📝📝📝افغانستان و کتابهایی که دیگر چاپ نخواهند شد
✍🏻سعید معدنی
✅در تنفس تاریخی بین دوحکومت طالبانی در افغانستان، فرصتی شد تا بخشی از افغانستان که زیر سلطه طالبها نبودند برای ۲۰ سال، فارغ از هر محدودیتی آزادی را تجربه کنند. آزادی گرانقدری که برای کشور جهانسومی مثل افغانستان آرزوست.
خاطرم هست چند سال پیش در مراسمی جهت رونمایی از کتابی تحت عنوان "افسوس برای نرگسهای افغانستان" نوشته ژیلا بنییعقوب که سخنران اصلی آن مرحوم دکتر محمد امین قانعی راد - رئیس سابق انجمن جامعه شناسی ایران - بود، بانویی افغانستانی پشت تریبون رفت و گفت: ما در افغانستان همه نوع آزادی داریم ، آزادی مطبوعات ، نشرکتاب، ماهواره، اینترنت، آزادی حجاب، ورزش زنان، حضور زنان تماشاگر بر روی سکوهای ورزشگاهها و..... تنها چیزی که ما در افغانستان در زیر سایه ترسناک طالبان و القاعده نداریم " امنیت" است.
✅یکی از موارد در این دوره آزادی افغانستان که شاید تا زمان طولانی در آینده تکرار نشود، "آزادی نشر کتاب"بود. برخی نویسندگان و مترجمان ایرانی از ترس سانسور یا ممنوعیت چاپ کتابشان از سوی وزارت ارشاد، دست به دامن ناشران افغانستانی میشدند.این نوع کتابها پس از چاپ به برخی کتابفروشیهای ایران راه مییافت و یا توسط دستفروشان در پیادهروها به فروش میرسید. حتی کتاب هایی مثل "لولیتا" نوشته ناباکوف - که نشر آن مدتی در نیمه اول قرن بیستم در اروپا از جمله فرانسه ممنوع بود- بدون هیچ سانسوری در افغانستان چاپ شد! و به دست فارسیزبانان در ایران و سایر کشورها رسید. کتابی که به هیچ وجه در ایران اجازه نشر نخواهد داشت.
دهها و شاید هم صدها کتاب سراغ داریم که بدون سانسور در افغانستان "دوره تنفس!" چاپ شد و بدست فارسیزبانان رسید، اما با بازگشت طالبان به اریکه قدرت قطعاً این چاپخانهها و کتابها برچیده خواهند شد.
✅روزهای خوش افغانستان به پایان رسید و زین پس این کشور نیز در زیر سایه پرچم سیاه و سفید طالبانی در حسرت روزهای خوش "آزادی" خواهد بود و از آن هرازگاهی همچون خاطرهای خوش یاد خواهند کرد.
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
#سعید_معدنی
#افغانستان
#نشر
#آزادی
#لولیتا
@Saeed_Maadani
@MostafaTajzadeh
✍🏻سعید معدنی
✅در تنفس تاریخی بین دوحکومت طالبانی در افغانستان، فرصتی شد تا بخشی از افغانستان که زیر سلطه طالبها نبودند برای ۲۰ سال، فارغ از هر محدودیتی آزادی را تجربه کنند. آزادی گرانقدری که برای کشور جهانسومی مثل افغانستان آرزوست.
خاطرم هست چند سال پیش در مراسمی جهت رونمایی از کتابی تحت عنوان "افسوس برای نرگسهای افغانستان" نوشته ژیلا بنییعقوب که سخنران اصلی آن مرحوم دکتر محمد امین قانعی راد - رئیس سابق انجمن جامعه شناسی ایران - بود، بانویی افغانستانی پشت تریبون رفت و گفت: ما در افغانستان همه نوع آزادی داریم ، آزادی مطبوعات ، نشرکتاب، ماهواره، اینترنت، آزادی حجاب، ورزش زنان، حضور زنان تماشاگر بر روی سکوهای ورزشگاهها و..... تنها چیزی که ما در افغانستان در زیر سایه ترسناک طالبان و القاعده نداریم " امنیت" است.
✅یکی از موارد در این دوره آزادی افغانستان که شاید تا زمان طولانی در آینده تکرار نشود، "آزادی نشر کتاب"بود. برخی نویسندگان و مترجمان ایرانی از ترس سانسور یا ممنوعیت چاپ کتابشان از سوی وزارت ارشاد، دست به دامن ناشران افغانستانی میشدند.این نوع کتابها پس از چاپ به برخی کتابفروشیهای ایران راه مییافت و یا توسط دستفروشان در پیادهروها به فروش میرسید. حتی کتاب هایی مثل "لولیتا" نوشته ناباکوف - که نشر آن مدتی در نیمه اول قرن بیستم در اروپا از جمله فرانسه ممنوع بود- بدون هیچ سانسوری در افغانستان چاپ شد! و به دست فارسیزبانان در ایران و سایر کشورها رسید. کتابی که به هیچ وجه در ایران اجازه نشر نخواهد داشت.
دهها و شاید هم صدها کتاب سراغ داریم که بدون سانسور در افغانستان "دوره تنفس!" چاپ شد و بدست فارسیزبانان رسید، اما با بازگشت طالبان به اریکه قدرت قطعاً این چاپخانهها و کتابها برچیده خواهند شد.
✅روزهای خوش افغانستان به پایان رسید و زین پس این کشور نیز در زیر سایه پرچم سیاه و سفید طالبانی در حسرت روزهای خوش "آزادی" خواهد بود و از آن هرازگاهی همچون خاطرهای خوش یاد خواهند کرد.
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
#سعید_معدنی
#افغانستان
#نشر
#آزادی
#لولیتا
@Saeed_Maadani
@MostafaTajzadeh
قبرستان کتاب
✍️سعید معدنی
همکاری میگفت در دوره دولت هاشمی رفسنجانی از در ورودی وزارت ارشاد داخل میشدم دکتر احسان نراقی را دیدم که از محوطه وزارتخانه خارج میشد. چهرهای آمیخته از عصبانیت و استیصال داشت. سلام و احوال پرسی کردیم. بدون مقدمه سرش را رو به ساختمان وزارت برگرداند و با دستش اشاره کرد و گفت: "اینجا قبرستان کتاب است"
در این یکصد و اندی سال که از انقلاب مشروطه میگذرد دولتمردان حاکم به بهانه و دلایل مختلف مانع نشر بسیاری از کتب و روزنامهها و جراید شدهاند. این سانسور نتایج و پیامدهای ناگوار گوناگونی را برای جامعه رقم میزند. در جامعهای که سانسور شدید وجود دارد، ذوق،خلاقیت و نشاط نوشتن از بین میرود و انسانها مجبور به خودسانسوری افراطی شده و به استیصال کشیده میشوند. یادم هست احمد محمود نویسنده کتاب معروف "همسایهها" میگفت کتاب من هم در دوره شاه با مشکل چاپ برخورد کرد و هم پس از انقلاب اسلامی. قبل از انقلاب ممیزی ها میگفتند متن سیاسی است، بعد انقلاب به دلایل مسائل اخلاقی اجازه چاپ کتاب را ندادند. این در حالی است که اکثریت اهل مطالعه و علاقمند به رمان چه در دوره شاه و چه پس از انقلاب این کتاب را خواندهاند! در دوره دانشجویی در دهه شصت،یک جلد از این کتاب به دست دانشجویان رسید بیست نفری این رمان قوی و خوشخوان را که بخشی از تاریخ و سنت و عادات این جامعه را شرح میدهد، خواندند. شاید همین استقبال گرم باعث شد احمد محمود هیچگاه ناامید نشود و همچنان به نوشتن ادامه دهد.
