📝📝📝هجرت مردی که نگران ایران بود
✍🏼محمد فاضلی
✅ جامعهشناسی و اصحاب اندیشه اجتماعی در ایران امروز سوگوار مردی شدند که سهمی بهسزا در بالیدن جامعهشناسی ایران داشته است. محمدامین قانعیراد (1397-1334)، استاد جامعهشناسی و رئیس پیشین انجمن جامعهشناسی ایران، غروب پنجشنبه 24 خرداد 1397 ایران را به قصد دیار باقی وداع گفت. محمدامین قانعیراد را از ابتدای دهه 1389 میشناختم، بارها گفتوگو کرده بودیم و در چند مورد از نزدیک با هم کار کردیم. خودش مرا برای نقد کتاب «جامعهشناسی رشد و افول علم در ایران» دعوت کرد.
✅ ایران را از عمق جان دوست داشت و دلش نگران حال و آینده ایران بود؛ و تا آخرین روزها که تن رنجور شدهاش توان داشت برای ایران و مسائل مختلفاش فکر کرد، نوشت، مصاحبه کرد، کانال تلگرامیاش را بهروز کرد. جامعهشناسی را فقط در دانشگاه و کلاس حبس نکرد، به عرصه عمومی کشاند، همان گونه که نام کانال تلگراماش هم «جامعهشناسی حوزه عمومی» بود.
✅ من افتخار داشتم از مهر 1393 در پروژه «باید درباره آب گفتوگو کنیم» همکارش باشم. جامعهشناس زمانهاش بود و دریافت که محیطزیست و آب مسأله بزرگ پیش روی ایران عزیزش است. انجمن جامعهشناسی ایران را در کنار مرکز بررسیهای استراتژیک و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات برای چهارده نشست «باید درباره آب گفتوگو کنیم» بسیج کرد. همانقدر با شور و تعهد وارد بحث محیطزیست و آب شده بود که به تخصص اصلیاش درباره جامعهشناسی علم میپرداخت؛ همان قدر مؤثر که دو دوره از درخشانترین دورانهای انجمن جامعهشناسی ایران را مدیریت کرد.
✅ یک سال اخیر جسماش دیگر همراهی نمیکرد اما نگران ایران بود. آخرین بار در دیماه 1396 در نشستی که برای تحلیل اعتراضات خیابانی توسط انجمن جامعهشناسی ایران و انجمن علوم سیاسی برگزار شد، قبل از من سخنرانی کرد (نفر اول سمت راست عکس زیر)، با همه وجود از نگرانیهایش برای ایران گفت و هشدار داد. بیمناک بود، از سرطانی که او را تضعیف میکرد گویی نمیهراسید، شجاعانه با تن نحیفش آمده بود تا از سرطانهای خطرناکتری که بر جان ایران نشستهاند بگوید. سخنش که تمام شد، توان نداشت بالای صحنه بماند، آرام صندلی را ترک گفت و در بین حضار نشست. اما این شش ماه آخر هم دست از تلاش برنداشت، فعالانه اندیشید، نوشت، سخن گفت تا شاید گوش شنوایی پیدا شود.
✅ کتابهای پرشمارش یادگارهای جاودانه اوست. یادگارهای مردی که هم اخلاق و اصول دانشگاه را درونی کرده بود، هم در دفاع از استقلال و آزادی دانشگاه نوشت، هم برای اعتلای علم کوشید، و هم مسئولیت اجتماعی دانشگاهیبودن را یک لحظه از یاد نبرد. تردید ندارم در حالی ایران را ترک گفته که از عمق جان نگران این آب و خاک بوده است. روحش شاد.
✅ برخی از کتابهای تألیفشده توسط محمدامین قانعیراد:
تعاملات و ارتباطات در جامعه علمی: بررسی موردی رشته علوم اجتماعی
تبارشناسی عقلانیت مدرن، قرائتی پست مدرن از اندیشه شریعتی
جامعه شناسی کنشگران علمی در ایران
مشارکت سیاسی و اجتماعی نخبگان
ساختار مدیریت نظام علمی کشور
نظام عملی کشور دربرنامه سوم توسعه
شبکه سیاستی علم و فناوری: نظریه ها، تجربیات و مدل مفهومی
پیمایش علم و جامعه: تجربه جهانی و اجرای نسخه ایرانی
الگوی چهاروجهی برای ارزیابی توسعه علوم انسانی
نخبگان دانش: مشارکت یا مهاجرت؟
زوال پدرسالاری؛ فروپاشی خانواده یا ظهور خانواده مدنی؟
#محمدامین_قانعیراد
#جامعهشناسی_ایران
(این متن را اگر میپسندید، برای دیگران هم ارسال کنید.)
@MostafaTajzadeh
http://up.upinja.com/wkhke.jpeg
✍🏼محمد فاضلی
✅ جامعهشناسی و اصحاب اندیشه اجتماعی در ایران امروز سوگوار مردی شدند که سهمی بهسزا در بالیدن جامعهشناسی ایران داشته است. محمدامین قانعیراد (1397-1334)، استاد جامعهشناسی و رئیس پیشین انجمن جامعهشناسی ایران، غروب پنجشنبه 24 خرداد 1397 ایران را به قصد دیار باقی وداع گفت. محمدامین قانعیراد را از ابتدای دهه 1389 میشناختم، بارها گفتوگو کرده بودیم و در چند مورد از نزدیک با هم کار کردیم. خودش مرا برای نقد کتاب «جامعهشناسی رشد و افول علم در ایران» دعوت کرد.
✅ ایران را از عمق جان دوست داشت و دلش نگران حال و آینده ایران بود؛ و تا آخرین روزها که تن رنجور شدهاش توان داشت برای ایران و مسائل مختلفاش فکر کرد، نوشت، مصاحبه کرد، کانال تلگرامیاش را بهروز کرد. جامعهشناسی را فقط در دانشگاه و کلاس حبس نکرد، به عرصه عمومی کشاند، همان گونه که نام کانال تلگراماش هم «جامعهشناسی حوزه عمومی» بود.
✅ من افتخار داشتم از مهر 1393 در پروژه «باید درباره آب گفتوگو کنیم» همکارش باشم. جامعهشناس زمانهاش بود و دریافت که محیطزیست و آب مسأله بزرگ پیش روی ایران عزیزش است. انجمن جامعهشناسی ایران را در کنار مرکز بررسیهای استراتژیک و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات برای چهارده نشست «باید درباره آب گفتوگو کنیم» بسیج کرد. همانقدر با شور و تعهد وارد بحث محیطزیست و آب شده بود که به تخصص اصلیاش درباره جامعهشناسی علم میپرداخت؛ همان قدر مؤثر که دو دوره از درخشانترین دورانهای انجمن جامعهشناسی ایران را مدیریت کرد.
✅ یک سال اخیر جسماش دیگر همراهی نمیکرد اما نگران ایران بود. آخرین بار در دیماه 1396 در نشستی که برای تحلیل اعتراضات خیابانی توسط انجمن جامعهشناسی ایران و انجمن علوم سیاسی برگزار شد، قبل از من سخنرانی کرد (نفر اول سمت راست عکس زیر)، با همه وجود از نگرانیهایش برای ایران گفت و هشدار داد. بیمناک بود، از سرطانی که او را تضعیف میکرد گویی نمیهراسید، شجاعانه با تن نحیفش آمده بود تا از سرطانهای خطرناکتری که بر جان ایران نشستهاند بگوید. سخنش که تمام شد، توان نداشت بالای صحنه بماند، آرام صندلی را ترک گفت و در بین حضار نشست. اما این شش ماه آخر هم دست از تلاش برنداشت، فعالانه اندیشید، نوشت، سخن گفت تا شاید گوش شنوایی پیدا شود.
✅ کتابهای پرشمارش یادگارهای جاودانه اوست. یادگارهای مردی که هم اخلاق و اصول دانشگاه را درونی کرده بود، هم در دفاع از استقلال و آزادی دانشگاه نوشت، هم برای اعتلای علم کوشید، و هم مسئولیت اجتماعی دانشگاهیبودن را یک لحظه از یاد نبرد. تردید ندارم در حالی ایران را ترک گفته که از عمق جان نگران این آب و خاک بوده است. روحش شاد.
✅ برخی از کتابهای تألیفشده توسط محمدامین قانعیراد:
تعاملات و ارتباطات در جامعه علمی: بررسی موردی رشته علوم اجتماعی
تبارشناسی عقلانیت مدرن، قرائتی پست مدرن از اندیشه شریعتی
جامعه شناسی کنشگران علمی در ایران
مشارکت سیاسی و اجتماعی نخبگان
ساختار مدیریت نظام علمی کشور
نظام عملی کشور دربرنامه سوم توسعه
شبکه سیاستی علم و فناوری: نظریه ها، تجربیات و مدل مفهومی
پیمایش علم و جامعه: تجربه جهانی و اجرای نسخه ایرانی
الگوی چهاروجهی برای ارزیابی توسعه علوم انسانی
نخبگان دانش: مشارکت یا مهاجرت؟
زوال پدرسالاری؛ فروپاشی خانواده یا ظهور خانواده مدنی؟
#محمدامین_قانعیراد
#جامعهشناسی_ایران
(این متن را اگر میپسندید، برای دیگران هم ارسال کنید.)
@MostafaTajzadeh
http://up.upinja.com/wkhke.jpeg
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️جناب قاضیزاده! زنهار از خار خودکِشتهی یکدستی و مار فسرده قدرت!
