Forwarded from علی نیکجو «روانپزشک- رواندرمانگر تحلیلی»
📌 دلبستگی، در آنسوی زخمها
✍🏼 Debra Campbell
▫ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیکجو
@alipsychiatrist
✳ در جایگاه یک کودک، هر وقت از من دربارهٔ پدرم می پرسیدند میگفتم من هیچ گاه پدر نداشتهام. درست بهنظر میرسید، اگرچه میدانستم که مردی در جایی کمی دورتر از من زندگی میکند که نام خانوادگی او را حمل میکنم و پدرم است. او سه سال رابطهای منقطع و گهگاهی به من داده بود و نه هیچ چیز دیگر؛ نه خداحافظی، نه توضیح، نه عشق.
بدتر از آن، این رها شدن از سوی او را به صورت یک شرم غیرقابل توضیح تجربه میکردم. اگر زیباتر بودم، اگر دختر بهتری بودم، ممکن بود پدرم، بودن با من را به جای رفتن انتخاب کند؟ این سوال برای دههها قسمتی از ذهن من را به خود مشغول میکرد.
ترس از اینکه نقص های من آنقدر جدی و چشمگیرند که باعث رها شدنم میشوند، و احساس بیارزشی، آنقدر در وجودم ریشه دوانده بود، که همانند یک ویژگی، مانند رنگ چشمهایم، آن را حمل میکردم.
اینکه چقدر خود را دوستداشتنی یا غیرقابل دوستداشتن تجربه کرده باشیم، تاثیر قابل توجهی بر عزتنفسمان، کیفیت جستوجوی عشق، و احساس ما نسبت به زندگی، به صورت احساس تعلق یا بیگانگی با آن دارد.
پدرم، از ترس و خشم خود، که برخاسته از احساس گیرافتادگی در رابطه با من و مادرم بود، فرار کرد، اما هنگامی که رویای برخورداری از عشق والدین تبدیل به کابوس رها شدن میشود و نمی دانیم چه کسی را مقصر بدانیم، بسیاری از اوقات قبل از هرکس، به خودمان مظنون میشویم. در جایگاه یک کودک، که برای اتکا به والدین به عنوان منبع حفظ بقای خود، نیاز به ایده آل کردن آنها حداقل برای برههای از زمان دارد، ناخودآگاه به این سمت می رویم که برای نقصانهای آنها یا هر مشکلی در محیط خانواده، خود را مقصر و سرزنش کنیم.
رابطهٔ ما با والدین یا مراقبان اولیهمان، الگوی دلبستگی ما را شکل میدهد، الگویی که بر مبنای آن، روابط بعدی خود را میسازیم. الگوی دلبستگی ایمن، اجتنابی یا دوسوگرایانه. هنگامی که به عنوان یک کودک از شکل گیری دلبستگی ایمن محروم میشویم، در عین جست و جوی بیتابانهٔ عشق، وحشت از صمیمیت و میل به دور شدن از تمام خطرات و ترس هایی را داریم که در هنگام نزدیک شدن به دیگری تجربه میکنیم. اما از آنجا که این تعارضات و الگوهای آزاردهنده ریشه در جایی و زمانی پیش از شکل گیری قدرت تکلم دارند، ناخودآگاه و بسیار مقاوم در برابر شناسایی و مهار هستند.
من هم، که زمانی در کودکی، اعتمادم را به خود، و باورم را به دوست داشتنیبودنم از دست داده بودم، دوسوگرایی و تردید عمیق برای صمیمیت را، به صورت ترس از طرد شدن، و رها شدن دوباره، علیرغم میل و نیاز به نزدیکی به دیگران، برای سالها با خود حمل میکردم.
عشق والدین بیش از حضور فیزیکی آنها، در توجه نامشروطشان، اتصال عاطفی و نشان دادن اصیل ارزشمندی کودک و پذیرفتنی بودن او با تمام ابعاد وجودش، انعکاس مییابد. احساس بیارزشی در سالهای اولیهی زندگی، و سوءتفاهم های بنیادین دربارهٔ ماهیت عشق، میتواند ما را به جست و جوی عشق در روابطی سوق بدهد که جراحتهای موجود در اعتماد به نفس ما را بیش از پیش عمیق و ریشه دار میکند.
برای من، شکستن این حلقههای معیوب، بازسازی اعتمادبهنفس و تواناییام برای دوست داشتن خود، زمانی ممکن شد که قدم در مسیر شناخت و تماشای خود از جایگاهی فراتر از خودسرزنشگری، باورها و برداشت های پیشینم از خود و وقایع زندگی و کشف زخمهای درونیام گذاشتم. مسیری که در آن، به این باور رسیده ام که به دست آوردن درک و بینشی تازه از خود و چرایی همهی آنچه که تا کنون اتفاق افتاده، بیش از آنکه اقدامی در جهت توجیه شکستها و الگوهای رنجآور باشد، تلاش برای مهار تکرار آنها در طول زمان، و تکثیر در تمام ابعاد زندگی است.