امروزه در دنیای دیجیتال و اینترنت، دیگر ممیزی چندان کار ساز نیست و همه میتوانند در فضای مجازی به نشر کتاب و آثارشان بپردازند، اما خوب نشر کتاب به شکل قانونی و قرارگرفتن آن در ویترین کتابفروشیها و عرضه در غرفههای نمایشگاهی و برگزاری مراسم رونمایی از کتاب، لذت و حلاوتی دارد که ممانعت کنندگان از نشر، همه این لذت ها را از نویسنده و اهل قلم میگیرند. به تعبیر نراقی قبرستانی از کتاب درست کردهاند که بعضی از نویسندگان در زمان حیاتشان چاپ کتابشان را نمیبینند. به بیان دیگر بسیاری از این کتابها حتما بعدها چاپ خواهند شد اما موقعی این اتفاق میافتد که دیگر دوره و زمانهی محتوا و سوژه آن گذشته است. کتابی که به موقع و در زمان خود چاپ نشود، آن حلاوت، تازگی و قدرت الهام بخشی خود را از دست میدهد.
در جهان امروز، اینترنت و فضای مجازی رقیب جدی برای دولتها شدهاند. دیوار سانسور ترک برداشته، در عین حال اتفاقاتی برای آن رقم می خورد که عجیب و غریب است. برخی هنرمندان و نویسندگان که منتظر مجوز هستند تا کتابشان به روال قانونی و طبیعی چاپ شود، نگرانند مبادا اثرشان از فضای مجازی سر در بیاورد. برای مثال کتاب "زوال کلنل " نوشتهی محمود دولتآبادی اجازه انتشار در داخل را ندارد. این کتاب به زبان آلمانی ترجمه شده است. ظاهراً مترجمی متن آلمانی کلنل را به فارسی ترجمه کرده! و دولتآبادی میگوید: این کتاب من نیست!
مثالی دیگر از تبعات سانسور میزنم که برخی از نویسندگان و پژوهشگران در علوم انسانی و اجتماعی آن را تجربه کردهاند؛ همکار ارجمندمان دکتر حسن محدثی گیلوایی چند سال قبل کتابی تحت عنوان (زن، عشق، جنایت: داستانهای واقعی از شوهر کشی) نوشته است که یک سوژه ناب و دارای یک ایده و نظریه جامعهشناسی ایرانی است. محدثی ۸ سال و نیم روی این کتاب پژوهش و کار کرده و دو- سه سالی هم هست که در ممیزی وزارت ارشاد گیر کرده و فعلا اجازه چاپ ندادهاند. مطمئنام چند سال دیگر این کتاب چاپ خواهد شد، اما درآن زمان نه دیگر محدثی آن نویسنده پرشور چهل و چند ساله است و نه مخاطبان آن، جماعت تشنه و علاقهمند هم عصر وی هستند، و نه دیگر سوژه تحقیق تازگی و موضوعیت زمانه خود را دارد. به عبارتی زمانی چاپ میشود که همه چیز تاریخاش گذشته است. شاید اگر چنین کتابهایی به موقع چاپ میشدند الهام بخش دانشجویان و جامعهشناسان جوان ایرانی میشدند.
مثل برخی فیلمهای سینمایی که در زمان خود اجازه اکران ندادند و یا با مخالفت گروههای فشار مواجه شدند اما بعدها صدا و سیما جمهوریاسلامی همان فیلمها را پخش کرد! موقعی که دیگر زمینه و زمانه سوژهی فیلمها کهنه شده بود.
حکایتهایی که از سانسور در جوامع بسته و ایدئولوژیک، از جمله در جوامع کمونیستی و بلوک شرق نقل میکنند بسیار غمانگیز و عبرتآموز است. این حکایتها نشان میدهد: سانسور امیدها را ناامید، خلاقیتها را کور و انسان متفکر را درمانده و مستاصل کرده و جامعه را عقبمانده نگهمیدارد. یکی از این کتابها رمان ارزشمند تنهایی پرهیاهو؛ نوشتهی بهومیل هرابال نویسنده مشهور چک است که در آینده در باره آن خواهم نوشت.
#سعید_معدنی
#حسن_محدثی
#احسان_نراقی
#محمود_دولتآبادی
#احمدمحمود
#بهومیل_هرابال
#سانسور
#کتاب
#قبرستان
@MostafaTajzadeh
@Saeed_Maadani
✍️سعید معدنی
همکاری میگفت در دوره دولت هاشمی رفسنجانی از در ورودی وزارت ارشاد داخل میشدم دکتر احسان نراقی را دیدم که از محوطه وزارتخانه خارج میشد. چهرهای آمیخته از عصبانیت و استیصال داشت. سلام و احوال پرسی کردیم. بدون مقدمه سرش را رو به ساختمان وزارت برگرداند و با دستش اشاره کرد و گفت: "اینجا قبرستان کتاب است"
در این یکصد و اندی سال که از انقلاب مشروطه میگذرد دولتمردان حاکم به بهانه و دلایل مختلف مانع نشر بسیاری از کتب و روزنامهها و جراید شدهاند. این سانسور نتایج و پیامدهای ناگوار گوناگونی را برای جامعه رقم میزند. در جامعهای که سانسور شدید وجود دارد، ذوق،خلاقیت و نشاط نوشتن از بین میرود و انسانها مجبور به خودسانسوری افراطی شده و به استیصال کشیده میشوند. یادم هست احمد محمود نویسنده کتاب معروف "همسایهها" میگفت کتاب من هم در دوره شاه با مشکل چاپ برخورد کرد و هم پس از انقلاب اسلامی. قبل از انقلاب ممیزی ها میگفتند متن سیاسی است، بعد انقلاب به دلایل مسائل اخلاقی اجازه چاپ کتاب را ندادند. این در حالی است که اکثریت اهل مطالعه و علاقمند به رمان چه در دوره شاه و چه پس از انقلاب این کتاب را خواندهاند! در دوره دانشجویی در دهه شصت،یک جلد از این کتاب به دست دانشجویان رسید بیست نفری این رمان قوی و خوشخوان را که بخشی از تاریخ و سنت و عادات این جامعه را شرح میدهد، خواندند. شاید همین استقبال گرم باعث شد احمد محمود هیچگاه ناامید نشود و همچنان به نوشتن ادامه دهد.
امروزه در دنیای دیجیتال و اینترنت، دیگر ممیزی چندان کار ساز نیست و همه میتوانند در فضای مجازی به نشر کتاب و آثارشان بپردازند، اما خوب نشر کتاب به شکل قانونی و قرارگرفتن آن در ویترین کتابفروشیها و عرضه در غرفههای نمایشگاهی و برگزاری مراسم رونمایی از کتاب، لذت و حلاوتی دارد که ممانعت کنندگان از نشر، همه این لذت ها را از نویسنده و اهل قلم میگیرند. به تعبیر نراقی قبرستانی از کتاب درست کردهاند که بعضی از نویسندگان در زمان حیاتشان چاپ کتابشان را نمیبینند. به بیان دیگر بسیاری از این کتابها حتما بعدها چاپ خواهند شد اما موقعی این اتفاق میافتد که دیگر دوره و زمانهی محتوا و سوژه آن گذشته است. کتابی که به موقع و در زمان خود چاپ نشود، آن حلاوت، تازگی و قدرت الهام بخشی خود را از دست میدهد.