✍️سهند ایرانمهر
🔸جناب آقای قاضیزاده هاشمی فرمودهاند:«کشور حداقل ده سال به این وضعیت( یکدستی) نیاز داشت و بعد از طی این دوره، نهادهای سیاسی و دموکراتیک میتوانند برگردند».
تا جایی که میدانم دکتر #قاضیزاده_هاشمی، پزشکی خواندهاند نه #علومسیاسی یا #جامعهشناسی سیاسی اما همین امر هم دلیل نمیشود که انسان با نگاهی ژرفاندیش به ماهیت قدرتسیاسی و خوی سیریناپذیر آن و نیز تجربههای آزموده بشری، در نظر نداشته باشد که نقش ما در آفریدن یک وضعیت یا ترکیب به این معنا نیست که تا آخر، این نقش تاثیرگذار حفظ خواهد شد ونسبت ما و آن، یکطرفه وتابع مطلق اراده ماست.
🔸قدرت و نفوذ انقلابیون موثر در خلق یک انقلاب تا آخر بر اجزا و رویکرد آن مستدام نیست و آن انقلاب پس از بالوپر گرفتن به مسیر و اقتضای خود میرود و مقید به خواست آفرینندگانش نیست. انسان، ماشین را میآفریند و صنایع را راهاندازی میکند اما این مخلوقات وقتی پا گرفتند به اقتضای مستقل خود رفتار میکنند و انسان به حکم اینکه آفریننده آن است، نمیتواند، دلخوش به این باشد که هرجا که خواست مانع وسعت سرطانی ماشین وصنایع میشود و در نهایت این مخلوق است که بر خالق خود سوار میشود.
🔸انقلابها هم همینکار را با آفرینندگان خود میکنند چنانکه صورتبندیهای سیاسی وقتی عملی میشوند از اراده نظریهپردازان خود خارجند.بهترین مثال را دراین باره #مولانا دارد، آنجا که مردی تخم خاری در خیابان پرتردد کاشت و به هشدارها توجه نکرد، استنادش هم این بود که :«خودم کاشتهام» پس خودم به عنوان عامل اولیه کشت و خلق، میتوانم روزی خار را که محصول اراده امروز من است، از ریشه بکنم:
همچو آن شخص درشت خوشسخن
در میان ره نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامتگر شدند
پس بگفتندش بکن این را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامههای خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
چون بجد حاکم بدو گفت این بکن
گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درخت خار او محکم نهاد...
🔸#خار رشد کرد و ریشه کرد و مرد ناتوان و خمیده شد و فهمید چه خیال خامی داشته است:
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
🔸اکنون نیز سخنم با جناب #قاضیزاده و امثالهم این است که تصور نکنید که قدرت، موم نرم یا عبید کلام شماست که امروز اراده به یکدستی و مطلقالعنانی آن کنید و بگذارید بدون مخالف و رقیب و مردم جلو برود و روزی هم به این غول بیشاخ و دم #قدرت که حدّ یقفی نداشته و پروار و به تکخوری و تکتازی خویگر شده به حضرت قدرت بفرمایید: «دهسالات تمام شد وحالا وقت بازگشت
#دموکراسی است!».
نه آقای قاضیزاده! قدرت و #سیاست، شاید به اراده شما بیاید اما وقتی رشدش سرطانی شد و آنتیبادیها و همه عناصر توازن #جامعه وسیاست را به مرخصی دهساله فرستادید، منتظر متاستاز باشید. تصور نکنید که قدرت همین مار فسرده و تحتاختیاری است که در زمستان غنوده و تا ابد، همین است که میبینید، گرمای «نامحدودی و گستردگی و یکدستی»که بخورد، ماجرا به این سادگی نیست، از اراده شما خارج است و دیگر جهانی به جنبش او متکی است، به قول مولوی در داستان مارگیری که مار به خیالش مرده را گرفت و در آفتاب گذاشت:
کاژدهای مردهای آوردهام
در شکارش من جگرها خوردهام
او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده مینمود
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان!
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
🔸جناب آقای قاضیزاده هاشمی فرمودهاند:«کشور حداقل ده سال به این وضعیت( یکدستی) نیاز داشت و بعد از طی این دوره، نهادهای سیاسی و دموکراتیک میتوانند برگردند».
تا جایی که میدانم دکتر #قاضیزاده_هاشمی، پزشکی خواندهاند نه #علومسیاسی یا #جامعهشناسی سیاسی اما همین امر هم دلیل نمیشود که انسان با نگاهی ژرفاندیش به ماهیت قدرتسیاسی و خوی سیریناپذیر آن و نیز تجربههای آزموده بشری، در نظر نداشته باشد که نقش ما در آفریدن یک وضعیت یا ترکیب به این معنا نیست که تا آخر، این نقش تاثیرگذار حفظ خواهد شد ونسبت ما و آن، یکطرفه وتابع مطلق اراده ماست.
🔸قدرت و نفوذ انقلابیون موثر در خلق یک انقلاب تا آخر بر اجزا و رویکرد آن مستدام نیست و آن انقلاب پس از بالوپر گرفتن به مسیر و اقتضای خود میرود و مقید به خواست آفرینندگانش نیست. انسان، ماشین را میآفریند و صنایع را راهاندازی میکند اما این مخلوقات وقتی پا گرفتند به اقتضای مستقل خود رفتار میکنند و انسان به حکم اینکه آفریننده آن است، نمیتواند، دلخوش به این باشد که هرجا که خواست مانع وسعت سرطانی ماشین وصنایع میشود و در نهایت این مخلوق است که بر خالق خود سوار میشود.
🔸انقلابها هم همینکار را با آفرینندگان خود میکنند چنانکه صورتبندیهای سیاسی وقتی عملی میشوند از اراده نظریهپردازان خود خارجند.بهترین مثال را دراین باره #مولانا دارد، آنجا که مردی تخم خاری در خیابان پرتردد کاشت و به هشدارها توجه نکرد، استنادش هم این بود که :«خودم کاشتهام» پس خودم به عنوان عامل اولیه کشت و خلق، میتوانم روزی خار را که محصول اراده امروز من است، از ریشه بکنم:
همچو آن شخص درشت خوشسخن
در میان ره نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامتگر شدند
پس بگفتندش بکن این را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامههای خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
چون بجد حاکم بدو گفت این بکن
گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درخت خار او محکم نهاد...
🔸#خار رشد کرد و ریشه کرد و مرد ناتوان و خمیده شد و فهمید چه خیال خامی داشته است:
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
🔸اکنون نیز سخنم با جناب #قاضیزاده و امثالهم این است که تصور نکنید که قدرت، موم نرم یا عبید کلام شماست که امروز اراده به یکدستی و مطلقالعنانی آن کنید و بگذارید بدون مخالف و رقیب و مردم جلو برود و روزی هم به این غول بیشاخ و دم #قدرت که حدّ یقفی نداشته و پروار و به تکخوری و تکتازی خویگر شده به حضرت قدرت بفرمایید: «دهسالات تمام شد وحالا وقت بازگشت
#دموکراسی است!».
نه آقای قاضیزاده! قدرت و #سیاست، شاید به اراده شما بیاید اما وقتی رشدش سرطانی شد و آنتیبادیها و همه عناصر توازن #جامعه وسیاست را به مرخصی دهساله فرستادید، منتظر متاستاز باشید. تصور نکنید که قدرت همین مار فسرده و تحتاختیاری است که در زمستان غنوده و تا ابد، همین است که میبینید، گرمای «نامحدودی و گستردگی و یکدستی»که بخورد، ماجرا به این سادگی نیست، از اراده شما خارج است و دیگر جهانی به جنبش او متکی است، به قول مولوی در داستان مارگیری که مار به خیالش مرده را گرفت و در آفتاب گذاشت:
کاژدهای مردهای آوردهام
در شکارش من جگرها خوردهام
او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده مینمود
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان!
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
Forwarded from راهیانه
♦️تو مهم هستی!♦️
(چرا جامعهها طغیان میکنند؟)
▪️وقتی کسی به تهران یا مشهد مهاجرت میکند، چه میشود؟ هیچ. سرمان را پایین میاندازیم و وسایلمان را بار میکنیم و در خانهای که بنگاهی برایمان پیدا کرده، مستقر میشویم. و دیگر؟ هیچ. کسی خوشآمدی به ما میگوید؟ کسی میداند که آمدیم، یا رفتیم؟ جز خانواده و دوستان، کسی نه مطلع میشود، نه میداند که آمدهایم یا رفتهایم. هیچ کس دیگر نمیپرسد که: خرت به چند؟ چرا آمدی؟ چرا رفتی؟ چه باید بکنی. چه نباید بکنی.
