم. لبخند مضحک او وتلاش برای حفظ خونسردی در حین گفتن دروغهایش و وعده دروغ تلفن تو عصر همان روز که هرگز محقق نشد.
گام سوم: برگزاری جلسات دعا و ختم قرآن برای ثبات و استواری قدم شما و آرامش قلب خودمان و بچه هایمان وهمه خانواده ها. از جلسات خانگی تا دعای کمیل و روضه ها در حسینیه ها که از آن هم نمی گذرند و دعای کمیل پنج شنبه ما جمع کثیری از نیروهای چماقدار وتفنگدار را کشید حوالی بیت الزهرا!
گام چهارم: اطلاع رسانی. حالا که ما در بی خبری محض هستیم، دیگران هم باید این را بدانند. رئیس مجلس. رئیس قوه قضائیه و علما و مراجع. نامه های سرگشاده این حسن را دارند که اگرآقایان ما را بی پاسخ می گذارند، لااقل مردم باخبر می شوند و شنیده ام بعضی ها از این دست نامه ها خوششان نمی آید.
گام پنجم: دیدارها وملاقات ها. فراکسیون خط امام مجلس گزینه خوبی است. خانه ملت و نمایندگان ملت ودغدغه های ملت. ابراز تأثر می کنند آقایان. می گویند اقداماتی کرده اند و ادامه می دهند تا حصول نتیجه با تشکیل کمیته پیگیری.
تعطیلی مجلس ما را از ملاقات با لاریجانی بازمی دارد.
این ملاقات حاشیه هایی دارد که می خواستند سایه بیندازد به روی متن که گفتنش اینجا به درازا می کشد. همینقدر بگویم که شکایت من از خبرگزاری فارس و ایرنا فقط برای انجام تکلیف بود. درست مثل شکایت های تو از احمد جنتی در نظام عدل جمهوری اسلامی که همه شهروندان فارغ از رتبه های شهروندی به یک چشم نگریسته می شوند!!! برای دیدن آقای هاشمی شاهرودی فوری اقدام می کنیم. از دفترش جوابی نمی شنویم. از آقای جمشیدی کمک می خواهم به حرمت روزهای مدیرکلی که تحویل می گرفتند مقدارکی و ایشان هم می گوید کمیته سه نفره تعیین شده برای پیگیری. بگویید آقای محتشمی پور برایتان وقت بگیرد از آقای دری نجف آبادی! دیدار با خاتمی مثل همیشه امیدبخش است. هرچند که او درون حاکمیت منصبی ندارد ولی در دل های مردم که دارد و متانت و نجابتش که هست و این قسم همدلی با مردم. قوه قضائیه را مسئول مستقیم معرفی می کند ومی گوید این انقلاب مخملی بود علیه مردم که باید پایان بگیرد. دیدار با هاشمی رفسنجانی هم به عنوان رئیس محمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس خبرگان رهبری امیدبخش است خصوصا وقتی قول می دهد باز هم پیگیر امور باشد و قرار می شود گرفتن وقت از آقای دری نجف آبادی را هم دنبال کند. قراری که ده روز طول می کشد تا قطعی و اعلام شود. آن هم فقط برای ۵ نفر.
فردا ساعت هشت و نیم برویم ببینیم ما باید دلداری بدهیم آقایان را یا آن ها ما خانواده های جریحه دار را!!!
https://telegra.ph/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D9%87%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B4-08-05
#بازنشر
نامه ای به همسرم در ماهگرد بازداشت غیرقانونی اش
۲۳ تیرماه ۸۸
سلام آرام جان
فردا درست یک ماه می شود که مأموران مدعی عدل علوی در شب ولادت مادرت زهرای اطهر (س) به خانه مان ریختند و با نشان دادن حکمی مجعول بازداشتت کردند. فریادهای من در همان نیمه شب موجب بیداری همسایگان شد تا شهادت بدهند سالم رفته ای و باید سالم برگردی ومأموران که گفتند معذورند، یادآور شدند که مأمور جورند در جمهوری اسلامی!!!
چه باید می کردیم ما؟! در این چهل و شش سال عمر هرگز نخواستم ونتوانستم زندگی مرفه و راحت و بدون دغدغه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی داشته باشم و تاکنون تجربه های فراوان داشته ام الا خانواده زندانی سیاسی بودن( صرفنظر از خاطرات دور کودکی وقصه هایی که مادر برایم گفته و این روزها هی تکرار می شود من باب تسلای خاطرمان) حالا یک دوره جدید در زندگی من آغاز شده است و باید از تجربیات دیگران هم خوب استفاده کنم.
گام اول: همبستگی. خوشبختانه با خانواده های اکثر مجاهدان راه حق و آزادی از قبل آشنایی و ارتباط داشته ایم وخیلی زود گردهم می آییم ودیگران را هم یا ما پیدا می کنیم وبه جمع خود می خوانیم یا آن ها ما را پیدا می کنند و جمعمان جمع می شود.
گام دوم: تلاش برای دریافت اطلاعات اولیه. وکیلت بلافاصله درگیر داستان می شود و پیگیری از شاگردش مرتضوی که حتی حرمت استاد نگه نمی دارد و با لودگی پاسخش می گوید وانگار برایش مهم نیست دفاع از پایان نامه دکتری بعد از قصه کردان!
دیگر چه باک از مدرک جعلی! یک گام پیشتر. حضور در دفتر مرتضوی باتفاق خواهرانت که دنبال یک جو انسانیت می گردند تا نرم کنند دل های سخت را تا تو بیایی برای سرسلامتی دادن به تنها برادرت که سخت داغدار المیرایش است. وبرای یک دیدار کوتاه با پدر ومادر پیر و بیمارت.
کاش نرفته بودیم. چقدر خود را سرزنش می کنم برای تسلیم شدن به این حضور اهانت بار که فرجامش را از آغاز می دانستم. لبخند مضحک او وتلاش برای حفظ خونسردی در حین گفتن دروغهایش و وعده دروغ تلفن تو عصر همان روز که هرگز محقق نشد.