در جهان امروز، اینترنت و فضای مجازی رقیب جدی برای دولتها شدهاند. دیوار سانسور ترک برداشته، در عین حال اتفاقاتی برای آن رقم می خورد که عجیب و غریب است. برخی هنرمندان و نویسندگان که منتظر مجوز هستند تا کتابشان به روال قانونی و طبیعی چاپ شود، نگرانند مبادا اثرشان از فضای مجازی سر در بیاورد. برای مثال کتاب "زوال کلنل " نوشتهی محمود دولتآبادی اجازه انتشار در داخل را ندارد. این کتاب به زبان آلمانی ترجمه شده است. ظاهراً مترجمی متن آلمانی کلنل را به فارسی ترجمه کرده! و دولتآبادی میگوید: این کتاب من نیست!
مثالی دیگر از تبعات سانسور میزنم که برخی از نویسندگان و پژوهشگران در علوم انسانی و اجتماعی آن را تجربه کردهاند؛ همکار ارجمندمان دکتر حسن محدثی گیلوایی چند سال قبل کتابی تحت عنوان (زن، عشق، جنایت: داستانهای واقعی از شوهر کشی) نوشته است که یک سوژه ناب و دارای یک ایده و نظریه جامعهشناسی ایرانی است. محدثی ۸ سال و نیم روی این کتاب پژوهش و کار کرده و دو- سه سالی هم هست که در ممیزی وزارت ارشاد گیر کرده و فعلا اجازه چاپ ندادهاند. مطمئنام چند سال دیگر این کتاب چاپ خواهد شد، اما درآن زمان نه دیگر محدثی آن نویسنده پرشور چهل و چند ساله است و نه مخاطبان آن، جماعت تشنه و علاقهمند هم عصر وی هستند، و نه دیگر سوژه تحقیق تازگی و موضوعیت زمانه خود را دارد. به عبارتی زمانی چاپ میشود که همه چیز تاریخاش گذشته است. شاید اگر چنین کتابهایی به موقع چاپ میشدند الهام بخش دانشجویان و جامعهشناسان جوان ایرانی میشدند.
مثل برخی فیلمهای سینمایی که در زمان خود اجازه اکران ندادند و یا با مخالفت گروههای فشار مواجه شدند اما بعدها صدا و سیما جمهوریاسلامی همان فیلمها را پخش کرد! موقعی که دیگر زمینه و زمانه سوژهی فیلمها کهنه شده بود.
حکایتهایی که از سانسور در جوامع بسته و ایدئولوژیک، از جمله در جوامع کمونیستی و بلوک شرق نقل میکنند بسیار غمانگیز و عبرتآموز است. این حکایتها نشان میدهد: سانسور امیدها را ناامید، خلاقیتها را کور و انسان متفکر را درمانده و مستاصل کرده و جامعه را عقبمانده نگهمیدارد. یکی از این کتابها رمان ارزشمند تنهایی پرهیاهو؛ نوشتهی بهومیل هرابال نویسنده مشهور چک است که در آینده در باره آن خواهم نوشت.
#سعید_معدنی
#حسن_محدثی
#احسان_نراقی
#محمود_دولتآبادی
#احمدمحمود
#بهومیل_هرابال
#سانسور
#کتاب
#قبرستان
@MostafaTajzadeh
@Saeed_Maadani
نزن، سرباز...
✍️سعید معدنی
سال ۱۳۵۷ نوجوان ۱۴- ۱۵ ساله بودیم. ایران در التهاب آمدن یا نیامدن امام خمینی از پاریس بود. منابع کسب خبر برای ما محدود و معدود بود. در آن سالها ما در بزرگترین روستای شهرستان ساجبلاغ (هیو- Heave) زندگی میکردیم. تعداد جمعیت (۳- ۴هزار نفری) آنقدر بود که بتوانیم موافق و مخالف شاه و تظاهرات و راهپیماییهای خودمان را داشته باشیم. مهمترین و موثق ترین منبع کسب خبر ما مثل همهی مردم ایران رادیو بیبیسی بود. غوغایی بود. مرحوم حاج الله قلی حسینی نمایندگی روزنامه اطلاعات را داشت و سایر نشریات این موسسه مثل اطلاعات هفتگی، مجله جوانان، دنیای ورزش را میآورد. هر روز صف میکشیدیم و یا از قبل رزرو میکردیم تا روزنامه اطلاعات بخریم. هر چقدر به ماهها و هفتههای منتهی به انقلاب نزدیک می شدیم شور و شوق دانستن بیشتر و بیشتر میشد. کمکم پای سایر روزنامهها هم به روستا باز میشد. کسانی که به تهران، کرج و یا به شهرهای اطراف میرفتند روزنامههای دیگر را هم با خود میآوردند. آنروزها پاتوق تجمع ما مسجد و میدان جنب مسجد بود و اتفاقاً مغازه روزنامه اطلاعات هم در حاشیهی همان میدان بود.
روز ۱۰ بهمن ۵۷ یکنفر با یک روزنامه تا شده کیهان به جمع ما در حیاط مسجد پیوست. لای روزنامه را که باز کردیم تیتر آن عجیب چشم ما را گرفت در کنار تصویر یک سرباز اسلحه بدست که مردم را نشانه گرفته با قلم درشت نوشته بود:
نزن، سرباز...
اکنون بعد از ۴۳ سال دوباره جوانان به میدان اعتراض آمدهاند. آنان خواهان گشایشی در قوانین سخت و تصلب یافته در شریانهای جامعه هستند، که پدربزرگهایشان برایشان چیدهاند و معتقدند- درست یا غلط- به درد جهان امروزشان نمیخورد. این روزها خون جوانان دوباره در سنگفرش خیابان میریزد و دوباره و چندباره مادران در سوگ فرزندان مینشینند. انگار دوباره بر گشتهایم به سال ۵۷.
جوان امروز میگوید لباسی که ۴۳ سال پیش با قوانین آن زمان برایمان دوختهاید برای امروزمان تنگ است و معترض است و می گوید ما گشت ارشاد نمیخواهیم و میخواهیم مثل همهی مردمان روی کرهی زمین بر اساس فرهنگ، مذهب، قومیت و باورهای خود، نوع پوشش و لباس خود را انتخاب کنیم. اما پاسخشان فعلا خشونت و تفنگ است. خیابانهای شهر غرق خون است و دهها نفر از هر دوسوی کشته شدهاند و هزاران نفر مجروح و بازداشتی داریم.