▪️من تازه سه روز است که به زوریخ (سوییس) آمدهام. اما فقط دو هفته وقت داشتم که خودم را اول به دفتر شهرداری منطقهمان معرفی کنم. فرمی پر کنم، بگویم چه کسی هستم و از کجا آمدهام و نشانیام چیست؟ پولی هم (62 فرانک = حدود 1میلیون و هشتصد هزار تومان) برای ثبت نام به شهرداری منطقهی سکونتم دادم. کارمند ثبت اطلاعات، بعد از درج اطلاعات، یک نامه با امضای شهردار (حتماً که با متنی مشابه برای همه) به من میدهد که ورودم را به شهر خوشامد میگوید و از اینکه در این شهر اقامت میکنم، ابراز خوشحالی میکند. بعد یک دعوتنامه که روز جلدش به بیش از ده زبان خوشامدگویی نوشتهشده است. این دعوتنامه برای شرکت در یک جشن/برنامهی خوشامدگویی جمعی به تمام «شهروندان» جدید مهاجر به زوریخ است. هر ماه یک بار، رایگان، در تالار مرکزی شهر. بعد از اینها، کارمند شهرداری، برایم در حدود 5 دقیقه توضیح میدهد که تفکیک زباله برایشان چقدر مهم است، چطور باید زبالهها را تفکیک کنم، باید یک قرص ضد انفجار مراکز هستهای که در نزدیکی زوریخ هست بخرم و در خانه داشته باشم و چند نکتهی دیگر: اینکه چه چیزی کاغذ است و چه چیزی نیست. با شیشهها و بطریها چه باید کرد؟ با باتریهای تمام شده یا زبالههای ساختمانی. اما چه کسی اینها را در تهران و باقی شهرها برای تازهواردها و قدیمیها توضیح داده که حالا توقع رعایتشان را داشتهباشیم؟
▪️تمام اینها چه معنی دارد؟ اینها یعنی تو برای ما اهمیت داری. تو رها شده نیستی. به حال خودت گذاشته نشدی. ما تو را دیدیم. آمدنت یک اتفاق جمعی است نه یک تصمیم صرفاً فردی. فرقی هم نمیکند که چه کسی هستی؟ استاد دانشگاه یا کارگر ساده. جوان یا پیر. از چین یا آفریقا. تو برای ما «یک شهروند» هستی و وجود داری و حقوقی داری و تکالیفی. رفتارت برای ما مهم است. و معنی تمام ِ تمام ِ اینها این است: «تو برای ما وجود داری» و «ما به هم ربط داریم.»
▪️آدمها، وقتی از همه چیز رها میشوند، خطرناک میشوند. آدمها وقتی حس کنند که برای کسی مهم نیستند، تخریبگر میشوند. حس تعلق داشتن به یک گروه، به یک جمع، آدم را زنده نگه میدارد. آدمی که حس میکند به هیچ جمعی تعلق ندارد، حس میکند رها شده است. سرنوشتش برای هیچ کس مهم نیست. هیچ کس او را آدم حساب نمیکند. هیچکس او را نمیبیند. بود و نبود و رفتن و آمدنش برای هیچ کس مهم نیست. این حس «سایه شدن»، این حس «بی اهمیت بودن»، خطرناک است. آن وقت او هم برای آن دیگرانی که از کنارش رد میشوند، ارزشی قائل نیست. سرنوشتشان برایش مهم نیست. هر جایی که بتواند میزند و میرود و فقط و فقط گلیم خودش را از آب بیرون میکشد و تمام. آدمهای رها شده، خیلی خطرناکاند.
▪️میگفتند برای اینکه طوفان شن نیاید، باید ذرات خاک را در همان جا سفت کرد. یا برای اینکه سیل نیاید، باید کاری کرد که قطرههای باران، فرصت فرو رفتن در خاک داشته باشند. آدمها، مثل آن دانههای باران، مثل آن ذرههای خاک، باید در جایشان محکم شوند. فرصت کنند که در کنار دیگران مستقر شوند. قرار بگیرند. ربط پیدا کنند. وصل شوند. عضو جمعی شوند. دستهایشان در هم گره بخورد. اگر اینطور نشود، دانههای خاک معلق، دانههای باران بیجا و سرگردان، سیل و طوفانهای مهیب و تودهوار میسازند.
▪️وقتی که طوفان آغاز شود یا صدای غرش سیل بیاید، هیچکس یادش نمیآید که طوفان و سیل را خود ما ساختهایم؛ ما که آدمها را رها کردیم. ما که «سایه»های ندیدنی ساختیم. ما که نادیدهشان گرفتیم.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#فرنگ_نوشت|#جامعهشناسی_سفری|#سفر|#جامعه
https://telegra.ph/file/b547da4db9e484dd7548c.jpg
(چرا جامعهها طغیان میکنند؟)
▪️وقتی کسی به تهران یا مشهد مهاجرت میکند، چه میشود؟ هیچ. سرمان را پایین میاندازیم و وسایلمان را بار میکنیم و در خانهای که بنگاهی برایمان پیدا کرده، مستقر میشویم. و دیگر؟ هیچ. کسی خوشآمدی به ما میگوید؟ کسی میداند که آمدیم، یا رفتیم؟ جز خانواده و دوستان، کسی نه مطلع میشود، نه میداند که آمدهایم یا رفتهایم. هیچ کس دیگر نمیپرسد که: خرت به چند؟ چرا آمدی؟ چرا رفتی؟ چه باید بکنی. چه نباید بکنی.
▪️من تازه سه روز است که به زوریخ (سوییس) آمدهام. اما فقط دو هفته وقت داشتم که خودم را اول به دفتر شهرداری منطقهمان معرفی کنم. فرمی پر کنم، بگویم چه کسی هستم و از کجا آمدهام و نشانیام چیست؟ پولی هم (62 فرانک = حدود 1میلیون و هشتصد هزار تومان) برای ثبت نام به شهرداری منطقهی سکونتم دادم. کارمند ثبت اطلاعات، بعد از درج اطلاعات، یک نامه با امضای شهردار (حتماً که با متنی مشابه برای همه) به من میدهد که ورودم را به شهر خوشامد میگوید و از اینکه در این شهر اقامت میکنم، ابراز خوشحالی میکند. بعد یک دعوتنامه که روز جلدش به بیش از ده زبان خوشامدگویی نوشتهشده است. این دعوتنامه برای شرکت در یک جشن/برنامهی خوشامدگویی جمعی به تمام «شهروندان» جدید مهاجر به زوریخ است. هر ماه یک بار، رایگان، در تالار مرکزی شهر. بعد از اینها، کارمند شهرداری، برایم در حدود 5 دقیقه توضیح میدهد که تفکیک زباله برایشان چقدر مهم است، چطور باید زبالهها را تفکیک کنم، باید یک قرص ضد انفجار مراکز هستهای که در نزدیکی زوریخ هست بخرم و در خانه داشته باشم و چند نکتهی دیگر: اینکه چه چیزی کاغذ است و چه چیزی نیست. با شیشهها و بطریها چه باید کرد؟ با باتریهای تمام شده یا زبالههای ساختمانی. اما چه کسی اینها را در تهران و باقی شهرها برای تازهواردها و قدیمیها توضیح داده که حالا توقع رعایتشان را داشتهباشیم؟
▪️تمام اینها چه معنی دارد؟ اینها یعنی تو برای ما اهمیت داری. تو رها شده نیستی. به حال خودت گذاشته نشدی. ما تو را دیدیم. آمدنت یک اتفاق جمعی است نه یک تصمیم صرفاً فردی. فرقی هم نمیکند که چه کسی هستی؟ استاد دانشگاه یا کارگر ساده. جوان یا پیر. از چین یا آفریقا. تو برای ما «یک شهروند» هستی و وجود داری و حقوقی داری و تکالیفی. رفتارت برای ما مهم است. و معنی تمام ِ تمام ِ اینها این است: «تو برای ما وجود داری» و «ما به هم ربط داریم.»
▪️آدمها، وقتی از همه چیز رها میشوند، خطرناک میشوند. آدمها وقتی حس کنند که برای کسی مهم نیستند، تخریبگر میشوند. حس تعلق داشتن به یک گروه، به یک جمع، آدم را زنده نگه میدارد. آدمی که حس میکند به هیچ جمعی تعلق ندارد، حس میکند رها شده است. سرنوشتش برای هیچ کس مهم نیست. هیچ کس او را آدم حساب نمیکند. هیچکس او را نمیبیند. بود و نبود و رفتن و آمدنش برای هیچ کس مهم نیست. این حس «سایه شدن»، این حس «بی اهمیت بودن»، خطرناک است. آن وقت او هم برای آن دیگرانی که از کنارش رد میشوند، ارزشی قائل نیست. سرنوشتشان برایش مهم نیست. هر جایی که بتواند میزند و میرود و فقط و فقط گلیم خودش را از آب بیرون میکشد و تمام. آدمهای رها شده، خیلی خطرناکاند.
▪️میگفتند برای اینکه طوفان شن نیاید، باید ذرات خاک را در همان جا سفت کرد. یا برای اینکه سیل نیاید، باید کاری کرد که قطرههای باران، فرصت فرو رفتن در خاک داشته باشند. آدمها، مثل آن دانههای باران، مثل آن ذرههای خاک، باید در جایشان محکم شوند. فرصت کنند که در کنار دیگران مستقر شوند. قرار بگیرند. ربط پیدا کنند. وصل شوند. عضو جمعی شوند. دستهایشان در هم گره بخورد. اگر اینطور نشود، دانههای خاک معلق، دانههای باران بیجا و سرگردان، سیل و طوفانهای مهیب و تودهوار میسازند.
▪️وقتی که طوفان آغاز شود یا صدای غرش سیل بیاید، هیچکس یادش نمیآید که طوفان و سیل را خود ما ساختهایم؛ ما که آدمها را رها کردیم. ما که «سایه»های ندیدنی ساختیم. ما که نادیدهشان گرفتیم.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#فرنگ_نوشت|#جامعهشناسی_سفری|#سفر|#جامعه
https://telegra.ph/file/b547da4db9e484dd7548c.jpg
♦️فردای لغو حجاب ِ اجباری؟♦️
(یافتههای یک پژوهش دانشگاهی: به «عُرف» اعتماد کنیم)
▪️بخشی از دینداران ایران، همچنان از فردای "اجباری نبودن" حجاب میترسند. ️چرا؟ چون تصویر ِ آنها از فردایی بدون اجباری بودن ِ حجاب این است: شهرهایی پر از عریانی ِ بی حد. پر از عیاشی بی اندازه. رها شده و جنگلوار. زنانی که نه فقط بی روسری، که با کمترین پوشش ممکن از خانه بیرون میآیند.