گام سوم: برگزاری جلسات دعا و ختم قرآن برای ثبات و استواری قدم شما و آرامش قلب خودمان و بچه هایمان وهمه خانواده ها. از جلسات خانگی تا دعای کمیل و روضه ها در حسینیه ها که از آن هم نمی گذرند و دعای کمیل پنج شنبه ما جمع کثیری از نیروهای چماقدار وتفنگدار را کشید حوالی بیت الزهرا!
گام چهارم: اطلاع رسانی. حالا که ما در بی خبری محض هستیم، دیگران هم باید این را بدانند. رئیس مجلس. رئیس قوه قضائیه و علما و مراجع. نامه های سرگشاده این حسن را دارند که اگرآقایان ما را بی پاسخ می گذارند، لااقل مردم باخبر می شوند و شنیده ام بعضی ها از این دست نامه ها خوششان نمی آید.
گام پنجم: دیدارها وملاقات ها. فراکسیون خط امام مجلس گزینه خوبی است. خانه ملت و نمایندگان ملت ودغدغه های ملت. ابراز تأثر می کنند آقایان. می گویند اقداماتی کرده اند و ادامه می دهند تا حصول نتیجه با تشکیل کمیته پیگیری.
تعطیلی مجلس ما را از ملاقات با لاریجانی بازمی دارد.
این ملاقات حاشیه هایی دارد که می خواستند سایه بیندازد به روی متن که گفتنش اینجا به درازا می کشد. همینقدر بگویم که شکایت من از خبرگزاری فارس و ایرنا فقط برای انجام تکلیف بود. درست مثل شکایت های تو از احمد جنتی در نظام عدل جمهوری اسلامی که همه شهروندان فارغ از رتبه های شهروندی به یک چشم نگریسته می شوند!!! برای دیدن آقای هاشمی شاهرودی فوری اقدام می کنیم. از دفترش جوابی نمی شنویم. از آقای جمشیدی کمک می خواهم به حرمت روزهای مدیرکلی که تحویل می گرفتند مقدارکی و ایشان هم می گوید کمیته سه نفره تعیین شده برای پیگیری. بگویید آقای محتشمی پور برایتان وقت بگیرد از آقای دری نجف آبادی! دیدار با خاتمی مثل همیشه امیدبخش است. هرچند که او درون حاکمیت منصبی ندارد ولی در دل های مردم که دارد و متانت و نجابتش که هست و این قسم همدلی با مردم. قوه قضائیه را مسئول مستقیم معرفی می کند ومی گوید این انقلاب مخملی بود علیه مردم که باید پایان بگیرد. دیدار با هاشمی رفسنجانی هم به عنوان رئیس محمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس خبرگان رهبری امیدبخش است خصوصا وقتی قول می دهد باز هم پیگیر امور باشد و قرار می شود گرفتن وقت از آقای دری نجف آبادی را هم دنبال کند. قراری که ده روز طول می کشد تا قطعی و اعلام شود. آن هم فقط برای ۵ نفر.
فردا ساعت هشت و نیم برویم ببینیم ما باید دلداری بدهیم آقایان را یا آن ها ما خانواده های جریحه دار را!!!
https://telegra.ph/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D9%87%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B4-08-05
Telegraph
نامه ای به همسرم در ماهگرد بازداشت غیرقانونی اش
نامه ای به همسرم در ماهگرد بازداشت غیرقانونی اش ۲۳ تیرماه ۸۸ سلام آرام جان فردا درست یک ماه می شود که مأموران مدعی عدل علوی در شب ولادت مادرت زهرای اطهر (س) به خانه مان ریختند و با نشان دادن حکمی مجعول بازداشتت کردند. فریادهای من در همان نیمه شب موجب بیداری…
#بازنشر نامه مهدی کروبی خطاب به خامنه ای درباره هدف قرار دادن هواپیمای اوکراینی
مهدی کروبی خطاب به خامنه ای: بدون شک هیچ یک از شرایط و صفات احراز مسئولیت رهبری را ندارید
🔺مدتی است در حال تنظیم نامه ای مفصل و جامع به شما در ارتباط با وضعیت اسف بار کشور که نتیجه سوء مدیریت و دخالت ها بی جای جنابعالی در تمامی امور کشور است، هستم. اما امروز پس از سه روز انکار و فریب وقیحانه خبر شلیک موشک خودی و سرنگون شدن هواپیمای مسافربری و داغدار شدن خانواده هایی که عزیزان شان در آن پرواز بودند، آنهم پس از آنکه تشت رسوایی این موضوع توسط غربی ها از بام افتاده بود، تصمیم گرفتم در نامه ای کوتاه نکته مهمی را به شما یادآور شوم.
🔺جنابعالی به عنوان فرمانده کل قوا مسئولیت مستقیم این امر را بر عهده دارید، بفرمایید آیا در صبحگاه چهارشنبه در جریان این فاجعه بودید؟ یا همانطور که رسانه های نزدیک به شما مدعی اند شما روز جمعه در جریان این موضوع قرار گرفته اید؟ اگر در جریان بودید و با علم به موضوع به مسئولان نظامی و امنیتی و تبلیغاتی اجازه فریب مردم را دادید پس بدا به حال شما که بدون شک هیچ یک از شرایط و صفات احراز مسئولیت رهبری را بر اساس قانون اساسی ندارید.
🔺البته این رسوایی تنها موردی نیست که مسئولیت مستقیم آن به شما بر می گردد. فقدان رسیدگی دقیق به ماجرای قتل های زنجیره ای، تقلب در انتخابات و سرکوب خونین معترضین۸۸ ، سرکوب معترضین ۹۶ و نهایتاً مردم به ستوه آمده در ماجرای افزایش قیمت بنزین در آبان ۹۸ و اگر آنطور که می گویند در جریان این فاجعه نبودید و پیگیر کشف حقیقت هم نشدید پس بفرمایید چه فرمانده کل قوایی هستید که آنان اینچنین شما و کشور را به بازی می گیرند؟ در این حالت هم مشخص است که فاقد شرط تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافى براى رهبرى هستید.