با همهی این اوصاف و اتفاقات تلخ، حکومتگران حاضر نیستند قوانین را بازنگری کنند تا شاید التهابات بخوابد. امروز جامعه به سوگ جوانان نشسته و هر روز بر کشتهها افزوده میشود. و باز هم باید بگوییم:
نزن سرباز
در آخر لازم به ذکر است که قبلاً کارشناسان اجتماعی و جامعه شناسان بارها و بارها هشدار داده و این روزها را پیشبینی کرده بودند، و حتی از تکرار گفتههایشان خسته شده بودند، اما مثل همیشه حکومتگران خودشان را عقل کل میدانند و مثل همیشهی تاریخ غمبار این سرزمین گوش شنوایی نیست که نیست. نتیجهاش این شد که متاسفانه شاهد خشونت و تضاد آشتی ناپذیر از هر دو سو باشیم. روزهای غمگینی را میگذرانیم و روزهای خطرناکی را پیش رو داریم.
#سعید_معدنی
#نزن_سرباز
#زنان
#حجاب
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
✍️سعید معدنی
سال ۱۳۵۷ نوجوان ۱۴- ۱۵ ساله بودیم. ایران در التهاب آمدن یا نیامدن امام خمینی از پاریس بود. منابع کسب خبر برای ما محدود و معدود بود. در آن سالها ما در بزرگترین روستای شهرستان ساجبلاغ (هیو- Heave) زندگی میکردیم. تعداد جمعیت (۳- ۴هزار نفری) آنقدر بود که بتوانیم موافق و مخالف شاه و تظاهرات و راهپیماییهای خودمان را داشته باشیم. مهمترین و موثق ترین منبع کسب خبر ما مثل همهی مردم ایران رادیو بیبیسی بود. غوغایی بود. مرحوم حاج الله قلی حسینی نمایندگی روزنامه اطلاعات را داشت و سایر نشریات این موسسه مثل اطلاعات هفتگی، مجله جوانان، دنیای ورزش را میآورد. هر روز صف میکشیدیم و یا از قبل رزرو میکردیم تا روزنامه اطلاعات بخریم. هر چقدر به ماهها و هفتههای منتهی به انقلاب نزدیک می شدیم شور و شوق دانستن بیشتر و بیشتر میشد. کمکم پای سایر روزنامهها هم به روستا باز میشد. کسانی که به تهران، کرج و یا به شهرهای اطراف میرفتند روزنامههای دیگر را هم با خود میآوردند. آنروزها پاتوق تجمع ما مسجد و میدان جنب مسجد بود و اتفاقاً مغازه روزنامه اطلاعات هم در حاشیهی همان میدان بود.
روز ۱۰ بهمن ۵۷ یکنفر با یک روزنامه تا شده کیهان به جمع ما در حیاط مسجد پیوست. لای روزنامه را که باز کردیم تیتر آن عجیب چشم ما را گرفت در کنار تصویر یک سرباز اسلحه بدست که مردم را نشانه گرفته با قلم درشت نوشته بود:
نزن، سرباز...
اکنون بعد از ۴۳ سال دوباره جوانان به میدان اعتراض آمدهاند. آنان خواهان گشایشی در قوانین سخت و تصلب یافته در شریانهای جامعه هستند، که پدربزرگهایشان برایشان چیدهاند و معتقدند- درست یا غلط- به درد جهان امروزشان نمیخورد. این روزها خون جوانان دوباره در سنگفرش خیابان میریزد و دوباره و چندباره مادران در سوگ فرزندان مینشینند. انگار دوباره بر گشتهایم به سال ۵۷.
جوان امروز میگوید لباسی که ۴۳ سال پیش با قوانین آن زمان برایمان دوختهاید برای امروزمان تنگ است و معترض است و می گوید ما گشت ارشاد نمیخواهیم و میخواهیم مثل همهی مردمان روی کرهی زمین بر اساس فرهنگ، مذهب، قومیت و باورهای خود، نوع پوشش و لباس خود را انتخاب کنیم. اما پاسخشان فعلا خشونت و تفنگ است. خیابانهای شهر غرق خون است و دهها نفر از هر دوسوی کشته شدهاند و هزاران نفر مجروح و بازداشتی داریم.
با همهی این اوصاف و اتفاقات تلخ، حکومتگران حاضر نیستند قوانین را بازنگری کنند تا شاید التهابات بخوابد. امروز جامعه به سوگ جوانان نشسته و هر روز بر کشتهها افزوده میشود. و باز هم باید بگوییم:
نزن سرباز
در آخر لازم به ذکر است که قبلاً کارشناسان اجتماعی و جامعه شناسان بارها و بارها هشدار داده و این روزها را پیشبینی کرده بودند، و حتی از تکرار گفتههایشان خسته شده بودند، اما مثل همیشه حکومتگران خودشان را عقل کل میدانند و مثل همیشهی تاریخ غمبار این سرزمین گوش شنوایی نیست که نیست. نتیجهاش این شد که متاسفانه شاهد خشونت و تضاد آشتی ناپذیر از هر دو سو باشیم. روزهای غمگینی را میگذرانیم و روزهای خطرناکی را پیش رو داریم.
#سعید_معدنی
#نزن_سرباز
#زنان
#حجاب
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
ما جزء هیجده درصدیم!
✍️سعید معدنی
در کل دنیا در ۱۸ درصد کشورها مجازات اعدام رواج دارد. اکثریت این کشورها جهان سومی و مسلمان هستند و ایران جزء این ۱۸ درصد است. در بقیه ۸۲ درصد یا اعدام به لحاظ قانونی ممنوع شده و یا سالهاست که فردی اعدام نشده است.
این روزها که ناآرامیهای اجتماعی و سیاسی ایران را فرا گرفته و جوانان معترض با عنوان "اغتشاشگر" و "قانون شکن" به چوبه دار سپرده شدهاند و تعدادی نیز در صف اعدام هستند. بد نیست نگاهی به وضعیت کشورهایی بیاندازیم که در آنها اعدام رواج دارد یا ممنوع است.
حدود ۵۳ درصد کشورها(۱۰۳ کشور) اعدام را کاملا لغو کردهاند. مثلا در تمام اروپا به جز بلاروس اعدام ممنوع است. بلاروسی که با روسیه پوتین کاملا هماهنگ و همراه است و از سیاست های روسی پیروی میکند و بیشتر شبیه جهان سومیهاست تا کشورهای توسعه یافته. در روسیه هم اعدام ممنوع است. اما به دلیل حملات مبارزان اوکراینی در شهرهای روسیه، طرح بازگشت مجازات اعدام از سوی مسئولان مطرح شده که هنوز تصویب نشده است.
در حدود ۲۶ درصد(۵۰ کشور) اگر چه قانون اعدام وجود دارد اما سالهاست که اعدام در این کشور ها صورت نگرفته. در ۶ کشور (۳ درصد) هم در زمان هایی استثنایی(مثل زمان جنگ) و یا جرایم خیلی خیلی خاص اعدام انجام می شود.
بدین ترتیب در ۸۲ درصد فوق عملا اعدام وجود ندارد. بیشترین آمار اعدامیها در کشورهای مسلمان است که عربستان، افغانستان، ایران و پاکستان در راس آنها قراردارند. البته چین هم اعدام زیاد دارد، بخصوص مسلمانان زیادی در این کشور مورد آزار و اعدام قرار میگیرند. این کشور تعداد آمار اعدامها را پنهان و کتمان کرده ولی برآورد میشود بالاترین آمار اعدام در کشور چین باشد. کره شمالی هم چیزی مثل چین است و ما از داخل آن که بعضا فاجعهآمیز توصیف میشود خبر دقیق نداریم. اخیرا خبرگزاریها مخابره کرده بودند که سه نوجوان به خاطر بازی کامپیوتری ساختهی کره جنوبی اعدام شدهاند.