▪️آیا اینطور است؟ آیا جامعه، بدون اجبار و پلیس و گشت ِ حجاب و بگیر و ببند، چنین وضعیتی پیدا میکند؟ اصلاً زنان غیرمعتقد به حجاب چه میپوشند؟
▪️چند سال قبل، دانشجوی مستعد و دغدغهمندی در رشتهی پژوهش هنر، از من خواست تا استاد راهنمای پایاننامهاش باشم. حوزه مورد علاقهاش، حوزه پوشش زنان بود. قرار شد این سؤال مهم و بیپاسخ، جزو مسائل اصلی پایاننامه باشد: در شرایط ِ آزادی ِ انتخاب پوشش زنان، آنها در فضاهای عمومی شهر چه خواهند پوشید؟
▪️در این پژوهش، با 14 نفر از زنان ِ 18 تا 35 ساله ساکن تهران ساعتها مصاحبههای عمیق شدهبود. بنا بر منطق پژوهشهای کیفی در جامعهشناسی، تلاش شدهبود تا با تیپهای مختلفی از زنان، چه به لحاظ سنی، چه نوع دینداری، چه نوع پوشش فعلی (چادری، محجبهی بدون چادر، غیرمحجبهی سادهپوش و غیرمحجبهی متفاوتپوش) و از خانوادههایی با سطح اقتصادی متفاوت مصاحبه شود. طبیعتاً یافتههای این پژوهش کیفی قابل تعمیم به تمام جامعه نیست. اما فرضیههای علمی ارزشمندی را در اختیار ما میگذارد. ای کاش که امکان سنجش علمی آن با روشهای تعمیم پذیر وجود داشت.
▪️نتایج این پژوهش برای خود ما هم شگفتآور بود: تقریباً تمام زنان مورد مصاحبه، حدی از پوشش عرفی را در حالت آزادی کامل حجاب، رعایت میکردند. هیچکدام از آنها حتی در ذهن خود به دنبال پوششهای بسیار بازتر (نظیر پوششهای قابل مشاهده در جوامع اروپای غربی) نبودند. نوع پوشش مطلوب بخش غالب آنها، حتی در صورت نپوشیدن ِ روسری، بلوز شلوار، دامن بلند یا سارافونهای ساده بود.
▪️وقتی از آنها پرسیدهشده بود که چرا در شرایط آزادی کامل در پوشش، باز هم چنین پوششی را انتخاب میکنند، پاسخ شنیدنی بود: چون خودمان اینطور راحتتریم. چون هر جایی بر حسب تشخیص خودمان از فضا و اقتضائاتش، نوع پوشش متناسب را انتخاب میکنیم.
▪️این یافته نشان میداد که فردای آزادی حجاب و پوشش به عنوان یک حق مسلم انسانی، اصلاً عریانیهای بیحساب و کتاب نیست. جامعه، بدون ِ اجبار و بگیر و ببند، خودش قاعده دارد. اسم این قاعدهی نانوشته و مهم، «عرف» است: عرف، محکمترین قانون ِ نقضناپذیر ِ هر جامعه است. عرف، خودش جامعه را برای هزاران سال تنظیم کرده است.
▪️باید گذاشت جامعه، خودش بر اساس منطق عرف، خودش را تنظیم کند: حجاب عرفی در تهران، با حجاب عرفی در دهدشت ِ کهکیلویه فرق میکند. حجاب عرفی، در سیستان، با حجاب عرفی در مشهد و قم و یزد فرق میکند. آنکس که به اجبار میخواهد برای تمام این فضاهای متفاوت و عرفهای گوناگون، یک قانون ِ اجباری یکدستکننده به نام دین و به خرج دین بسازد، اول از همه حجاب را در برابر عرف قرار میدهد. و بازنده در این میدان، حجاب است و دین. اجبار، منطق عرف را نادیده میگیرد و افراط و تفریط و لجبازی و کینه میآفریند.
▪️فردای آزاد بودن انتخاب نوع پوشش، عریانی و هرج و مرج نیست. به عرف، اعتماد کنیم. عرف، ستون ِ جامعه است.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahian
#عرف|#عرف_ستیزی|#جامعه|#سفر_پایاننامه|#جامعهشناسی_هنر|#دانشگاه|#سیاه_مشق
📚@MostafaTajzadeh
(یافتههای یک پژوهش دانشگاهی: به «عُرف» اعتماد کنیم)
▪️بخشی از دینداران ایران، همچنان از فردای "اجباری نبودن" حجاب میترسند. ️چرا؟ چون تصویر ِ آنها از فردایی بدون اجباری بودن ِ حجاب این است: شهرهایی پر از عریانی ِ بی حد. پر از عیاشی بی اندازه. رها شده و جنگلوار. زنانی که نه فقط بی روسری، که با کمترین پوشش ممکن از خانه بیرون میآیند.
▪️آیا اینطور است؟ آیا جامعه، بدون اجبار و پلیس و گشت ِ حجاب و بگیر و ببند، چنین وضعیتی پیدا میکند؟ اصلاً زنان غیرمعتقد به حجاب چه میپوشند؟
▪️چند سال قبل، دانشجوی مستعد و دغدغهمندی در رشتهی پژوهش هنر، از من خواست تا استاد راهنمای پایاننامهاش باشم. حوزه مورد علاقهاش، حوزه پوشش زنان بود. قرار شد این سؤال مهم و بیپاسخ، جزو مسائل اصلی پایاننامه باشد: در شرایط ِ آزادی ِ انتخاب پوشش زنان، آنها در فضاهای عمومی شهر چه خواهند پوشید؟
▪️در این پژوهش، با 14 نفر از زنان ِ 18 تا 35 ساله ساکن تهران ساعتها مصاحبههای عمیق شدهبود. بنا بر منطق پژوهشهای کیفی در جامعهشناسی، تلاش شدهبود تا با تیپهای مختلفی از زنان، چه به لحاظ سنی، چه نوع دینداری، چه نوع پوشش فعلی (چادری، محجبهی بدون چادر، غیرمحجبهی سادهپوش و غیرمحجبهی متفاوتپوش) و از خانوادههایی با سطح اقتصادی متفاوت مصاحبه شود. طبیعتاً یافتههای این پژوهش کیفی قابل تعمیم به تمام جامعه نیست. اما فرضیههای علمی ارزشمندی را در اختیار ما میگذارد. ای کاش که امکان سنجش علمی آن با روشهای تعمیم پذیر وجود داشت.
▪️نتایج این پژوهش برای خود ما هم شگفتآور بود: تقریباً تمام زنان مورد مصاحبه، حدی از پوشش عرفی را در حالت آزادی کامل حجاب، رعایت میکردند. هیچکدام از آنها حتی در ذهن خود به دنبال پوششهای بسیار بازتر (نظیر پوششهای قابل مشاهده در جوامع اروپای غربی) نبودند. نوع پوشش مطلوب بخش غالب آنها، حتی در صورت نپوشیدن ِ روسری، بلوز شلوار، دامن بلند یا سارافونهای ساده بود.
▪️وقتی از آنها پرسیدهشده بود که چرا در شرایط آزادی کامل در پوشش، باز هم چنین پوششی را انتخاب میکنند، پاسخ شنیدنی بود: چون خودمان اینطور راحتتریم. چون هر جایی بر حسب تشخیص خودمان از فضا و اقتضائاتش، نوع پوشش متناسب را انتخاب میکنیم.
▪️این یافته نشان میداد که فردای آزادی حجاب و پوشش به عنوان یک حق مسلم انسانی، اصلاً عریانیهای بیحساب و کتاب نیست. جامعه، بدون ِ اجبار و بگیر و ببند، خودش قاعده دارد. اسم این قاعدهی نانوشته و مهم، «عرف» است: عرف، محکمترین قانون ِ نقضناپذیر ِ هر جامعه است. عرف، خودش جامعه را برای هزاران سال تنظیم کرده است.
▪️باید گذاشت جامعه، خودش بر اساس منطق عرف، خودش را تنظیم کند: حجاب عرفی در تهران، با حجاب عرفی در دهدشت ِ کهکیلویه فرق میکند. حجاب عرفی، در سیستان، با حجاب عرفی در مشهد و قم و یزد فرق میکند. آنکس که به اجبار میخواهد برای تمام این فضاهای متفاوت و عرفهای گوناگون، یک قانون ِ اجباری یکدستکننده به نام دین و به خرج دین بسازد، اول از همه حجاب را در برابر عرف قرار میدهد. و بازنده در این میدان، حجاب است و دین. اجبار، منطق عرف را نادیده میگیرد و افراط و تفریط و لجبازی و کینه میآفریند.
▪️فردای آزاد بودن انتخاب نوع پوشش، عریانی و هرج و مرج نیست. به عرف، اعتماد کنیم. عرف، ستون ِ جامعه است.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahian
#عرف|#عرف_ستیزی|#جامعه|#سفر_پایاننامه|#جامعهشناسی_هنر|#دانشگاه|#سیاه_مشق
📚@MostafaTajzadeh
▫️ااندیشههایی دربارهی خروش مردم-۱:
✅ جامعهی ایرانی پس از تماس با مدرنیته تقریبا در هر نسل و در فواصلی دهساله در اعتراض به چیزی سر به شورش برداشته است، و این اغلب در دو سه سال آخر هر دهه رخ داده است: ۱۲۸۰ و مشروطه، ۱۲۹۰ و شکست استبداد صغیر، ۱۳۰۰ و تغییر سلطنت، ۱۳۲۰ و راندن اشغالگران روس، ۱۳۳۰ و ملی کردن صنعت نفت، ۱۳۴۰ و واکنش به اصلاحات ارضی، ۱۳۵۰ و انقلاب اسلامی، و بعد جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ و جنبش سبز ۱۳۸۸ و شورش تهیدستان ۱۳۹۸.