والسلام
مهدی کروبی
۲۱ دی ۱۳۹۸
جماران
✅ @Sahamnewsorg
مهدی کروبی خطاب به خامنه ای: بدون شک هیچ یک از شرایط و صفات احراز مسئولیت رهبری را ندارید
🔺مدتی است در حال تنظیم نامه ای مفصل و جامع به شما در ارتباط با وضعیت اسف بار کشور که نتیجه سوء مدیریت و دخالت ها بی جای جنابعالی در تمامی امور کشور است، هستم. اما امروز پس از سه روز انکار و فریب وقیحانه خبر شلیک موشک خودی و سرنگون شدن هواپیمای مسافربری و داغدار شدن خانواده هایی که عزیزان شان در آن پرواز بودند، آنهم پس از آنکه تشت رسوایی این موضوع توسط غربی ها از بام افتاده بود، تصمیم گرفتم در نامه ای کوتاه نکته مهمی را به شما یادآور شوم.
🔺جنابعالی به عنوان فرمانده کل قوا مسئولیت مستقیم این امر را بر عهده دارید، بفرمایید آیا در صبحگاه چهارشنبه در جریان این فاجعه بودید؟ یا همانطور که رسانه های نزدیک به شما مدعی اند شما روز جمعه در جریان این موضوع قرار گرفته اید؟ اگر در جریان بودید و با علم به موضوع به مسئولان نظامی و امنیتی و تبلیغاتی اجازه فریب مردم را دادید پس بدا به حال شما که بدون شک هیچ یک از شرایط و صفات احراز مسئولیت رهبری را بر اساس قانون اساسی ندارید.
🔺البته این رسوایی تنها موردی نیست که مسئولیت مستقیم آن به شما بر می گردد. فقدان رسیدگی دقیق به ماجرای قتل های زنجیره ای، تقلب در انتخابات و سرکوب خونین معترضین۸۸ ، سرکوب معترضین ۹۶ و نهایتاً مردم به ستوه آمده در ماجرای افزایش قیمت بنزین در آبان ۹۸ و اگر آنطور که می گویند در جریان این فاجعه نبودید و پیگیر کشف حقیقت هم نشدید پس بفرمایید چه فرمانده کل قوایی هستید که آنان اینچنین شما و کشور را به بازی می گیرند؟ در این حالت هم مشخص است که فاقد شرط تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافى براى رهبرى هستید.
والسلام
مهدی کروبی
۲۱ دی ۱۳۹۸
جماران
✅ @Sahamnewsorg
#بازنشر
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و سه
✅ کریمی گفت «خانم محتشمی من برای اینکه نشان بدهم خلف وعده نکردهام، هماهنگ کردم شما بتوانید آقا مصطفی را ببینید. فقط لطفا نیمساعت بیشتر نشود.»
✅ من که روزهای سختی را در انتظار این لحظه و شنیدن این خبر گذرانده بودم، هیجانزده و با ناباوری تشکر کردم و با لحنی ملامت بار گفتم «ولی انصاف نیست بعد از دو ماه فقط نیمساعت بتوانم ببینمش.» گفت «حالا شما سريعتر برويد. انشاءالله بزودی تکرار میشود.»
✅ من هنوز داشتم چکوچانه میزدم و او که به زعم خود داشت زمینهسازی میکرد تا خبر مهمتری را بدهد، گفت «زودتر بروید ملاقات. عجله کنید. خانوادهتان بیرون منتظرند.» خانوادهام؟ متوجه منظورش نشدم. گفتم «مگر شما نگفتید فاطمه جواب تلفن نداده؟ چه کسی منتظر من است؟» گفت «خواهرتان» و فوری اضافه کرد که «قرار است دوسه روزی به مرخصی بروید.»
✅ گفتم «من بدون مصطفی هیچ جا نمیروم.» گفت «به خاطر فاطمه خانم و پدر و مادرتان و ...» گفتم «بهتر است زودتر بروم همسرجان را ببینم.» و از جا بلند شدم. گفت «بروید لباستان را عوض کنید. اینطوری نروید ملاقات.» گفتم «اتفاقا مصطفی باید همسرش را همینطوری ببیند، با همین هیبت و در لباس زندان.»
✅ من حرکت کردم و او و مراقب دنبال من. کریمی گفت «خانم محتشمی خوب همه مسیرها را یاد گرفته.» گفتم «من اینجا زندگی میکنم.» این صحبت هم حاکی از آن بود که اطلاعات سپاه موافق عادیشدن شرایط تحمیلی برای زندانی نیست.
✅ من تقریبا میدویدم به سوی یار و آنها از پی من. ناگهان ایستادم و گفتم «من باید بروم بالا. باید مثل ملاقاتهای قبلی برایش چیزی بیاورم. دست خالی نمیشود.» و سریع به سمت بند راهی شدم. از پله ها بالا رفتم. صدای مردی میآمد. لابد از کادرهای اداری بود. هیچ چیزی همراهش نیاورد، دفتر و کاغذ و حتی پوست پرتقالها. من دستپاچه مقداری از خوراکیهایی که از ملاقات آخر در سلول بود را برداشتم و در کیسهای که مراقب آورده بود ریختم. فوری پایین آمدم.
✅ بالاخره لحظهی دیدار پس از همه آن روزهای تلخ و سخت انتظار فرا رسید. وقتی پشت درب اتاق ملاقات رسیدم، قلبم داشت از جا کنده میشد. خدای من بالاخره این امر محال ممکن شد و ما یکدیگر را در آغوش خواهیم کشید.