تنها کشور مسلمان که قریب به ۴۰ سال است در آن اعدام صورت نگرفته و مجازات جایگزین وجود دارد کشور مسلمان همسایه، ترکیه است. ولی رجب طیب اردوغان از زمان روی کار آمدنش در تلاش است تا مجازات اعدام را به قوانین ترکیه برگرداند اما هنوز حریف افکار عمومی و سکولارها نشده است. مالزی هم به عنوان یک کشور مسلمان در تب و تاب تصویب قانون منع اعدام است. اگر این قانون تصویب شود برخی ایرانیان که کم هم نیستند و در زندان های مالزی به جرم قاچاق مواد مخدر و جرایم دیگر در انتظار اعدام هستند، حیات دوباره خواهند یافت. بقیه کشور های مسلمان با حکومت سکولار ممکن است چند سالی اعدام نکنند ولی در مواقع خاص، بویژه شورش شهروندان، دوباره اعدام را چاره ساز بدانند. ظاهرا فقط در ترکیه است که منع اعدام قانونی است.
البته همه کشورهای توسعه یافته نیز لزوما منع اعدام ندارند. مثلا در کشورهای ژاپن، سنگاپور و یا برخی ایالتهای آمریکا قانون مجازات اعدام وجود دارد.
به نظر میرسد بین مسلمان بودن اکثریت جمعیت کشورها و وجود قانون اعدام رابطه وجود دارد. به عبارتی در اسلام اگر صاحب خون رضایت ندهد فرد قاتل اعدام خواهد شد. لذا بعید است که کشورهای مسلمان به قانون منع اعدام تن بدهند. مگر آنکه سکولارها -همچون ترکیه قبل از اردوغان- زمام امور را در این کشورها به دست گیرند.
۲۵ آذر ۱۴۰۱
*البته برخی از این آمارها و اطلاعات ممکن است کمی قدیمی باشد و اطلاعات جدید در سایتها هنوز به شکل قطعی تدوین و نهایی نشده است.
#سعید_معدنی
#اعدام
#ترکیه
#بلاروس
#ژاپن
#کشور_اسلامی
#سکولار
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
✍️سعید معدنی
در کل دنیا در ۱۸ درصد کشورها مجازات اعدام رواج دارد. اکثریت این کشورها جهان سومی و مسلمان هستند و ایران جزء این ۱۸ درصد است. در بقیه ۸۲ درصد یا اعدام به لحاظ قانونی ممنوع شده و یا سالهاست که فردی اعدام نشده است.
این روزها که ناآرامیهای اجتماعی و سیاسی ایران را فرا گرفته و جوانان معترض با عنوان "اغتشاشگر" و "قانون شکن" به چوبه دار سپرده شدهاند و تعدادی نیز در صف اعدام هستند. بد نیست نگاهی به وضعیت کشورهایی بیاندازیم که در آنها اعدام رواج دارد یا ممنوع است.
حدود ۵۳ درصد کشورها(۱۰۳ کشور) اعدام را کاملا لغو کردهاند. مثلا در تمام اروپا به جز بلاروس اعدام ممنوع است. بلاروسی که با روسیه پوتین کاملا هماهنگ و همراه است و از سیاست های روسی پیروی میکند و بیشتر شبیه جهان سومیهاست تا کشورهای توسعه یافته. در روسیه هم اعدام ممنوع است. اما به دلیل حملات مبارزان اوکراینی در شهرهای روسیه، طرح بازگشت مجازات اعدام از سوی مسئولان مطرح شده که هنوز تصویب نشده است.
در حدود ۲۶ درصد(۵۰ کشور) اگر چه قانون اعدام وجود دارد اما سالهاست که اعدام در این کشور ها صورت نگرفته. در ۶ کشور (۳ درصد) هم در زمان هایی استثنایی(مثل زمان جنگ) و یا جرایم خیلی خیلی خاص اعدام انجام می شود.
بدین ترتیب در ۸۲ درصد فوق عملا اعدام وجود ندارد. بیشترین آمار اعدامیها در کشورهای مسلمان است که عربستان، افغانستان، ایران و پاکستان در راس آنها قراردارند. البته چین هم اعدام زیاد دارد، بخصوص مسلمانان زیادی در این کشور مورد آزار و اعدام قرار میگیرند. این کشور تعداد آمار اعدامها را پنهان و کتمان کرده ولی برآورد میشود بالاترین آمار اعدام در کشور چین باشد. کره شمالی هم چیزی مثل چین است و ما از داخل آن که بعضا فاجعهآمیز توصیف میشود خبر دقیق نداریم. اخیرا خبرگزاریها مخابره کرده بودند که سه نوجوان به خاطر بازی کامپیوتری ساختهی کره جنوبی اعدام شدهاند.
تنها کشور مسلمان که قریب به ۴۰ سال است در آن اعدام صورت نگرفته و مجازات جایگزین وجود دارد کشور مسلمان همسایه، ترکیه است. ولی رجب طیب اردوغان از زمان روی کار آمدنش در تلاش است تا مجازات اعدام را به قوانین ترکیه برگرداند اما هنوز حریف افکار عمومی و سکولارها نشده است. مالزی هم به عنوان یک کشور مسلمان در تب و تاب تصویب قانون منع اعدام است. اگر این قانون تصویب شود برخی ایرانیان که کم هم نیستند و در زندان های مالزی به جرم قاچاق مواد مخدر و جرایم دیگر در انتظار اعدام هستند، حیات دوباره خواهند یافت. بقیه کشور های مسلمان با حکومت سکولار ممکن است چند سالی اعدام نکنند ولی در مواقع خاص، بویژه شورش شهروندان، دوباره اعدام را چاره ساز بدانند. ظاهرا فقط در ترکیه است که منع اعدام قانونی است.
البته همه کشورهای توسعه یافته نیز لزوما منع اعدام ندارند. مثلا در کشورهای ژاپن، سنگاپور و یا برخی ایالتهای آمریکا قانون مجازات اعدام وجود دارد.
به نظر میرسد بین مسلمان بودن اکثریت جمعیت کشورها و وجود قانون اعدام رابطه وجود دارد. به عبارتی در اسلام اگر صاحب خون رضایت ندهد فرد قاتل اعدام خواهد شد. لذا بعید است که کشورهای مسلمان به قانون منع اعدام تن بدهند. مگر آنکه سکولارها -همچون ترکیه قبل از اردوغان- زمام امور را در این کشورها به دست گیرند.
۲۵ آذر ۱۴۰۱
*البته برخی از این آمارها و اطلاعات ممکن است کمی قدیمی باشد و اطلاعات جدید در سایتها هنوز به شکل قطعی تدوین و نهایی نشده است.
#سعید_معدنی
#اعدام
#ترکیه
#بلاروس
#ژاپن
#کشور_اسلامی
#سکولار
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
گاهی مرگ پایان کبوتر است
✍️سعید معدنی
در هوای سرد آخر پاییز (۲۲ دسامبر ۱۸۴۹) در سن پترزبورگ چشمهای چند جوان روس را بسته و آماده اعدام هستند. سربازانی که در هوای سرد زیر شلاق بارش برف تفنگ بدست گرفتهاند، منتظرند تا نصیحتها و آمرزش طلبیدن کشیش وراج تمام شود و آنها ماشهها را بچکانند و پی کارشان بروند. اما پیکی از راه می رسد و دستور تزار روس را می آورد که: اعدام نکنید.