این فواصل ده ساله تقریبا همتاست با زمان به بلوغ رسیدن نسلها. ضرباهنگ این خروشهای مردمی طی دههی گذشته به سرعت تشدید شده است. طوری که از نیمه دههی ۱۳۹۰ تا به حال تقریبا هرسال یک شورش بزرگ داشتهایم، و چه بسا اگر بحران کرونا رخ نمیداد، وقفهای که دیدیم را هم نمیدیدیم.
اگر به سازمان یافتگی این خیزشها بنگریم، دو محور مفهومی در آن خواهیم یافت: اقتدار ملی و آزادیهای اجتماعی. برخی از این جنبشها مثل مشروطه و تغییر سلطنت به نتیجه رسیده و برخی مثل اصلاحات ارضی و انقلاب اسلامی به پیامدهایی نامنتظره منتهی شده و برخی مثل جنبش سبز و ملی شدن صنعت نفت به شکل مقطعی سرکوب شدهاند.
برای فهم آنچه که امروز در جامعهی ایران میگذرد، مهم است که این پیشینه را بنگریم و پیوند خروش کنونی با موارد پیشین را دریابیم. اگر چنین کنیم، چهار نکته روشن میشود:
نخست آن که ایران جامعهای به شدت پویا و به لحاظ سیاسی سرزنده است. طی یک و نیم قرن گذشته هر نسل آن در جوانی جنبشی مردمی را تجربه کرده و این در جهان بینظیر است. کسانی که مردم ایران را به رخوت و انحطاط متهم میکنند، اشتباه میکنند.
دوم آن که ایران جامعهایست با حافظهی بلندمدت و ژرف. مردم در هر جنبش به شخصیتها و شعارها و رخدادهای سراسر این دوران طولانی ارجاع میدهند و موضعهایشان ادامهی جبههگیریهایی قدیمیست. کسانی که جامعهی ایران را کمحافظه و فراموشکار میدانند، اشتباه میکنند.
سوم آن که گرانیگاه همهی این جنبشها ثابت است. از مشروطه تا امروز مردم همیشه با بیانهای متفاوت هویت ملی نیرومند و آزادی میخواستهاند. آنان که ایرانیان را به سردرگمی و هیجانی بودن متهم میکنند، اشتباه میکنند.
چهارم آن که به ویژه طی سه دههی گذشته، با تحول نسلی نامنتظرهای روبرو هستیم، چنان که هر نسل از نسل پیشین شجاعتر و ستمستیزتر است.
نتیجه آن که در ایران ما با جامعهای بسیار پرتکاپو، خودآگاه، جوان و هدفمند روبرو هستیم که هدفی مشخص -آزادیخواهی ملیگرایانه- را دنبال میکند و بسامد خیزشهایش به زنجیرهای مستمر انجامیده است
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
✅ جامعهی ایرانی پس از تماس با مدرنیته تقریبا در هر نسل و در فواصلی دهساله در اعتراض به چیزی سر به شورش برداشته است، و این اغلب در دو سه سال آخر هر دهه رخ داده است: ۱۲۸۰ و مشروطه، ۱۲۹۰ و شکست استبداد صغیر، ۱۳۰۰ و تغییر سلطنت، ۱۳۲۰ و راندن اشغالگران روس، ۱۳۳۰ و ملی کردن صنعت نفت، ۱۳۴۰ و واکنش به اصلاحات ارضی، ۱۳۵۰ و انقلاب اسلامی، و بعد جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ و جنبش سبز ۱۳۸۸ و شورش تهیدستان ۱۳۹۸.
این فواصل ده ساله تقریبا همتاست با زمان به بلوغ رسیدن نسلها. ضرباهنگ این خروشهای مردمی طی دههی گذشته به سرعت تشدید شده است. طوری که از نیمه دههی ۱۳۹۰ تا به حال تقریبا هرسال یک شورش بزرگ داشتهایم، و چه بسا اگر بحران کرونا رخ نمیداد، وقفهای که دیدیم را هم نمیدیدیم.
اگر به سازمان یافتگی این خیزشها بنگریم، دو محور مفهومی در آن خواهیم یافت: اقتدار ملی و آزادیهای اجتماعی. برخی از این جنبشها مثل مشروطه و تغییر سلطنت به نتیجه رسیده و برخی مثل اصلاحات ارضی و انقلاب اسلامی به پیامدهایی نامنتظره منتهی شده و برخی مثل جنبش سبز و ملی شدن صنعت نفت به شکل مقطعی سرکوب شدهاند.
برای فهم آنچه که امروز در جامعهی ایران میگذرد، مهم است که این پیشینه را بنگریم و پیوند خروش کنونی با موارد پیشین را دریابیم. اگر چنین کنیم، چهار نکته روشن میشود:
نخست آن که ایران جامعهای به شدت پویا و به لحاظ سیاسی سرزنده است. طی یک و نیم قرن گذشته هر نسل آن در جوانی جنبشی مردمی را تجربه کرده و این در جهان بینظیر است. کسانی که مردم ایران را به رخوت و انحطاط متهم میکنند، اشتباه میکنند.
دوم آن که ایران جامعهایست با حافظهی بلندمدت و ژرف. مردم در هر جنبش به شخصیتها و شعارها و رخدادهای سراسر این دوران طولانی ارجاع میدهند و موضعهایشان ادامهی جبههگیریهایی قدیمیست. کسانی که جامعهی ایران را کمحافظه و فراموشکار میدانند، اشتباه میکنند.
سوم آن که گرانیگاه همهی این جنبشها ثابت است. از مشروطه تا امروز مردم همیشه با بیانهای متفاوت هویت ملی نیرومند و آزادی میخواستهاند. آنان که ایرانیان را به سردرگمی و هیجانی بودن متهم میکنند، اشتباه میکنند.
چهارم آن که به ویژه طی سه دههی گذشته، با تحول نسلی نامنتظرهای روبرو هستیم، چنان که هر نسل از نسل پیشین شجاعتر و ستمستیزتر است.
نتیجه آن که در ایران ما با جامعهای بسیار پرتکاپو، خودآگاه، جوان و هدفمند روبرو هستیم که هدفی مشخص -آزادیخواهی ملیگرایانه- را دنبال میکند و بسامد خیزشهایش به زنجیرهای مستمر انجامیده است
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
▫️ااندیشههایی دربارهی خروش مردم-۲:
✅ به لحاظ جامعهشناختی، اگر در بافت تاریخی به موضوع بنگریم، میتوان گفت ما با یک جنبش اجتماعی بیسابقه سروکار داریم که به کلی با هرآنچه پیشتر تجربه شده، متفاوت است. اینجا به پنج نمود از این پیچیدگی اشاره میکنم:
نخست: خیزشهای مردمی ایرانیان بیش از پیش از رهبری متمرکز فاصله گرفتهاند. در کل تاریخ جنبشهای اجتماعی جهان، جنبش سبز ۸۸ اولین سازماندهی اجتماعی کلان بیرهبری بود که دامنه و عمقی چنین وسیع داشت و اگر سازشکاری لایهی محافظهکارش نبود، چه بسا به پیروزی میرسید. خیزش کنونی هم نه تنها رهبر ندارد، که اصولا به مفهوم رهبر بدبین است و مدعیان رهبری -اغلب خارجنشینان- را با صراحت طرد میکند. تصمیمهای جمعی در این جنبش به صورت شبکهای و منتشر پیشنهاد شده و تصویب میشود و مستقیما از داوریها و انتخابهای شخصی افراد برمیخیزد.
دوم: محتوای معنایی تولید شده در جریان این جنبش اجتماعی به شکلی باورنکردنی غنی است. دلیل آن هم همراهی طبقهی متوسط است که اغلب تحصیلات دانشگاهی دارند و در تولید و انتشار متن و موسیقی و شعر ورزیدهاند. این قاعدهایست که جنبشهای اجتماعی برای خود نماد، سرود، نمادهای تاریخی، شهید و قهرمان تولید میکنند. ولی این نخستین بار است که چنین حجم عظیمی از خبر، تحلیل، موسیقی، شعر، نقاشی، کاریکاتور، بریدهفیلم و حتا جوک در زمانی به این کوتاهی تولید و در چنین دامنهای منتشر میشود و با چنین سرعتی جهانگیر میگردد.
سوم: پیوندی انداموار میان فناوریهای ارتباطی جدید و این جنبش عیان است. به همان ترتیبی که در سال ۸۸ نخستین جنبش اجتماعی مستقر بر شبکههای اجتماعی و اینترنت را در سطح جهان میدیدیم، اکنون نیز اولین نمونهی سازماندهی اعتراضی را داریم که الگوی سازماندهیاش بر شبکههای مجازی و رسانههای نو استوار شده، جبههی مقابلش گروههای سایبری حقوقبگیر داخلی و خارجی است، گروههای هکر در آن نقش ایفا میکنند، و در شرایطی که اینترنت را قطع کردهاند، همچنان از همین راه سیستم ارتباطی خود را حفظ کرده است.
چهارم: هرچند این جنبش یک مرکز فرماندهی و یک مغز متفکر ندارد، اما به شکلی شگفتانگیز خوب خود را مدیریت میکند و هوشمند است. مردم معترض بر خلاف روال جنبشهای اعتراضی رفتارهای قانونشکنانه و خشن نسبت به شهروندان و اموال عمومی پرهیز کردهاند، شعارهایشان بسیار مترقی و انسجامبخش بوده، و تفرقهافکنیهای مذهبی و قومی را هوشمندانه پس زدهاند.