#روان_شناسی #روان_پزشکی
#روان_درمانی #روان_درمانی_تحلیلی
#دلبستگی #جدایی
#attachment
🆔@alipsychiatrist
https://t.me/alipsychiatrist
https://www.mindbodygreen.com/articles/how-to-develop-a-secure-attachment-style
✍🏼 Debra Campbell
▫ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیکجو
@alipsychiatrist
✳ در جایگاه یک کودک، هر وقت از من دربارهٔ پدرم می پرسیدند میگفتم من هیچ گاه پدر نداشتهام. درست بهنظر میرسید، اگرچه میدانستم که مردی در جایی کمی دورتر از من زندگی میکند که نام خانوادگی او را حمل میکنم و پدرم است. او سه سال رابطهای منقطع و گهگاهی به من داده بود و نه هیچ چیز دیگر؛ نه خداحافظی، نه توضیح، نه عشق.
بدتر از آن، این رها شدن از سوی او را به صورت یک شرم غیرقابل توضیح تجربه میکردم. اگر زیباتر بودم، اگر دختر بهتری بودم، ممکن بود پدرم، بودن با من را به جای رفتن انتخاب کند؟ این سوال برای دههها قسمتی از ذهن من را به خود مشغول میکرد.
ترس از اینکه نقص های من آنقدر جدی و چشمگیرند که باعث رها شدنم میشوند، و احساس بیارزشی، آنقدر در وجودم ریشه دوانده بود، که همانند یک ویژگی، مانند رنگ چشمهایم، آن را حمل میکردم.
اینکه چقدر خود را دوستداشتنی یا غیرقابل دوستداشتن تجربه کرده باشیم، تاثیر قابل توجهی بر عزتنفسمان، کیفیت جستوجوی عشق، و احساس ما نسبت به زندگی، به صورت احساس تعلق یا بیگانگی با آن دارد.
پدرم، از ترس و خشم خود، که برخاسته از احساس گیرافتادگی در رابطه با من و مادرم بود، فرار کرد، اما هنگامی که رویای برخورداری از عشق والدین تبدیل به کابوس رها شدن میشود و نمی دانیم چه کسی را مقصر بدانیم، بسیاری از اوقات قبل از هرکس، به خودمان مظنون میشویم. در جایگاه یک کودک، که برای اتکا به والدین به عنوان منبع حفظ بقای خود، نیاز به ایده آل کردن آنها حداقل برای برههای از زمان دارد، ناخودآگاه به این سمت می رویم که برای نقصانهای آنها یا هر مشکلی در محیط خانواده، خود را مقصر و سرزنش کنیم.
رابطهٔ ما با والدین یا مراقبان اولیهمان، الگوی دلبستگی ما را شکل میدهد، الگویی که بر مبنای آن، روابط بعدی خود را میسازیم. الگوی دلبستگی ایمن، اجتنابی یا دوسوگرایانه. هنگامی که به عنوان یک کودک از شکل گیری دلبستگی ایمن محروم میشویم، در عین جست و جوی بیتابانهٔ عشق، وحشت از صمیمیت و میل به دور شدن از تمام خطرات و ترس هایی را داریم که در هنگام نزدیک شدن به دیگری تجربه میکنیم. اما از آنجا که این تعارضات و الگوهای آزاردهنده ریشه در جایی و زمانی پیش از شکل گیری قدرت تکلم دارند، ناخودآگاه و بسیار مقاوم در برابر شناسایی و مهار هستند.
من هم، که زمانی در کودکی، اعتمادم را به خود، و باورم را به دوست داشتنیبودنم از دست داده بودم، دوسوگرایی و تردید عمیق برای صمیمیت را، به صورت ترس از طرد شدن، و رها شدن دوباره، علیرغم میل و نیاز به نزدیکی به دیگران، برای سالها با خود حمل میکردم.
عشق والدین بیش از حضور فیزیکی آنها، در توجه نامشروطشان، اتصال عاطفی و نشان دادن اصیل ارزشمندی کودک و پذیرفتنی بودن او با تمام ابعاد وجودش، انعکاس مییابد. احساس بیارزشی در سالهای اولیهی زندگی، و سوءتفاهم های بنیادین دربارهٔ ماهیت عشق، میتواند ما را به جست و جوی عشق در روابطی سوق بدهد که جراحتهای موجود در اعتماد به نفس ما را بیش از پیش عمیق و ریشه دار میکند.
برای من، شکستن این حلقههای معیوب، بازسازی اعتمادبهنفس و تواناییام برای دوست داشتن خود، زمانی ممکن شد که قدم در مسیر شناخت و تماشای خود از جایگاهی فراتر از خودسرزنشگری، باورها و برداشت های پیشینم از خود و وقایع زندگی و کشف زخمهای درونیام گذاشتم. مسیری که در آن، به این باور رسیده ام که به دست آوردن درک و بینشی تازه از خود و چرایی همهی آنچه که تا کنون اتفاق افتاده، بیش از آنکه اقدامی در جهت توجیه شکستها و الگوهای رنجآور باشد، تلاش برای مهار تکرار آنها در طول زمان، و تکثیر در تمام ابعاد زندگی است.
#روان_شناسی #روان_پزشکی
#روان_درمانی #روان_درمانی_تحلیلی
#دلبستگی #جدایی
#attachment
🆔@alipsychiatrist
https://t.me/alipsychiatrist
https://www.mindbodygreen.com/articles/how-to-develop-a-secure-attachment-style