اعدام شوندگان از مرگ نجات پیدا می کنند و سربازان هم نفس راحتی می کشند و در نهایت زندانیان در معرض اعدام به حبس و تبعید محکوم میشوند. یکی از این اعدامیها فئودور داستایفسکی، نویسنده نابغه روسی است که اگر نبود واقعا جهان چیزی کم داشت.
داستایفسکی در زمان اعدام ۲۸ ساله بود. در جوانی چند کتاب ترجمه کرده و قصههایی نوشته بود و پایش به محافل ادبی باز شده بود. او و دوستانش شبانه حلقه هایی تشکیل داده و بعضا در بارهی ادبیات اعتراضی علیه دیکتاتوری و تزار مستبد روس گفتگو میکردند که دستگیر می شوند. داستایفسکی پس از رهایی از اعدام ۳۰ سال زنده می ماند و شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف و غیره را خلق می کند که هنوز هم هر رمان خوان حرفهای به احترامش میایستد و کلاه از سر برمیدارد.
اگر چه بعدها گفتند که تزار قصد ترساندن داشت و نمیخواست اعدام کند، ولی این جمع اهل قلم را تا دم هول مرگ بردند و بعد اعدام را متوقف کردند. هر چه بود بعدها داستایفسکی گفت: " به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم"
داستایفسکی در سال ۱۸۸۱ در ۵۹ سالگی فوت می کند. ۹ سال بعد از مرگ داستایفسکی، رابرت استراد در آمریکا متولد شد. او در ۱۳ سالگی از منزل فرار کرد و به بزهکاری روی آورد و به مسیر جرم و انحراف افتاد. از مواد فروشی گرفته تا قوادی و... پرداخت. او به خاطر قتلی که مرتکب شده بود به زندان میافتد در زندان هم نگهبان را میکشد و به اعدام محکوم میشود. مادرش جهت جلوگیری از اعدام دست به دامن مقامات آمریکا میشود و حتی به دیدار رئیس جمهور هم میرود تا فرزندش را از اعدام نجات دهد تا اینکه تلاشهای مادر کارساز می شود و با دستور رئیس جمهور آمریکا فرزند این مادر از مجازات اعدام رها و به حبس ابد محکوم شد. رابرت استراد ۵۴ سال در زندان ماند و در ۷۴ سالگی در همان زندان مرد.
رابرت استراد در زندان به پرندگان علامند شد و روی آنها شروع به مطالعه کرد. او متوجه برخی بیماریهای پرندگان و چگونگی درمان آنها شد. در نهایت با پشتکار مداوم مطالعه کرد و نوشت تا اینکه آثارش به محافل علمی و دانشگاهی راه یافت. او در حالی که در زندان آلکاتراز به حبس ابد محکوم بود اما به واسطهی آثارش به یک استاد دانشگاه تمام عیار تبدیل شد. آثار وی بعدها راهگشای درمان بسیاری از بیماریهای پرندگان شد.
داستان زندگی این دو نمونه متفاوت یعنی داستایفسکی روشنفکر اخلاقگرا و رابرت استراد مجرم و بزهکار، نشان میدهد نباید در اعدام افراد عجله کرد. بخصوص اعدامهایی که شاکی خصوصی ندارند و حکومتها تصمیم میگیرند و میتوانند مجازات جایگزین مثل زندان و تبعید را انتخاب کنند. در تاریخ غمبار این سرزمین، همیشه هیجان جای عقل را گرفته و حکومتگران و تصمیمگیران ما در بزنگاههای تاریخی میتوانستند اعدام نکنند و سایر مجازات را جایگزین کنند تا از چرخه تولید خشونت بیهوده جلوگیری کنند. از شیخ فضل الله نوری گرفته تا دکتر حسین فاطمی، از مرتضی کیوان گرفته تا خسرو گلسرخی و از غلامرضا نیکپی ( شهردار تهران قبل از انقلاب ) گرفته تا محسن شکاری، و صدها و هزاران نفر دیگر.
سهراب سپهری در فرازی از اشعارش میگوید: و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست. اما واقعا در بارهی افرادی مثل داستایفسکی و استراد اگر اعدام میشدند پایان کبوتر بود. شاید همین تجربه گرانقدر بشری باعث شده تا بسیاری از کشورهای جهان قانون منع اعدام داشته باشند. اعدام تنها مرگی است که می توان بخشید و جانی را نجات داد. بخصوص اگر مدعی اعدام حکومتگران باشند.
#سعید_معدنی
#داستایفسکی
#استراد
#اعدام
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
✍️سعید معدنی
در هوای سرد آخر پاییز (۲۲ دسامبر ۱۸۴۹) در سن پترزبورگ چشمهای چند جوان روس را بسته و آماده اعدام هستند. سربازانی که در هوای سرد زیر شلاق بارش برف تفنگ بدست گرفتهاند، منتظرند تا نصیحتها و آمرزش طلبیدن کشیش وراج تمام شود و آنها ماشهها را بچکانند و پی کارشان بروند. اما پیکی از راه می رسد و دستور تزار روس را می آورد که: اعدام نکنید.
اعدام شوندگان از مرگ نجات پیدا می کنند و سربازان هم نفس راحتی می کشند و در نهایت زندانیان در معرض اعدام به حبس و تبعید محکوم میشوند. یکی از این اعدامیها فئودور داستایفسکی، نویسنده نابغه روسی است که اگر نبود واقعا جهان چیزی کم داشت.
داستایفسکی در زمان اعدام ۲۸ ساله بود. در جوانی چند کتاب ترجمه کرده و قصههایی نوشته بود و پایش به محافل ادبی باز شده بود. او و دوستانش شبانه حلقه هایی تشکیل داده و بعضا در بارهی ادبیات اعتراضی علیه دیکتاتوری و تزار مستبد روس گفتگو میکردند که دستگیر می شوند. داستایفسکی پس از رهایی از اعدام ۳۰ سال زنده می ماند و شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف و غیره را خلق می کند که هنوز هم هر رمان خوان حرفهای به احترامش میایستد و کلاه از سر برمیدارد.
اگر چه بعدها گفتند که تزار قصد ترساندن داشت و نمیخواست اعدام کند، ولی این جمع اهل قلم را تا دم هول مرگ بردند و بعد اعدام را متوقف کردند. هر چه بود بعدها داستایفسکی گفت: " به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم"
داستایفسکی در سال ۱۸۸۱ در ۵۹ سالگی فوت می کند. ۹ سال بعد از مرگ داستایفسکی، رابرت استراد در آمریکا متولد شد. او در ۱۳ سالگی از منزل فرار کرد و به بزهکاری روی آورد و به مسیر جرم و انحراف افتاد. از مواد فروشی گرفته تا قوادی و... پرداخت. او به خاطر قتلی که مرتکب شده بود به زندان میافتد در زندان هم نگهبان را میکشد و به اعدام محکوم میشود. مادرش جهت جلوگیری از اعدام دست به دامن مقامات آمریکا میشود و حتی به دیدار رئیس جمهور هم میرود تا فرزندش را از اعدام نجات دهد تا اینکه تلاشهای مادر کارساز می شود و با دستور رئیس جمهور آمریکا فرزند این مادر از مجازات اعدام رها و به حبس ابد محکوم شد. رابرت استراد ۵۴ سال در زندان ماند و در ۷۴ سالگی در همان زندان مرد.