پنجم: این جنبش اجتماعی یک سویهی اخلاقی نیرومند هم دارد. تاکید بر دوقطبی شرف/ بیشرف در شعارها، حساسیت به دروغگویی سیاستبازان، و دقت در ردگیری و افشاگری و طرد شایعهها و اخبار نادرست نمودهای این سویه است. در همهی جنبشهای اجتماعی کشورهای دیگر روایتهایی افسانهای دربارهی شخصیتهایی محبوب و مشهور ساخته میشود که به شکلی فجیع شهید شده و به قهرمان جنبش بدل شدهاند. این تنها جریانی است که با دقت تشخیص میدهد -و اعلام میکند- که فلان دختر جسوری که در فیلمها دیدیم با آن شهروندی که به دست اشموغان کشته شده متفاوت است .
نتیجه آن که جنبش کنونی مردم ایران به دلیل غیاب رهبر، غنای معنایی، ساخت فناورانه، خرد جمعی و پافشاریهای اخلاقی در سطحی جهانی بیسابقه و ویژه است.
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
✅ به لحاظ جامعهشناختی، اگر در بافت تاریخی به موضوع بنگریم، میتوان گفت ما با یک جنبش اجتماعی بیسابقه سروکار داریم که به کلی با هرآنچه پیشتر تجربه شده، متفاوت است. اینجا به پنج نمود از این پیچیدگی اشاره میکنم:
نخست: خیزشهای مردمی ایرانیان بیش از پیش از رهبری متمرکز فاصله گرفتهاند. در کل تاریخ جنبشهای اجتماعی جهان، جنبش سبز ۸۸ اولین سازماندهی اجتماعی کلان بیرهبری بود که دامنه و عمقی چنین وسیع داشت و اگر سازشکاری لایهی محافظهکارش نبود، چه بسا به پیروزی میرسید. خیزش کنونی هم نه تنها رهبر ندارد، که اصولا به مفهوم رهبر بدبین است و مدعیان رهبری -اغلب خارجنشینان- را با صراحت طرد میکند. تصمیمهای جمعی در این جنبش به صورت شبکهای و منتشر پیشنهاد شده و تصویب میشود و مستقیما از داوریها و انتخابهای شخصی افراد برمیخیزد.
دوم: محتوای معنایی تولید شده در جریان این جنبش اجتماعی به شکلی باورنکردنی غنی است. دلیل آن هم همراهی طبقهی متوسط است که اغلب تحصیلات دانشگاهی دارند و در تولید و انتشار متن و موسیقی و شعر ورزیدهاند. این قاعدهایست که جنبشهای اجتماعی برای خود نماد، سرود، نمادهای تاریخی، شهید و قهرمان تولید میکنند. ولی این نخستین بار است که چنین حجم عظیمی از خبر، تحلیل، موسیقی، شعر، نقاشی، کاریکاتور، بریدهفیلم و حتا جوک در زمانی به این کوتاهی تولید و در چنین دامنهای منتشر میشود و با چنین سرعتی جهانگیر میگردد.
سوم: پیوندی انداموار میان فناوریهای ارتباطی جدید و این جنبش عیان است. به همان ترتیبی که در سال ۸۸ نخستین جنبش اجتماعی مستقر بر شبکههای اجتماعی و اینترنت را در سطح جهان میدیدیم، اکنون نیز اولین نمونهی سازماندهی اعتراضی را داریم که الگوی سازماندهیاش بر شبکههای مجازی و رسانههای نو استوار شده، جبههی مقابلش گروههای سایبری حقوقبگیر داخلی و خارجی است، گروههای هکر در آن نقش ایفا میکنند، و در شرایطی که اینترنت را قطع کردهاند، همچنان از همین راه سیستم ارتباطی خود را حفظ کرده است.
چهارم: هرچند این جنبش یک مرکز فرماندهی و یک مغز متفکر ندارد، اما به شکلی شگفتانگیز خوب خود را مدیریت میکند و هوشمند است. مردم معترض بر خلاف روال جنبشهای اعتراضی رفتارهای قانونشکنانه و خشن نسبت به شهروندان و اموال عمومی پرهیز کردهاند، شعارهایشان بسیار مترقی و انسجامبخش بوده، و تفرقهافکنیهای مذهبی و قومی را هوشمندانه پس زدهاند.
پنجم: این جنبش اجتماعی یک سویهی اخلاقی نیرومند هم دارد. تاکید بر دوقطبی شرف/ بیشرف در شعارها، حساسیت به دروغگویی سیاستبازان، و دقت در ردگیری و افشاگری و طرد شایعهها و اخبار نادرست نمودهای این سویه است. در همهی جنبشهای اجتماعی کشورهای دیگر روایتهایی افسانهای دربارهی شخصیتهایی محبوب و مشهور ساخته میشود که به شکلی فجیع شهید شده و به قهرمان جنبش بدل شدهاند. این تنها جریانی است که با دقت تشخیص میدهد -و اعلام میکند- که فلان دختر جسوری که در فیلمها دیدیم با آن شهروندی که به دست اشموغان کشته شده متفاوت است .
نتیجه آن که جنبش کنونی مردم ایران به دلیل غیاب رهبر، غنای معنایی، ساخت فناورانه، خرد جمعی و پافشاریهای اخلاقی در سطحی جهانی بیسابقه و ویژه است.
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
▫️ اندیشههایی دربارهی خروش مردم-۳:
✅ پرسش کلیدی دربارهی جنبش اجتماعی امروز ایرانیان، گرانیگاه معنایی آن است. طی چند سال گذشته چندین رخداد جرقهی آغاز اعتراضها بوده، اما هیچکدام چنین همدلی و اتحاد را پدید نیاورده و با این سرعت و دامنه اثرگذار نبوده است. پرسش کلیدی آن است که رخدادِ کشته شدن مهسا امینی چه تفاوتی با کشته شدن سرنشینان هواپیمای اوکراینی یا نوید افکاری یا ... داشته است؟
پاسخ مرسوم به این پرسش که به ویژه در خارج از کشور زیاد شنیده میشود، آن را «اولین انقلاب فمینیستی» میداند. یعنی آن را در ظرفِ ایدئولوژیهای سیاسی مدرن و به طور خاص فمینیسم میگنجاند.
به نظرم این برداشت سطحی و نادرست است، چون:
نخست) فمینیسم امروزین یک ایدئولوژی سیاسی مدرن است که از رویکردهای نومارکسیستی برآمده، مرکز تبلیغش رسانههای حزب دموکرات آمریکاست، و بیان و شعارهای خاصی را شامل میشود. فمینیسم برچسبی مشخص و جا افتاده برای یک جریان سیاسی-فکری ویژه است. این که هرچه به زنان مربوط شود را فمینیستی بدانیم، خطایی است که خود فمینیستها بدان دامن زدهاند.
دوم) جنبش ایرانیان بر تغییر منطق سیاست در کشور متمرکز است و نه فقط حقوق زنان. مردستیزی رایج در جریانهای فمینیستی، نقل قول از این نویسندگان، یا کلیدواژههای مخصوص این ایدئولوژي در گفتمان ایرانیان دیده نمیشود،. صد البته که زنان در آن در صف نخست ایستادهاند و دادخواهی بابت شهادت زنی و ستمها بر زنان آن را آغاز کرده است. اما اینها لزوما ارتباطی به فمینیسم ندارد و جریانی تنومند و دیرینه در ایران است که از زمان مشروطه وجود داشته است. شعار بسیار دقیق و ارزشمند «زن، زندگی، آزادی» هم به تازگی با ابداع خود زنان با «مرد، میهن، آبادی» تکمیل شده و این به کلی خارج از ذهنیت فمینیستها (به خاطر مرد) و چپها (به خاطر میهن) است.
سوم) جنبش مردم ایران هرچند بسیار ماهرانه از ابزارهای مدرن استفاده میکند، اما ایدئولوژي مدرنی را تبلیغ نمیکند. نه سازمانی مدرن مثل حزبی پشت این جنبش است و نه الگوهای مدرن شورش مثل خشونت غوغاگران (mob) در آن دیده میشود. طی روزهای گذشته شمار نقل قولهایی که از فیلسوفان سیاسی فرنگی در فضای مجازی گردش میکرد، از آنچه در دوران مشروطه میدیدیم کمتر بود، و حجم ارجاعها به تاریخ مغولان و ابیات شاهنامه و متون کلاسیک ادبی از جنبش بازگشت ادبی دوران قاجار فراتر میرفت.
نتیجه آن که باید در برچسب زدن به این جنبش احتیاط کرد و جریان ملی درونزادی که چشماندازی کلان برای آینده ترسیم میکند را به شعارهای فمینیستی فرونکاست.
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
✅ پرسش کلیدی دربارهی جنبش اجتماعی امروز ایرانیان، گرانیگاه معنایی آن است. طی چند سال گذشته چندین رخداد جرقهی آغاز اعتراضها بوده، اما هیچکدام چنین همدلی و اتحاد را پدید نیاورده و با این سرعت و دامنه اثرگذار نبوده است. پرسش کلیدی آن است که رخدادِ کشته شدن مهسا امینی چه تفاوتی با کشته شدن سرنشینان هواپیمای اوکراینی یا نوید افکاری یا ... داشته است؟
پاسخ مرسوم به این پرسش که به ویژه در خارج از کشور زیاد شنیده میشود، آن را «اولین انقلاب فمینیستی» میداند. یعنی آن را در ظرفِ ایدئولوژیهای سیاسی مدرن و به طور خاص فمینیسم میگنجاند.