✅ تقریبا خودم را پرت کردم به اتاق ملاقاتی که حالا برای من میعادگاهی مقدس بود. مصطفی بیصبرانه منتظر بود و تا مرا دید لبخند بر لبانش نشست. بیاعتنا به دوربینها یکدیگر را در آغوش گرفتیم. او در گوشم نجوا کرد «ممنونم عزیزم. مرا روسپید کردی. میدانم چقدر به خاطر من اذیت شدی و رنج بردی. معذرت میخواهم.» گفتم «عزیزم من یک هزارم سختیهای تو را نکشیدم. این چهل و پنج روز در مقابل ماهها انفرادی تو.»
@MostafaTajzadeh
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و سه
✅ کریمی گفت «خانم محتشمی من برای اینکه نشان بدهم خلف وعده نکردهام، هماهنگ کردم شما بتوانید آقا مصطفی را ببینید. فقط لطفا نیمساعت بیشتر نشود.»
✅ من که روزهای سختی را در انتظار این لحظه و شنیدن این خبر گذرانده بودم، هیجانزده و با ناباوری تشکر کردم و با لحنی ملامت بار گفتم «ولی انصاف نیست بعد از دو ماه فقط نیمساعت بتوانم ببینمش.» گفت «حالا شما سريعتر برويد. انشاءالله بزودی تکرار میشود.»
✅ من هنوز داشتم چکوچانه میزدم و او که به زعم خود داشت زمینهسازی میکرد تا خبر مهمتری را بدهد، گفت «زودتر بروید ملاقات. عجله کنید. خانوادهتان بیرون منتظرند.» خانوادهام؟ متوجه منظورش نشدم. گفتم «مگر شما نگفتید فاطمه جواب تلفن نداده؟ چه کسی منتظر من است؟» گفت «خواهرتان» و فوری اضافه کرد که «قرار است دوسه روزی به مرخصی بروید.»
✅ گفتم «من بدون مصطفی هیچ جا نمیروم.» گفت «به خاطر فاطمه خانم و پدر و مادرتان و ...» گفتم «بهتر است زودتر بروم همسرجان را ببینم.» و از جا بلند شدم. گفت «بروید لباستان را عوض کنید. اینطوری نروید ملاقات.» گفتم «اتفاقا مصطفی باید همسرش را همینطوری ببیند، با همین هیبت و در لباس زندان.»
✅ من حرکت کردم و او و مراقب دنبال من. کریمی گفت «خانم محتشمی خوب همه مسیرها را یاد گرفته.» گفتم «من اینجا زندگی میکنم.» این صحبت هم حاکی از آن بود که اطلاعات سپاه موافق عادیشدن شرایط تحمیلی برای زندانی نیست.
✅ من تقریبا میدویدم به سوی یار و آنها از پی من. ناگهان ایستادم و گفتم «من باید بروم بالا. باید مثل ملاقاتهای قبلی برایش چیزی بیاورم. دست خالی نمیشود.» و سریع به سمت بند راهی شدم. از پله ها بالا رفتم. صدای مردی میآمد. لابد از کادرهای اداری بود. هیچ چیزی همراهش نیاورد، دفتر و کاغذ و حتی پوست پرتقالها. من دستپاچه مقداری از خوراکیهایی که از ملاقات آخر در سلول بود را برداشتم و در کیسهای که مراقب آورده بود ریختم. فوری پایین آمدم.
✅ بالاخره لحظهی دیدار پس از همه آن روزهای تلخ و سخت انتظار فرا رسید. وقتی پشت درب اتاق ملاقات رسیدم، قلبم داشت از جا کنده میشد. خدای من بالاخره این امر محال ممکن شد و ما یکدیگر را در آغوش خواهیم کشید.
✅ تقریبا خودم را پرت کردم به اتاق ملاقاتی که حالا برای من میعادگاهی مقدس بود. مصطفی بیصبرانه منتظر بود و تا مرا دید لبخند بر لبانش نشست. بیاعتنا به دوربینها یکدیگر را در آغوش گرفتیم. او در گوشم نجوا کرد «ممنونم عزیزم. مرا روسپید کردی. میدانم چقدر به خاطر من اذیت شدی و رنج بردی. معذرت میخواهم.» گفتم «عزیزم من یک هزارم سختیهای تو را نکشیدم. این چهل و پنج روز در مقابل ماهها انفرادی تو.»
@MostafaTajzadeh
Telegram
attach 📎
#بازنشر
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و چهار
✅گفتم بنشینیم روی زمین میخواهم بدون هیچ فاصله ای کنارت باشم. تصویر آن لحظات همیشه اشک به چشمانم می آورد و دلم میخواهد روزی آنچه توسط دوربینهای حفاظت اطلاعات سپاه ضبط شده دراختیارم قرار بگیرد تا هزاران بار ببینمشان و شیرینی آن وصل دیر ودور باز هم در جانم بنشیند. من از او حالش را می پرسیدم.
✅اومی گفت که همان روزهای اول از بازداشت من مطلع شده و سخت نگران من بوده اما به استقامت و مقاومتم ایمان داشته. گفت که نگران اعتصاب غذای من بوده و به فاطمه پیغام داده که بگوید مبادا اعتصاب غذای خشک بکنم. گفت که خیلی دعایم می کرده و خوشحال است که بالاخره دارم از زندان بیرون میروم.
✅من گذران لحظات و دقایق را متوجه نبودم دلم می خواست تا آخر دنیا کنار اوبنشینم وبا اشتیاق چشم به لبانش بدوزم و واژه ها را بقاپم و با گوش جان بشنوم.
✅صدای آقای کریمی مرا به خود آورد خانم محتشمی! بفرمایید دیر می شود باید بروید. گفتم کجا بروم من تازه آمده ام.گفت دوسه روز میروید مرخصی وبرمی گردید وسایلتان هم همینجا هست. گفتم من هیچ جا بدون همسرم نمی روم. حالا نوبت همسرجان بود که مرا به رفتن متقاعد کند. عزیزم برو فاطمه گناه دارد یکی از ما باید کنارش باشد تا تنها نماند. گفتم عزیزم وقتی مرا بازداشت کردند از همان لحظه تاکنون گفته ام که تنها از زندان بیرون نمی روم. نمی خواهم بدعهدی کنم.