رابرت استراد در زندان به پرندگان علامند شد و روی آنها شروع به مطالعه کرد. او متوجه برخی بیماریهای پرندگان و چگونگی درمان آنها شد. در نهایت با پشتکار مداوم مطالعه کرد و نوشت تا اینکه آثارش به محافل علمی و دانشگاهی راه یافت. او در حالی که در زندان آلکاتراز به حبس ابد محکوم بود اما به واسطهی آثارش به یک استاد دانشگاه تمام عیار تبدیل شد. آثار وی بعدها راهگشای درمان بسیاری از بیماریهای پرندگان شد.
داستان زندگی این دو نمونه متفاوت یعنی داستایفسکی روشنفکر اخلاقگرا و رابرت استراد مجرم و بزهکار، نشان میدهد نباید در اعدام افراد عجله کرد. بخصوص اعدامهایی که شاکی خصوصی ندارند و حکومتها تصمیم میگیرند و میتوانند مجازات جایگزین مثل زندان و تبعید را انتخاب کنند. در تاریخ غمبار این سرزمین، همیشه هیجان جای عقل را گرفته و حکومتگران و تصمیمگیران ما در بزنگاههای تاریخی میتوانستند اعدام نکنند و سایر مجازات را جایگزین کنند تا از چرخه تولید خشونت بیهوده جلوگیری کنند. از شیخ فضل الله نوری گرفته تا دکتر حسین فاطمی، از مرتضی کیوان گرفته تا خسرو گلسرخی و از غلامرضا نیکپی ( شهردار تهران قبل از انقلاب ) گرفته تا محسن شکاری، و صدها و هزاران نفر دیگر.
سهراب سپهری در فرازی از اشعارش میگوید: و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست. اما واقعا در بارهی افرادی مثل داستایفسکی و استراد اگر اعدام میشدند پایان کبوتر بود. شاید همین تجربه گرانقدر بشری باعث شده تا بسیاری از کشورهای جهان قانون منع اعدام داشته باشند. اعدام تنها مرگی است که می توان بخشید و جانی را نجات داد. بخصوص اگر مدعی اعدام حکومتگران باشند.
#سعید_معدنی
#داستایفسکی
#استراد
#اعدام
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
حلالیت طلبیدن یا عذرخواهی
✍️سعید معدنی
چند ماه پیش یک استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهبی قوی داشت و در دوران انقلاب دانشجو بوده و به همراه تعدادی از همکلاسیهایش دهها استاد باسواد و کاربلد را از دانشگاه اخراج کردند و بعدها خودشان بدون هیچ مانع و زحمتی جای همان استادان اخراجی نشستند و شدند استاد دانشگاه تهران. میگفتند وی آخر عمر از کسانی که به واسطه ایشان خسارتی به آنها وارد شده، حلالیت طلبیده تا شاید آن دنیایش آباد شود.
چند وقت پیش هم وزیر نفت دولت احمدینژاد فوت کرد. یکی دو روز قبل از مرگش از سوی ایشان توئیتی پخش شد که از مردم ایران حلالیت طلبید. تا احتمالا به باور خود در آن دنیا در حین عبور از پل صراط پایش نلرزد و به بهشت برین خداوند برود.
اخیراً هم عبدالرضا داوری مشاور احمدینژاد در زمان رئیسجمهوری و سپس منتقد ایشان گفته است زمانی که سوزن پنج سانتی را برای تخلیه آب اطراف ریه به بدنش فرو کردهاند، دلاش خواسته از یکی حلالیت بطلبد یاد جواد ظریف افتاده و در توییتر از ایشان حلالیت طلبیده! انگار اموراجتماعی و امور مردم ارث پدرشان است که به راحتی یکی طلب کند و دیگری ببخشد. این همان عبدالرضا داوری است که گفت داستان ملاقات خاتمی با جرج سوروس ثروتمند یهودی را من در روزنامهی کیهان ساخته و پرداختم در حالی که از اساس دروغ بود. همان ملاقاتی که سالهای سال نقل روزنامههای جناح راست و محافل تندرو بود و بهرههای فراوانی را برای به زانو در آوردن دولت اصلاحات به کار بردند.
در امور اجتماعی - سیاسی، حلالیت طلبیدن معنی ندارد. هم آن استاد دانشگاه و دوستانش و هم وزرای خطاکار و هم کسانی که به دروغ داستان هایی بافتند تا نمایندگان منتخب مردم را نابود و میلیونها رای دهنده را ناامید کنند و هستی و آیندهی یک ملت تباه شود.... آیا با حلالیت طلبیدن مساله حل میشود؟
به نظر من حلالیت طلبیدن باز نوعیخودخواهی است. فرد به فکر جامعه و خسارت هایش نیست، به فکر آخرت و ترس از جهنم است. اگر اعتقادی به آخرت نداشنند اصلا حلالیت هم نمیخواستند. مثل مسئولان کشورهای کمونیستی و ازجمله مسئولان شوروی سابق که هزاران ظلم و ستم کردند و حتی اعتقاد داشتند مردمشان لیاقت ایشان را ندارند! و تا لب مرگشان به ریش مردم خندیدند.
در اموراجتماعی حلالیت طلبیدن موضوعیت ندارد. بدون شایستگی پستهای مهم را اشغال کردن، اشتباهات مهلک داشتن، دروغ بستنها، خیانتهایی که این همه فقر و بیکاری و بحران و ناامیدی و خودکشی و دیگر آسیبهای اجتماعی را در جامعه به بار آورده با یک حلالیت طلبی خودخواهانه حل نمیشود. اصلا حلالیت طلبیدن از چه کسی و از چه چیزی؟ امثال آن استاد دانشگاه که استادان را اخراج کردند و خانواده و فرزندانشان را از موقعیت و درآمد پدر محروم و آواره کشورهای دیگر کردند و هزاران دانشجو را از داشتن استادان کاربلد محروم کردند و مجبور شدند پای درس برخی استادان نااستاد کمسواد و بیسواد بنشینند و استعداد و جوانی و عمرشان به هدر رود، و ماهیت دانشگاه در ایران تهی و نابود شود، آیا با یک حلالیت طلبیدن دم مرگ همهی این آسیبها حل و جبران میشود؟
در برخی کشورها عذرخواهی میکنند. عذر خواهی نوعی خود شکستن است و آموزش اخلاقی به دیگران. وقتی مربی ژاپنی تیماش صعود نمیکند در مقابل تماشاگران تا کمر خم میشود و عذر میخواهد. عذرخواهی موضوع مشخصی دارد اما حلالیت طلبیدن یک حرف کلی، نامشخص و گاهی همینجوری و حرف مفت است.
سالها قبل در جلسه بزرگداشت مترجمان متون جامعهشناسی، استاد عبدالحسین نیکگوهر یکی از تقدیر شوندگان بود. وی در دوره انقلاب در چهل سالگی از استادی دانشگاه تهران اخراج شده بود. در آن جلسه گفت:"افرادی پیش من آمدهاند و حلالیت طلبیدهاند من به ایشان گفتم فرض من بخشیدم، اما با افرادی مثل زریاب خویی چکار می کنید که اکنون دستشان از دنیا کوتاه است" و ایضا دانشجویان محروم از درس و سواد ایشان.