به نظرم این برداشت سطحی و نادرست است، چون:
نخست) فمینیسم امروزین یک ایدئولوژی سیاسی مدرن است که از رویکردهای نومارکسیستی برآمده، مرکز تبلیغش رسانههای حزب دموکرات آمریکاست، و بیان و شعارهای خاصی را شامل میشود. فمینیسم برچسبی مشخص و جا افتاده برای یک جریان سیاسی-فکری ویژه است. این که هرچه به زنان مربوط شود را فمینیستی بدانیم، خطایی است که خود فمینیستها بدان دامن زدهاند.
دوم) جنبش ایرانیان بر تغییر منطق سیاست در کشور متمرکز است و نه فقط حقوق زنان. مردستیزی رایج در جریانهای فمینیستی، نقل قول از این نویسندگان، یا کلیدواژههای مخصوص این ایدئولوژي در گفتمان ایرانیان دیده نمیشود،. صد البته که زنان در آن در صف نخست ایستادهاند و دادخواهی بابت شهادت زنی و ستمها بر زنان آن را آغاز کرده است. اما اینها لزوما ارتباطی به فمینیسم ندارد و جریانی تنومند و دیرینه در ایران است که از زمان مشروطه وجود داشته است. شعار بسیار دقیق و ارزشمند «زن، زندگی، آزادی» هم به تازگی با ابداع خود زنان با «مرد، میهن، آبادی» تکمیل شده و این به کلی خارج از ذهنیت فمینیستها (به خاطر مرد) و چپها (به خاطر میهن) است.
سوم) جنبش مردم ایران هرچند بسیار ماهرانه از ابزارهای مدرن استفاده میکند، اما ایدئولوژي مدرنی را تبلیغ نمیکند. نه سازمانی مدرن مثل حزبی پشت این جنبش است و نه الگوهای مدرن شورش مثل خشونت غوغاگران (mob) در آن دیده میشود. طی روزهای گذشته شمار نقل قولهایی که از فیلسوفان سیاسی فرنگی در فضای مجازی گردش میکرد، از آنچه در دوران مشروطه میدیدیم کمتر بود، و حجم ارجاعها به تاریخ مغولان و ابیات شاهنامه و متون کلاسیک ادبی از جنبش بازگشت ادبی دوران قاجار فراتر میرفت.
نتیجه آن که باید در برچسب زدن به این جنبش احتیاط کرد و جریان ملی درونزادی که چشماندازی کلان برای آینده ترسیم میکند را به شعارهای فمینیستی فرونکاست.
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
▫️ اندیشههایی دربارهی خروش مردم-۴:
✅ در یادداشت پیشین گفتم که جنبش کنونی مردم را نمیتوان به جریانهای فمینیستی فروکاست و این به پرسشهایی دربارهی ماهیت جریانهای فمینیستی دامن زد. فشرده بگویم که:
۱) فمینیسم در شکل کنونیاش جریانی با دو بازوی سیاسی و فرهنگی است که سه پیشفرض دارد: ۱) اصل مارکسیستیِ تعارض طبقات، که به جنسیت تعمیم یافته. بدان معنا که جنس زن و مرد همچون دو طبقهی ستیزهجو با منافع متضاد تصویر میشوند که تاریخ در دیالکتیکشان تعیین میشود/ ۲) اصل روانکاوانهی میل ناخودآگاه که با مفهوم شیئشدگی مارکس پیوند خورده و بدن زنان را مرکز استقرار مدارهای قدرت میداند/ ۳) فروکاستن مفهوم رهایی و دادگری به سویههای جنسیاش، با تمرکز بر ستم مردان بر زنان.
اما این هرسه نادرست است. ۱) بر خلاف نظر مارکس، کشمکش در درون طبقات رخ میدهد و نه بینابینشان، و نتیجهی رقابت گروههایی است که بیشترین شباهت را به هم دارند، نه قشرهای متضاد و مجزا. ۲) شیئ شدگی بدنها و تنظیم اجتماعیشان امری عام است که در هردو جنس با شدتی مشابه -و شکلهایی متفاوت- دیده میشود. محور اصلی اجبار اتفاقا بیشتر بر بدن مردها تمرکز یافته، چون قدرت سیاسی و کارکرد نظامی بیشتر از ایشان برمیخیزد. ۳) دادگری و آزادی مفاهیمی بسیار پیچیده است و نمیشود در برابری یا ستمی تک علتی (مثلا بر حسب جنسیت) خلاصهاش کرد.
بنابراین تصویر کلی فمینیستها از جهان و تاریخ و انسان از ریشه نادرست و تخیلی است. ستم بر محور تراکم قدرت نظم پیدا میکند، و نه جنسیت. بیشتر ستمها را هم زنان مقتدر بر زنان فرودست و مردان مقتدر بر مردان فرودست اعمال میکنند، نه در کل مردان بر کل زنان. تاریخ را هم در هیچ دوره و سرزمینی نمیتوان به کشمکش زنان و مردان فروکاست. این البته روشن است که انباشت منابع قدرت در مردان بیش از زنان است، همچنان که در بزرگسالان بیش از کودکان است و (به استثنای ایران کنونی) در فرهیختگان بیش از کمسوادان. این تفاوت در دسترسی به منابع قدرت میتواند به ستم بینجامد و همین وضعیت نابرابر را بازتولید کند، اما جنسیت در این میان یکی از متغیرهاست و نه تنها یا مهمترین عامل.
پس این پرسش که: «آیا جنبش کنونی مردم ایران فمینیستی است؟» همتاست با: «آیا نشانی از این پیشداشتها در آن میتوان یافت؟»
به سه دلیل به نظرم روشن است که چنین نیست: ۱) شاهدی نداریم که نشان دهد جوانان هجده بیست سالهی مشهدی و تهرانی یا مردان و زنانی که در بلوچستان و کردستان و کیش غیرتشان جنبیده، دل در گروی سیمون دوبووار داشته باشند یا آثار الیزابت گروتس و جودیت باتلر را بخوانند. اطلاع یا علاقه به فمینیسم در عاملان این جنبش دیده نمیشود. دوم آن که شعارهای این جنبش نه تنها با این سه گزاره سازگار نیست، که تقریبا نافیشان هم هست. سوم آن که چارچوب مفهومی این جنبش اتفاقا بسیار روشن و صریح و شفاف است و بارها صورتبندی و بیان شده، و آشکارا در جایگاه بلند زنان در تمدن ایرانی ریشه دارد و به ویژه با سویهی بسیار مهم وطن پیوند میخورد. در یادداشتی دیگر این ارکان مفهومی را برخواهم شمرد.
تاکید بر این موارد تنها از روی شفافسازی یادداشت پیشین بود. وگرنه این که برخی از روشنفکران پایبندی تعصبآمیزی به پیشفرضهای فمینیستی دارند یا برخی از فعالان چپگرا از شنیدن اسم میهن و وطن آزرده میشوند، مسائلی شخصی است که به خودشان ارتباط دارد. این حالات ذهنی و تصورات شخصی اما ارتباطی با رخدادهای زندهی پیرامونمان ندارد و توهم بزرگی است اگر فکر کنیم مردم از این خط مشی پیروی میکنند، یا بدتر از آن، موظفاند که چنین کنند.
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
✅ در یادداشت پیشین گفتم که جنبش کنونی مردم را نمیتوان به جریانهای فمینیستی فروکاست و این به پرسشهایی دربارهی ماهیت جریانهای فمینیستی دامن زد. فشرده بگویم که:
۱) فمینیسم در شکل کنونیاش جریانی با دو بازوی سیاسی و فرهنگی است که سه پیشفرض دارد: ۱) اصل مارکسیستیِ تعارض طبقات، که به جنسیت تعمیم یافته. بدان معنا که جنس زن و مرد همچون دو طبقهی ستیزهجو با منافع متضاد تصویر میشوند که تاریخ در دیالکتیکشان تعیین میشود/ ۲) اصل روانکاوانهی میل ناخودآگاه که با مفهوم شیئشدگی مارکس پیوند خورده و بدن زنان را مرکز استقرار مدارهای قدرت میداند/ ۳) فروکاستن مفهوم رهایی و دادگری به سویههای جنسیاش، با تمرکز بر ستم مردان بر زنان.
اما این هرسه نادرست است. ۱) بر خلاف نظر مارکس، کشمکش در درون طبقات رخ میدهد و نه بینابینشان، و نتیجهی رقابت گروههایی است که بیشترین شباهت را به هم دارند، نه قشرهای متضاد و مجزا. ۲) شیئ شدگی بدنها و تنظیم اجتماعیشان امری عام است که در هردو جنس با شدتی مشابه -و شکلهایی متفاوت- دیده میشود. محور اصلی اجبار اتفاقا بیشتر بر بدن مردها تمرکز یافته، چون قدرت سیاسی و کارکرد نظامی بیشتر از ایشان برمیخیزد. ۳) دادگری و آزادی مفاهیمی بسیار پیچیده است و نمیشود در برابری یا ستمی تک علتی (مثلا بر حسب جنسیت) خلاصهاش کرد.
بنابراین تصویر کلی فمینیستها از جهان و تاریخ و انسان از ریشه نادرست و تخیلی است. ستم بر محور تراکم قدرت نظم پیدا میکند، و نه جنسیت. بیشتر ستمها را هم زنان مقتدر بر زنان فرودست و مردان مقتدر بر مردان فرودست اعمال میکنند، نه در کل مردان بر کل زنان. تاریخ را هم در هیچ دوره و سرزمینی نمیتوان به کشمکش زنان و مردان فروکاست. این البته روشن است که انباشت منابع قدرت در مردان بیش از زنان است، همچنان که در بزرگسالان بیش از کودکان است و (به استثنای ایران کنونی) در فرهیختگان بیش از کمسوادان. این تفاوت در دسترسی به منابع قدرت میتواند به ستم بینجامد و همین وضعیت نابرابر را بازتولید کند، اما جنسیت در این میان یکی از متغیرهاست و نه تنها یا مهمترین عامل.
پس این پرسش که: «آیا جنبش کنونی مردم ایران فمینیستی است؟» همتاست با: «آیا نشانی از این پیشداشتها در آن میتوان یافت؟»
به سه دلیل به نظرم روشن است که چنین نیست: ۱) شاهدی نداریم که نشان دهد جوانان هجده بیست سالهی مشهدی و تهرانی یا مردان و زنانی که در بلوچستان و کردستان و کیش غیرتشان جنبیده، دل در گروی سیمون دوبووار داشته باشند یا آثار الیزابت گروتس و جودیت باتلر را بخوانند. اطلاع یا علاقه به فمینیسم در عاملان این جنبش دیده نمیشود. دوم آن که شعارهای این جنبش نه تنها با این سه گزاره سازگار نیست، که تقریبا نافیشان هم هست. سوم آن که چارچوب مفهومی این جنبش اتفاقا بسیار روشن و صریح و شفاف است و بارها صورتبندی و بیان شده، و آشکارا در جایگاه بلند زنان در تمدن ایرانی ریشه دارد و به ویژه با سویهی بسیار مهم وطن پیوند میخورد. در یادداشتی دیگر این ارکان مفهومی را برخواهم شمرد.
تاکید بر این موارد تنها از روی شفافسازی یادداشت پیشین بود. وگرنه این که برخی از روشنفکران پایبندی تعصبآمیزی به پیشفرضهای فمینیستی دارند یا برخی از فعالان چپگرا از شنیدن اسم میهن و وطن آزرده میشوند، مسائلی شخصی است که به خودشان ارتباط دارد. این حالات ذهنی و تصورات شخصی اما ارتباطی با رخدادهای زندهی پیرامونمان ندارد و توهم بزرگی است اگر فکر کنیم مردم از این خط مشی پیروی میکنند، یا بدتر از آن، موظفاند که چنین کنند.
@MostafaTajzadeh
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili
▫️جستاری اندیشهه ای دربارهی خروش مردم-👇👇👇👇👇👇👇👇
جامعهی ایرانی پس از تماس با مدرنیته تقریبا در هر نسل و در فواصلی دهساله در اعتراض به چیزی سر به شورش برداشته است، و این اغلب در دو سه سال آخر هر دهه رخ داده است: ۱۲۸۰ و مشروطه، ۱۲۹۰ و شکست استبداد صغیر، ۱۳۰۰ و تغییر سلطنت، ۱۳۲۰ و راندن اشغالگران روس، ۱۳۳۰ و ملی کردن صنعت نفت، ۱۳۴۰ و واکنش به اصلاحات ارضی، ۱۳۵۰ و انقلاب اسلامی، و بعد جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ و جنبش سبز ۱۳۸۸ و شورش تهیدستان ۱۳۹۸.
این فواصل ده ساله تقریبا همتاست با زمان به بلوغ رسیدن نسلها. ضرباهنگ این خروشهای مردمی طی دههی گذشته به سرعت تشدید شده است. طوری که از نیمه دههی ۱۳۹۰ تا به حال تقریبا هرسال یک شورش بزرگ داشتهایم، و چه بسا اگر بحران کرونا رخ نمیداد، وقفهای که دیدیم را هم نمیدیدیم.
اگر به سازمان یافتگی این خیزشها بنگریم، دو محور مفهومی در آن خواهیم یافت: اقتدار ملی و آزادیهای اجتماعی. برخی از این جنبشها مثل مشروطه و تغییر سلطنت به نتیجه رسیده و برخی مثل اصلاحات ارضی و انقلاب اسلامی به پیامدهایی نامنتظره منتهی شده و برخی مثل جنبش سبز و ملی شدن صنعت نفت به شکل مقطعی سرکوب شدهاند.
برای فهم آنچه که امروز در جامعهی ایران میگذرد، مهم است که این پیشینه را بنگریم و پیوند خروش کنونی با موارد پیشین را دریابیم. اگر چنین کنیم، چهار نکته روشن میشود:
نخست آن که ایران جامعهای به شدت پویا و به لحاظ سیاسی سرزنده است. طی یک و نیم قرن گذشته هر نسل آن در جوانی جنبشی مردمی را تجربه کرده و این در جهان بینظیر است. کسانی که مردم ایران را به رخوت و انحطاط متهم میکنند، اشتباه میکنند.
دوم آن که ایران جامعهایست با حافظهی بلندمدت و ژرف. مردم در هر جنبش به شخصیتها و شعارها و رخدادهای سراسر این دوران طولانی ارجاع میدهند و موضعهایشان ادامهی جبههگیریهایی قدیمیست. کسانی که جامعهی ایران را کمحافظه و فراموشکار میدانند، اشتباه میکنند.
سوم آن که گرانیگاه همهی این جنبشها ثابت است. از مشروطه تا امروز مردم همیشه با بیانهای متفاوت هویت ملی نیرومند و آزادی میخواستهاند. آنان که ایرانیان را به سردرگمی و هیجانی بودن متهم میکنند، اشتباه میکنند.
چهارم آن که به ویژه طی سه دههی گذشته، با تحول نسلی نامنتظرهای روبرو هستیم، چنان که هر نسل از نسل پیشین شجاعتر و ستمستیزتر است.
نتیجه آن که در ایران ما با جامعهای بسیار پرتکاپو، خودآگاه، جوان و هدفمند روبرو هستیم که هدفی مشخص -آزادیخواهی ملیگرایانه- را دنبال میکند و بسامد خیزشهایش به زنجیرهای مستمر انجامیده است
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili @MostafaTajzadeh
جامعهی ایرانی پس از تماس با مدرنیته تقریبا در هر نسل و در فواصلی دهساله در اعتراض به چیزی سر به شورش برداشته است، و این اغلب در دو سه سال آخر هر دهه رخ داده است: ۱۲۸۰ و مشروطه، ۱۲۹۰ و شکست استبداد صغیر، ۱۳۰۰ و تغییر سلطنت، ۱۳۲۰ و راندن اشغالگران روس، ۱۳۳۰ و ملی کردن صنعت نفت، ۱۳۴۰ و واکنش به اصلاحات ارضی، ۱۳۵۰ و انقلاب اسلامی، و بعد جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ و جنبش سبز ۱۳۸۸ و شورش تهیدستان ۱۳۹۸.
این فواصل ده ساله تقریبا همتاست با زمان به بلوغ رسیدن نسلها. ضرباهنگ این خروشهای مردمی طی دههی گذشته به سرعت تشدید شده است. طوری که از نیمه دههی ۱۳۹۰ تا به حال تقریبا هرسال یک شورش بزرگ داشتهایم، و چه بسا اگر بحران کرونا رخ نمیداد، وقفهای که دیدیم را هم نمیدیدیم.
اگر به سازمان یافتگی این خیزشها بنگریم، دو محور مفهومی در آن خواهیم یافت: اقتدار ملی و آزادیهای اجتماعی. برخی از این جنبشها مثل مشروطه و تغییر سلطنت به نتیجه رسیده و برخی مثل اصلاحات ارضی و انقلاب اسلامی به پیامدهایی نامنتظره منتهی شده و برخی مثل جنبش سبز و ملی شدن صنعت نفت به شکل مقطعی سرکوب شدهاند.
برای فهم آنچه که امروز در جامعهی ایران میگذرد، مهم است که این پیشینه را بنگریم و پیوند خروش کنونی با موارد پیشین را دریابیم. اگر چنین کنیم، چهار نکته روشن میشود:
نخست آن که ایران جامعهای به شدت پویا و به لحاظ سیاسی سرزنده است. طی یک و نیم قرن گذشته هر نسل آن در جوانی جنبشی مردمی را تجربه کرده و این در جهان بینظیر است. کسانی که مردم ایران را به رخوت و انحطاط متهم میکنند، اشتباه میکنند.
دوم آن که ایران جامعهایست با حافظهی بلندمدت و ژرف. مردم در هر جنبش به شخصیتها و شعارها و رخدادهای سراسر این دوران طولانی ارجاع میدهند و موضعهایشان ادامهی جبههگیریهایی قدیمیست. کسانی که جامعهی ایران را کمحافظه و فراموشکار میدانند، اشتباه میکنند.
سوم آن که گرانیگاه همهی این جنبشها ثابت است. از مشروطه تا امروز مردم همیشه با بیانهای متفاوت هویت ملی نیرومند و آزادی میخواستهاند. آنان که ایرانیان را به سردرگمی و هیجانی بودن متهم میکنند، اشتباه میکنند.
چهارم آن که به ویژه طی سه دههی گذشته، با تحول نسلی نامنتظرهای روبرو هستیم، چنان که هر نسل از نسل پیشین شجاعتر و ستمستیزتر است.
نتیجه آن که در ایران ما با جامعهای بسیار پرتکاپو، خودآگاه، جوان و هدفمند روبرو هستیم که هدفی مشخص -آزادیخواهی ملیگرایانه- را دنبال میکند و بسامد خیزشهایش به زنجیرهای مستمر انجامیده است
#جامعهشناسی
#جنبشهایاجتماعی
@sherwin_vakili @MostafaTajzadeh