✅رو به دیوار ایستاده بودم و به آن چنگ می زدم و گریه می کردم. همسرجان مرا بغل کرد اشکهایم را پاک کرد و گفت ازتو خواهش می کنم به خاطر من برو.
✅کریمی هم گفت شما باید بروی بیرون شرایط را آماده کنی تا آقای تاجزاده هم بیاید انشاء الله. بفرمایید کادر اداری تعطیل می شود ترخیص انجام نمی شود. خانواده تان هم بیرون منتظرند.
✅همسرجان را بوسیدم و گفتم میروم ولی برمی گردم و بیمیل و رغبت به جدا شدن از او با همان حال گریان از اتاق ملاقات خارج شدم.
✅کریمی که مأموریتش با موفقیت انجام شده بود، خداحافظی کرد و مراقب مرا برای طی مراحل ترخیص به دفتر مربوطه راهنمایی کرد. بعد وارد همان اتاقکی شدم که موقع ورود لباس زندان به تن کرده وارد میهمانخانه شوم سپاه شده بودم. گفتند درب اتاق باید باز باشد. نمی دانم نگران چه بودند در آن شرایط قرنطینه با تدابیر امنیتی شان.
✅لباس سبزم را پوشیدم و دستبند سبزم را که نگران ضبط شدنش بودم و خوشبختانه محفوظ مانده بود وحلقه ازدواجم را به دست و انگشت کردم و این بار با چادر مشکی سوار ماشین شدم در حالی که همان مراقب عبوسی که شب اول تحویلم گرفته بود تا درب خروج همراهم بود.
✅نگاهی به بیرون انداختم. کسی را ندیدم.
@MostafaTajzadeh
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و چهار
✅گفتم بنشینیم روی زمین میخواهم بدون هیچ فاصله ای کنارت باشم. تصویر آن لحظات همیشه اشک به چشمانم می آورد و دلم میخواهد روزی آنچه توسط دوربینهای حفاظت اطلاعات سپاه ضبط شده دراختیارم قرار بگیرد تا هزاران بار ببینمشان و شیرینی آن وصل دیر ودور باز هم در جانم بنشیند. من از او حالش را می پرسیدم.
✅اومی گفت که همان روزهای اول از بازداشت من مطلع شده و سخت نگران من بوده اما به استقامت و مقاومتم ایمان داشته. گفت که نگران اعتصاب غذای من بوده و به فاطمه پیغام داده که بگوید مبادا اعتصاب غذای خشک بکنم. گفت که خیلی دعایم می کرده و خوشحال است که بالاخره دارم از زندان بیرون میروم.
✅من گذران لحظات و دقایق را متوجه نبودم دلم می خواست تا آخر دنیا کنار اوبنشینم وبا اشتیاق چشم به لبانش بدوزم و واژه ها را بقاپم و با گوش جان بشنوم.
✅صدای آقای کریمی مرا به خود آورد خانم محتشمی! بفرمایید دیر می شود باید بروید. گفتم کجا بروم من تازه آمده ام.گفت دوسه روز میروید مرخصی وبرمی گردید وسایلتان هم همینجا هست. گفتم من هیچ جا بدون همسرم نمی روم. حالا نوبت همسرجان بود که مرا به رفتن متقاعد کند. عزیزم برو فاطمه گناه دارد یکی از ما باید کنارش باشد تا تنها نماند. گفتم عزیزم وقتی مرا بازداشت کردند از همان لحظه تاکنون گفته ام که تنها از زندان بیرون نمی روم. نمی خواهم بدعهدی کنم.
✅رو به دیوار ایستاده بودم و به آن چنگ می زدم و گریه می کردم. همسرجان مرا بغل کرد اشکهایم را پاک کرد و گفت ازتو خواهش می کنم به خاطر من برو.
✅کریمی هم گفت شما باید بروی بیرون شرایط را آماده کنی تا آقای تاجزاده هم بیاید انشاء الله. بفرمایید کادر اداری تعطیل می شود ترخیص انجام نمی شود. خانواده تان هم بیرون منتظرند.
✅همسرجان را بوسیدم و گفتم میروم ولی برمی گردم و بیمیل و رغبت به جدا شدن از او با همان حال گریان از اتاق ملاقات خارج شدم.
✅کریمی که مأموریتش با موفقیت انجام شده بود، خداحافظی کرد و مراقب مرا برای طی مراحل ترخیص به دفتر مربوطه راهنمایی کرد. بعد وارد همان اتاقکی شدم که موقع ورود لباس زندان به تن کرده وارد میهمانخانه شوم سپاه شده بودم. گفتند درب اتاق باید باز باشد. نمی دانم نگران چه بودند در آن شرایط قرنطینه با تدابیر امنیتی شان.
✅لباس سبزم را پوشیدم و دستبند سبزم را که نگران ضبط شدنش بودم و خوشبختانه محفوظ مانده بود وحلقه ازدواجم را به دست و انگشت کردم و این بار با چادر مشکی سوار ماشین شدم در حالی که همان مراقب عبوسی که شب اول تحویلم گرفته بود تا درب خروج همراهم بود.
✅نگاهی به بیرون انداختم. کسی را ندیدم.
@MostafaTajzadeh
#بازنشر
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و پنج
🟢 به ماموری که مرا بیرون آورده بود گفتم «خانوادهام کجا هستند؟» گفت «ماشین را نمیشناسی؟» و بعد اضافه کرد «از بس ماشین دارید نمیدانی با کدام آمدهاند دنبالت.» گفتم «بنده علم غیب ندارم که بدانم چه کسی با چه ماشینی دنبالم آمده است.»