به باور من آنهایی که در امور سیاسی و اجتماعی دروغ گفتند یا کارشکنی و خیانت کردند و مثلاً نگذاشتند دولت اصلاحات موفق شود و یا برجام به سرانجام برسد تا جامعه نفسی بکشد و فرصت توسعه و پیشرفت را بیابد، به همه ایرانیهای امروز و آیندگان خیانت کردند. اینان از که حلالیت خواهند طلبید؟ از ۸۵ میلیون ایرانی و نسلهای آینده؟ شاید اگر دولت اصلاحات موفق می شد، و یا برجام به سرانجام میرسید و به تنش زدایی با کانون توسعه -غرب- ختم میشد. الان کشور به این حال و روز و این بحران انسانکش فعلی نمیرسید....
عذرخواهی یک حسن هم دارد، نوعی هشدار به جوانان و مسئولان آینده است که مواظب گفتار و رفتار خود باشند تا مجبور نشوند روزی در مقابل مردم بایستند و شرمگین عذر بخواهند.
۲۴ دیماه ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#حلالیت
#عذرخواهی
#گناه
#شرم
#آخرت
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
✍️سعید معدنی
چند ماه پیش یک استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهبی قوی داشت و در دوران انقلاب دانشجو بوده و به همراه تعدادی از همکلاسیهایش دهها استاد باسواد و کاربلد را از دانشگاه اخراج کردند و بعدها خودشان بدون هیچ مانع و زحمتی جای همان استادان اخراجی نشستند و شدند استاد دانشگاه تهران. میگفتند وی آخر عمر از کسانی که به واسطه ایشان خسارتی به آنها وارد شده، حلالیت طلبیده تا شاید آن دنیایش آباد شود.
چند وقت پیش هم وزیر نفت دولت احمدینژاد فوت کرد. یکی دو روز قبل از مرگش از سوی ایشان توئیتی پخش شد که از مردم ایران حلالیت طلبید. تا احتمالا به باور خود در آن دنیا در حین عبور از پل صراط پایش نلرزد و به بهشت برین خداوند برود.
اخیراً هم عبدالرضا داوری مشاور احمدینژاد در زمان رئیسجمهوری و سپس منتقد ایشان گفته است زمانی که سوزن پنج سانتی را برای تخلیه آب اطراف ریه به بدنش فرو کردهاند، دلاش خواسته از یکی حلالیت بطلبد یاد جواد ظریف افتاده و در توییتر از ایشان حلالیت طلبیده! انگار اموراجتماعی و امور مردم ارث پدرشان است که به راحتی یکی طلب کند و دیگری ببخشد. این همان عبدالرضا داوری است که گفت داستان ملاقات خاتمی با جرج سوروس ثروتمند یهودی را من در روزنامهی کیهان ساخته و پرداختم در حالی که از اساس دروغ بود. همان ملاقاتی که سالهای سال نقل روزنامههای جناح راست و محافل تندرو بود و بهرههای فراوانی را برای به زانو در آوردن دولت اصلاحات به کار بردند.
در امور اجتماعی - سیاسی، حلالیت طلبیدن معنی ندارد. هم آن استاد دانشگاه و دوستانش و هم وزرای خطاکار و هم کسانی که به دروغ داستان هایی بافتند تا نمایندگان منتخب مردم را نابود و میلیونها رای دهنده را ناامید کنند و هستی و آیندهی یک ملت تباه شود.... آیا با حلالیت طلبیدن مساله حل میشود؟
به نظر من حلالیت طلبیدن باز نوعیخودخواهی است. فرد به فکر جامعه و خسارت هایش نیست، به فکر آخرت و ترس از جهنم است. اگر اعتقادی به آخرت نداشنند اصلا حلالیت هم نمیخواستند. مثل مسئولان کشورهای کمونیستی و ازجمله مسئولان شوروی سابق که هزاران ظلم و ستم کردند و حتی اعتقاد داشتند مردمشان لیاقت ایشان را ندارند! و تا لب مرگشان به ریش مردم خندیدند.
در اموراجتماعی حلالیت طلبیدن موضوعیت ندارد. بدون شایستگی پستهای مهم را اشغال کردن، اشتباهات مهلک داشتن، دروغ بستنها، خیانتهایی که این همه فقر و بیکاری و بحران و ناامیدی و خودکشی و دیگر آسیبهای اجتماعی را در جامعه به بار آورده با یک حلالیت طلبی خودخواهانه حل نمیشود. اصلا حلالیت طلبیدن از چه کسی و از چه چیزی؟ امثال آن استاد دانشگاه که استادان را اخراج کردند و خانواده و فرزندانشان را از موقعیت و درآمد پدر محروم و آواره کشورهای دیگر کردند و هزاران دانشجو را از داشتن استادان کاربلد محروم کردند و مجبور شدند پای درس برخی استادان نااستاد کمسواد و بیسواد بنشینند و استعداد و جوانی و عمرشان به هدر رود، و ماهیت دانشگاه در ایران تهی و نابود شود، آیا با یک حلالیت طلبیدن دم مرگ همهی این آسیبها حل و جبران میشود؟
در برخی کشورها عذرخواهی میکنند. عذر خواهی نوعی خود شکستن است و آموزش اخلاقی به دیگران. وقتی مربی ژاپنی تیماش صعود نمیکند در مقابل تماشاگران تا کمر خم میشود و عذر میخواهد. عذرخواهی موضوع مشخصی دارد اما حلالیت طلبیدن یک حرف کلی، نامشخص و گاهی همینجوری و حرف مفت است.
سالها قبل در جلسه بزرگداشت مترجمان متون جامعهشناسی، استاد عبدالحسین نیکگوهر یکی از تقدیر شوندگان بود. وی در دوره انقلاب در چهل سالگی از استادی دانشگاه تهران اخراج شده بود. در آن جلسه گفت:"افرادی پیش من آمدهاند و حلالیت طلبیدهاند من به ایشان گفتم فرض من بخشیدم، اما با افرادی مثل زریاب خویی چکار می کنید که اکنون دستشان از دنیا کوتاه است" و ایضا دانشجویان محروم از درس و سواد ایشان.
به باور من آنهایی که در امور سیاسی و اجتماعی دروغ گفتند یا کارشکنی و خیانت کردند و مثلاً نگذاشتند دولت اصلاحات موفق شود و یا برجام به سرانجام برسد تا جامعه نفسی بکشد و فرصت توسعه و پیشرفت را بیابد، به همه ایرانیهای امروز و آیندگان خیانت کردند. اینان از که حلالیت خواهند طلبید؟ از ۸۵ میلیون ایرانی و نسلهای آینده؟ شاید اگر دولت اصلاحات موفق می شد، و یا برجام به سرانجام میرسید و به تنش زدایی با کانون توسعه -غرب- ختم میشد. الان کشور به این حال و روز و این بحران انسانکش فعلی نمیرسید....
عذرخواهی یک حسن هم دارد، نوعی هشدار به جوانان و مسئولان آینده است که مواظب گفتار و رفتار خود باشند تا مجبور نشوند روزی در مقابل مردم بایستند و شرمگین عذر بخواهند.
۲۴ دیماه ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#حلالیت
#عذرخواهی
#گناه
#شرم
#آخرت
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh