Forwarded from حسین علیزاده
🔹عالمان پایینشهر
نخستین بار که با مرحوم آقای ضیاآبادی نماز خواندم، تازه داشت بیست سالم میشد. در آن ایام، پایینتر از میدان شهدای تهران، خیابان به خیابان و کوچه به کوچه، عطرآگین از نفس عالمان باصفا بود.
من البته به آن حوالی تعلق خاطر دارم؛ زیرا در همان جا عاشقی کردم که زیباترین کار جهان است؛ در همان حدود زاده شدم؛ نخستین مدرسه طلبگیام را رفتم؛ اولین سالهای معلمیام را تجربه کردم؛ به محافل ادبی سنتی پای نهادم؛ با وارستگانی چون علامه جعفری و حسین آهی نشستم؛ و نیکانی را زیارت کردم که میشد در امتداد قدمهایشان سرراست به کوچه آسمان رسید. اما میدانم که اکنون این سطرها را فقط به دلیل آن تعلق خاطر نمینویسم.
باری؛ مسجد آقای ضیاآبادی در خیابان سقاباشی در همان حوالی، برای بسیاری از اهلدل، لبریز از خاطرههای سبز است. فراوان بودند کسانی که وقتی میخواستند نماز باحال بخوانند، هرچندگاه یک بار به آن جا سری میزدند یا چند قدم آن سوتر، مرغ جانشان صید محفل مرحوم شیخ مجتبی تهرانی میشد.
اما دریغا که یک روز در همان خیابان و نزدیک همان مسجد، درختی کهن را در آغوش گرفتم و غریبانه زار زدم. آن روز، اوایل ایامی بود که جناب ضیاآبادی از آن محله به بالاشهر تهران کوچ کرد. و مانند او کم نبودند عالمانی که کوی و برزنهای پایینشهر در فراقشان گریست.
البته آقای ضیاآبادی و برخی دیگر از این عالمان، در بالاشهر نیز با همان سادگی و قناعت زیستند؛ اما حضور آنان در محلههای پایینشهر، چیزی دیگر بود و برکتهای دیگر داشت. به یُمن محافل این عالمان وارسته، اهل ثروت و مکنت با مردم طبقه پایین، همبزم و همسفره میشدند و از حالشان خبر میگرفتند و به نیازهایشان التفات میکردند. به همین مناسبت، صاحبان قدرت هم گاهی به میان توده مردم میآمدند و از حالشان بیخبر نمیماندند. خود آن عالمان نیز پیوندشان را با بدنه دینداران جامعه حفظ میکردند و از دردهای توده مردم، نه در اخبار که در احوال، آگاه میشدند. اگر کسی سؤالی، نکتهای، درددلی، یا واگویهای داشت، دستش به آن زاهدان خداترس صاحبنفس میرسید و گاه با چند دقیقه حضور و تماشا، به اندازه چندسال درس و بحث، جوابش را میگرفت و میرفت. حتی به تناسب نوع زندگی پایینشهر، خود آن عالمان بیشتر به میان جمع میآمدند و کمتر در منزل و مسجد و مدرَس ، به اعتزال دچار میگشتند.
وقتی این عالمان، به هر دلیل موجه یا ناموجه، از آن محلهها رفتند، چراغی در عمق دل شهر خاموش شد. من همان محافل و مساجد و تکیهها و مدارس را در شمیران و ازگل و قیطریه و ... تجربه کردم؛ اما دیگر آن صفا را نداشت.
دوست دارم روزی چشم باز کنم و باز صدای قدمهای آن اولیای خدا را در کوچههای خراسان و ری و شوش و عارف و شقاقی و ... بشنوم ...
#سید_محمد_ضیاآبادی
#تهران_پایینشهر
#روحانیت
https://t.me/cheshmesharghi
نخستین بار که با مرحوم آقای ضیاآبادی نماز خواندم، تازه داشت بیست سالم میشد. در آن ایام، پایینتر از میدان شهدای تهران، خیابان به خیابان و کوچه به کوچه، عطرآگین از نفس عالمان باصفا بود.
من البته به آن حوالی تعلق خاطر دارم؛ زیرا در همان جا عاشقی کردم که زیباترین کار جهان است؛ در همان حدود زاده شدم؛ نخستین مدرسه طلبگیام را رفتم؛ اولین سالهای معلمیام را تجربه کردم؛ به محافل ادبی سنتی پای نهادم؛ با وارستگانی چون علامه جعفری و حسین آهی نشستم؛ و نیکانی را زیارت کردم که میشد در امتداد قدمهایشان سرراست به کوچه آسمان رسید. اما میدانم که اکنون این سطرها را فقط به دلیل آن تعلق خاطر نمینویسم.
باری؛ مسجد آقای ضیاآبادی در خیابان سقاباشی در همان حوالی، برای بسیاری از اهلدل، لبریز از خاطرههای سبز است. فراوان بودند کسانی که وقتی میخواستند نماز باحال بخوانند، هرچندگاه یک بار به آن جا سری میزدند یا چند قدم آن سوتر، مرغ جانشان صید محفل مرحوم شیخ مجتبی تهرانی میشد.
اما دریغا که یک روز در همان خیابان و نزدیک همان مسجد، درختی کهن را در آغوش گرفتم و غریبانه زار زدم. آن روز، اوایل ایامی بود که جناب ضیاآبادی از آن محله به بالاشهر تهران کوچ کرد. و مانند او کم نبودند عالمانی که کوی و برزنهای پایینشهر در فراقشان گریست.
البته آقای ضیاآبادی و برخی دیگر از این عالمان، در بالاشهر نیز با همان سادگی و قناعت زیستند؛ اما حضور آنان در محلههای پایینشهر، چیزی دیگر بود و برکتهای دیگر داشت. به یُمن محافل این عالمان وارسته، اهل ثروت و مکنت با مردم طبقه پایین، همبزم و همسفره میشدند و از حالشان خبر میگرفتند و به نیازهایشان التفات میکردند. به همین مناسبت، صاحبان قدرت هم گاهی به میان توده مردم میآمدند و از حالشان بیخبر نمیماندند. خود آن عالمان نیز پیوندشان را با بدنه دینداران جامعه حفظ میکردند و از دردهای توده مردم، نه در اخبار که در احوال، آگاه میشدند. اگر کسی سؤالی، نکتهای، درددلی، یا واگویهای داشت، دستش به آن زاهدان خداترس صاحبنفس میرسید و گاه با چند دقیقه حضور و تماشا، به اندازه چندسال درس و بحث، جوابش را میگرفت و میرفت. حتی به تناسب نوع زندگی پایینشهر، خود آن عالمان بیشتر به میان جمع میآمدند و کمتر در منزل و مسجد و مدرَس ، به اعتزال دچار میگشتند.
وقتی این عالمان، به هر دلیل موجه یا ناموجه، از آن محلهها رفتند، چراغی در عمق دل شهر خاموش شد. من همان محافل و مساجد و تکیهها و مدارس را در شمیران و ازگل و قیطریه و ... تجربه کردم؛ اما دیگر آن صفا را نداشت.
دوست دارم روزی چشم باز کنم و باز صدای قدمهای آن اولیای خدا را در کوچههای خراسان و ری و شوش و عارف و شقاقی و ... بشنوم ...
#سید_محمد_ضیاآبادی
#تهران_پایینشهر
#روحانیت
https://t.me/cheshmesharghi
Telegram
چشم شرقی
یادداشتهای دکتر سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)
پژوهشگر، شاعر، مترجم و معلم دانشگاه
www.instagram.com/zharfa.abolghasem
azharfa@gmail.com
@a_zharfa
پژوهشگر، شاعر، مترجم و معلم دانشگاه
www.instagram.com/zharfa.abolghasem
azharfa@gmail.com
@a_zharfa