🟢 کمی جلوتر که آمدم، خواهر عزیزم را دیدم که همراه همسرش از ماشین پیاده شد و به استقبال آمد. یکدیگر را در آغوش گرفتیم. برای آزادیام خدا را شکر کردند. وقتی سوار شدم و دسته گل زیبایشان را دیدم، یاد صحبت کودکانهی بازجو و حلقهی گل افتادم و خندهام گرفت.
🟢 خواهرم برایم گفت که چند روزی هست که منتظر آزادی من هستند؛ از روزی که نبوی سپاه زنگ زده و گفته برایم کفالت بگذارند تا روزی که پدرجان کسی را پیدا کرده و کارهای اداری انجام شده و تا امروز که چند ساعتی هست پشت درب زندان چشم انتظار من هستند.
🟢 سراغ فاطمه را گرفتم. گفت با الهه خانم سفر است و خبر از آزادیات نداشت. ظاهراً آقایان به خانوادهام گفته بودند بیسروصدا بیایید زندانیتان را ببرید. آنها هم ترجیح داده بودند بعد از بیرونآمدنم به دخترم اطلاع دهند تا کسی خبردار نشود. فوری به او زنگ زدم. تا صدایم را شنید از شادی فریاد کشید و ناراحت شد که چرا از آزادیام بیخبر مانده است. گفت فوری خودش را به من خواهد رساند.
🟢 تا به خانه پدری برسیم، حال تک تک عزیزانم را پرسیدم. از خواهر عزیزم و همسرش خیلی عذرخواهی کردم بهخاطر حق زیادی که بابت زحمتهای این روزهای خودم و فاطمه و نیز برای زندهکردن خاطرات تلخشان به گردن من و خانوادهام دارند.
🟢 لحظهی دیدار پدر و مادرم از بهترین لحظات عمرم بود. شادی در چشمانشان موج میزد. بساط پذیرایی مهیا کرده بودند. گفتم «چیزی به افطار نمانده است. یک دوش میگیرم و میرسم خدمتتان.»
🟢 هنوز باور نمیکردم پس از آن روزهای سخت حالا در منزل امیدم هستم. اما از دوری همسرجان و فرزندان عزیزم ناراحت و دلتنگ بودم. در تنهایی گریههایم را کردم.
🟢 کم کم همه اعضای خانواده جمع شدند. پدرم که هنوز سرپا بود و با دیدن من انرژی گرفته بود، از فرزندان و نوهها و پذیرایی میکرد. مادر به تلفنها جواب میداد و میخندید، بغض میکرد، مرا نگاه میکرد و میگفت «انشاءالله دیگر برنمیگردد.»
🟢 فاطمه که از راه رسید، همه کنار رفتند تا شاهد صحنهی مواجههی ما باشند. او که در تمام آن ۴۵ روز بازداشت من، به ملاحظهی دیگران از بروز دردها و غصههایش خودداری کرده بود، در آغوش من اشک ریخت و اشک ریخت. بعد گفت «مامان برایت بلیط گرفتهام. فردا با هم به سفر میرویم.» با تعجب گفتم «چه سفری عزیزم؟ من سه روز به مرخصی آمدهام. باید همه را خوب ببینم و به کارهای واجبم برسم.»
@MostafaTajzadeh
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و پنج
🟢 به ماموری که مرا بیرون آورده بود گفتم «خانوادهام کجا هستند؟» گفت «ماشین را نمیشناسی؟» و بعد اضافه کرد «از بس ماشین دارید نمیدانی با کدام آمدهاند دنبالت.» گفتم «بنده علم غیب ندارم که بدانم چه کسی با چه ماشینی دنبالم آمده است.»
🟢 کمی جلوتر که آمدم، خواهر عزیزم را دیدم که همراه همسرش از ماشین پیاده شد و به استقبال آمد. یکدیگر را در آغوش گرفتیم. برای آزادیام خدا را شکر کردند. وقتی سوار شدم و دسته گل زیبایشان را دیدم، یاد صحبت کودکانهی بازجو و حلقهی گل افتادم و خندهام گرفت.
🟢 خواهرم برایم گفت که چند روزی هست که منتظر آزادی من هستند؛ از روزی که نبوی سپاه زنگ زده و گفته برایم کفالت بگذارند تا روزی که پدرجان کسی را پیدا کرده و کارهای اداری انجام شده و تا امروز که چند ساعتی هست پشت درب زندان چشم انتظار من هستند.
🟢 سراغ فاطمه را گرفتم. گفت با الهه خانم سفر است و خبر از آزادیات نداشت. ظاهراً آقایان به خانوادهام گفته بودند بیسروصدا بیایید زندانیتان را ببرید. آنها هم ترجیح داده بودند بعد از بیرونآمدنم به دخترم اطلاع دهند تا کسی خبردار نشود. فوری به او زنگ زدم. تا صدایم را شنید از شادی فریاد کشید و ناراحت شد که چرا از آزادیام بیخبر مانده است. گفت فوری خودش را به من خواهد رساند.
🟢 تا به خانه پدری برسیم، حال تک تک عزیزانم را پرسیدم. از خواهر عزیزم و همسرش خیلی عذرخواهی کردم بهخاطر حق زیادی که بابت زحمتهای این روزهای خودم و فاطمه و نیز برای زندهکردن خاطرات تلخشان به گردن من و خانوادهام دارند.
🟢 لحظهی دیدار پدر و مادرم از بهترین لحظات عمرم بود. شادی در چشمانشان موج میزد. بساط پذیرایی مهیا کرده بودند. گفتم «چیزی به افطار نمانده است. یک دوش میگیرم و میرسم خدمتتان.»
🟢 هنوز باور نمیکردم پس از آن روزهای سخت حالا در منزل امیدم هستم. اما از دوری همسرجان و فرزندان عزیزم ناراحت و دلتنگ بودم. در تنهایی گریههایم را کردم.
🟢 کم کم همه اعضای خانواده جمع شدند. پدرم که هنوز سرپا بود و با دیدن من انرژی گرفته بود، از فرزندان و نوهها و پذیرایی میکرد. مادر به تلفنها جواب میداد و میخندید، بغض میکرد، مرا نگاه میکرد و میگفت «انشاءالله دیگر برنمیگردد.»
🟢 فاطمه که از راه رسید، همه کنار رفتند تا شاهد صحنهی مواجههی ما باشند. او که در تمام آن ۴۵ روز بازداشت من، به ملاحظهی دیگران از بروز دردها و غصههایش خودداری کرده بود، در آغوش من اشک ریخت و اشک ریخت. بعد گفت «مامان برایت بلیط گرفتهام. فردا با هم به سفر میرویم.» با تعجب گفتم «چه سفری عزیزم؟ من سه روز به مرخصی آمدهام. باید همه را خوب ببینم و به کارهای واجبم برسم.»
@MostafaTajzadeh
Telegram
attach 📎
#بازنشر
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و شش (آخرین قسمت)
✅ فاطمه گفت «نه! نگران نباش. اینها قصد ندارند تو را برگردانند.» گفتم «دخترم من براساس شایدها برنامهریزی نمیکنم. بعد از سه روز به زندان برمیگردم.» اخمهایش در هم رفت و با بغض گفت «حالا سه روز مرخصی مثل وقتی که بابا آمد، همهاش به رفتوآمدها بگذرد، پس من چی؟ سهم من چه میشود؟» در آغوشش گرفتم و گفتم «چشم. هرچه شما بگویی.»
🟢 آن شب شادی در خانهی پدر و مادرم موج میزد. همه دوست داشتند زمان ثابت بماند، اما دیگر زمان خداحافظی بود. پدرم به ترفندهای مختلف از جمله رأیگیری، که جز رای مخالف فاطمه همه موافق بودند، میخواست مانع رفتن من به خانهمان بشود. ولی من با دلیل موجه بهدستآوردن دل دخترم، که ۴۵ روز درد دوری پدر و مادر را توامان تحمل کرده بود، او را متقاعد کردم که به خانه و فردا به سفری کوتاه بروم. پدر گفت «کاش میرفتید مشهد.» گفتم «انشاءالله مرخصی بعدی با همسرجان.»
🟢 آخر شب به خانه خودمان رفتیم. دخترم قبلاً در ملاقات گفته بود «بیایی خانهمان را نمیشناسی. حسابی آن را تکاندهایم. در بدو ورود، متوجه تغییرات شدم.» او همراه با دوست مهربان، الههجان، زحمات زیادی کشیده بودند.
🟢 من دلواپس دوستانی بودم که فردا میخواستند به دیدار من بیایند و فاطمه نگران رسیدن به موقع به فرودگاه. روز بیست و ششم فروردین از صبح زود پذیرای عزیزان یکدل و همراه بودیم. همه با درک و رعایت حال فاطمه کمک کردند تا من برای سفر آماده شوم.
🟢 به موقع به فرودگاه رسیدیم و بدون تاخیر به مقصد. چقدر دلم میخواست دختر بزرگ دور از وطنم هم کنارمان بود. دوستان عزیزم و تعدادی از خانوادههای زندانیان سیاسی با دسته گلهای زیبا به جای اوین در فرودگاه به استقبالم آمده بودند. با دیدن آنها اشک شوق ریختم. با اینکه انتظار داشتند همهی گفتنیها را زودتر به آنها بگویم، اجازه خواستم که بیشتر با دخترم باشم. ولی بیهوده تصور میکردم کابوس دهشتناک آن شبها و روزهای جدایی به این زودیها از او دور میشود.
🟢 در جمع خانوادهی دومم نفهمیدم چطور دو روز گذشت. روز سوم گفتم «میخواهم با بازجوها تماس بگیرم و بگویم آماده بازگشتم.» همه، از جمله دخترم، مرا منع کردند و گفتند «بگذار خودشان زنگ بزنند.» البته فاطمه همچنان با قاطعیت میگفت «تو به زندان برنخواهی گشت.» اما من باید زنگ میزدم. باید برمیگشتم به جایی که نیمی از من جا مانده بود.
🟢 شمارهی آقای کریمی را گرفتم و گفتم «من فردا کجا باید بیایم؟» با تعجب گفت «فردا؟» گفتم «بله! گفتید مرخصی سه روزه است.» گفت «حالا که بیرون هستید و کسی سراغتان را نگرفته، لوسبازی درنیاورید. زندگیتان را بکنید.» با تندی گفتم «لوس بازی؟! آقا زندگی من آنجاست. شما به من قول دادید پس از سه روز برمیگردم و من دلم را جا گذاشتم و آمدم.» صدای بغضآلود من باعث شد که مخاطبم با لحنی نرم بگوید «باشد، حالا شما کمی با خانواده باشید. بعد تماس میگیرم بیایید صحبت کنیم.»
🟢 پس از سه روز به خانه برگشتیم. من شبانه کارهای پزشکیام را شروع کردم؛ به زعم خودم چکاپ پیش از بازگشت به زندان. اما از تماس خبری نشد تا این که چند روز بعد خودم زنگ زدم. قرار شد برای گفتگو به ساختمان سئول بروم، همان جایی که دیگر زندانیان سیاسی هم که پروندهشان دست سپاه بود برای گفتگو خوانده میشدند.
🟢 در آنجا علاوه بر آقای کریمی، آقای قرهباغی هم حضور داشت. به من گفتند «شما اصلا نباید زندان میرفتی.» در دلم گفتم حالا یک عذرخواهی هم بدهکار شدیم به شما! به آنها گفتم «با من فقط از وضعیت همسرم صحبت کنید. من بحث دیگری ندارم.» تلویحا گفتند «شما قلم را زمین بگذار تا حقوق قانونی همسرت (ملاقات منظم، مرخصی و رسیدگیهای پزشکی) را بدهیم. گفتم «من مراعات میکنم تا ببینم شما چه میکنید.»
🟢 موقع خداحافظی، همهی وسایلی که در مراجعه به منزلمان ضبط کرده بودند را به من برگرداندند. به خانه بازگشتم تا همچنان روزهای انتظار را مثل دوران قبل از زندان در کسوت همسر یک زندانی سیاسی ادامه دهم.
@MostafaTajzadeh
📝📝📝 خاطرات سلول انفرادی
🟩 قسمت هفتاد و شش (آخرین قسمت)
✅ فاطمه گفت «نه! نگران نباش. اینها قصد ندارند تو را برگردانند.» گفتم «دخترم من براساس شایدها برنامهریزی نمیکنم. بعد از سه روز به زندان برمیگردم.» اخمهایش در هم رفت و با بغض گفت «حالا سه روز مرخصی مثل وقتی که بابا آمد، همهاش به رفتوآمدها بگذرد، پس من چی؟ سهم من چه میشود؟» در آغوشش گرفتم و گفتم «چشم. هرچه شما بگویی.»
🟢 آن شب شادی در خانهی پدر و مادرم موج میزد. همه دوست داشتند زمان ثابت بماند، اما دیگر زمان خداحافظی بود. پدرم به ترفندهای مختلف از جمله رأیگیری، که جز رای مخالف فاطمه همه موافق بودند، میخواست مانع رفتن من به خانهمان بشود. ولی من با دلیل موجه بهدستآوردن دل دخترم، که ۴۵ روز درد دوری پدر و مادر را توامان تحمل کرده بود، او را متقاعد کردم که به خانه و فردا به سفری کوتاه بروم. پدر گفت «کاش میرفتید مشهد.» گفتم «انشاءالله مرخصی بعدی با همسرجان.»
🟢 آخر شب به خانه خودمان رفتیم. دخترم قبلاً در ملاقات گفته بود «بیایی خانهمان را نمیشناسی. حسابی آن را تکاندهایم. در بدو ورود، متوجه تغییرات شدم.» او همراه با دوست مهربان، الههجان، زحمات زیادی کشیده بودند.
🟢 من دلواپس دوستانی بودم که فردا میخواستند به دیدار من بیایند و فاطمه نگران رسیدن به موقع به فرودگاه. روز بیست و ششم فروردین از صبح زود پذیرای عزیزان یکدل و همراه بودیم. همه با درک و رعایت حال فاطمه کمک کردند تا من برای سفر آماده شوم.
🟢 به موقع به فرودگاه رسیدیم و بدون تاخیر به مقصد. چقدر دلم میخواست دختر بزرگ دور از وطنم هم کنارمان بود. دوستان عزیزم و تعدادی از خانوادههای زندانیان سیاسی با دسته گلهای زیبا به جای اوین در فرودگاه به استقبالم آمده بودند. با دیدن آنها اشک شوق ریختم. با اینکه انتظار داشتند همهی گفتنیها را زودتر به آنها بگویم، اجازه خواستم که بیشتر با دخترم باشم. ولی بیهوده تصور میکردم کابوس دهشتناک آن شبها و روزهای جدایی به این زودیها از او دور میشود.
🟢 در جمع خانوادهی دومم نفهمیدم چطور دو روز گذشت. روز سوم گفتم «میخواهم با بازجوها تماس بگیرم و بگویم آماده بازگشتم.» همه، از جمله دخترم، مرا منع کردند و گفتند «بگذار خودشان زنگ بزنند.» البته فاطمه همچنان با قاطعیت میگفت «تو به زندان برنخواهی گشت.» اما من باید زنگ میزدم. باید برمیگشتم به جایی که نیمی از من جا مانده بود.
🟢 شمارهی آقای کریمی را گرفتم و گفتم «من فردا کجا باید بیایم؟» با تعجب گفت «فردا؟» گفتم «بله! گفتید مرخصی سه روزه است.» گفت «حالا که بیرون هستید و کسی سراغتان را نگرفته، لوسبازی درنیاورید. زندگیتان را بکنید.» با تندی گفتم «لوس بازی؟! آقا زندگی من آنجاست. شما به من قول دادید پس از سه روز برمیگردم و من دلم را جا گذاشتم و آمدم.» صدای بغضآلود من باعث شد که مخاطبم با لحنی نرم بگوید «باشد، حالا شما کمی با خانواده باشید. بعد تماس میگیرم بیایید صحبت کنیم.»
🟢 پس از سه روز به خانه برگشتیم. من شبانه کارهای پزشکیام را شروع کردم؛ به زعم خودم چکاپ پیش از بازگشت به زندان. اما از تماس خبری نشد تا این که چند روز بعد خودم زنگ زدم. قرار شد برای گفتگو به ساختمان سئول بروم، همان جایی که دیگر زندانیان سیاسی هم که پروندهشان دست سپاه بود برای گفتگو خوانده میشدند.
🟢 در آنجا علاوه بر آقای کریمی، آقای قرهباغی هم حضور داشت. به من گفتند «شما اصلا نباید زندان میرفتی.» در دلم گفتم حالا یک عذرخواهی هم بدهکار شدیم به شما! به آنها گفتم «با من فقط از وضعیت همسرم صحبت کنید. من بحث دیگری ندارم.» تلویحا گفتند «شما قلم را زمین بگذار تا حقوق قانونی همسرت (ملاقات منظم، مرخصی و رسیدگیهای پزشکی) را بدهیم. گفتم «من مراعات میکنم تا ببینم شما چه میکنید.»
🟢 موقع خداحافظی، همهی وسایلی که در مراجعه به منزلمان ضبط کرده بودند را به من برگرداندند. به خانه بازگشتم تا همچنان روزهای انتظار را مثل دوران قبل از زندان در کسوت همسر یک زندانی سیاسی ادامه دهم.
@MostafaTajzadeh
Telegram
attach 📎