فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
45K subscribers
10.9K photos
3.42K videos
520 files
29.5K links
✳️کانال تلگرامی «فردای بهتر» با منش اصلاح‌طلبانه با ارائه رویکردی تحلیلی تلاش دارد به گسترش دموکراسی و بسط چندصدایی در جامعه ایران به امید فردایی بهتر برای ایران و ایرانیان قدم بردارد.

اینستاگرام: https://instagram.com/seyed.mostafa.tajzade
Download Telegram
📚📚📚معرفی کتاب جدید نشر اطراف

در روزگاری نه چندان کهن، سفرنامه‌ها چشم عمومی مردم برای شناخت رنگ‌ شهرها بودند. مسافر با سفرنامه‌اش، که کمی از رنگ سفرش را داشت، مردم را فرامی‌خواند که از شهری دور یا نزدیک رنگ بگیرند. تلاش مجموعه «تماشای شهر» یافتن رنگ چند کلان‌شهر است، رنگ‌هایی که مسافران ایرانی دوره قاجار با آنها رو به رو شده‌‌اند.

پیش تر «پاریس از دور نمایان شد» به عنوان کتاب اول این مجموعه منتشر شد و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. «قهوه استانبول نیکو می‌سوزد» جلد دوم از این مجموعه است که تازه منتشر شده. آنچه در این کتاب درباره استانبول می‌خوانید، همه مکتوبات مسافران نیست و با معیارهای خاص و دقیقی بخش‌هایی از آن گزینش شده‌است.


کتاب از دوشنبه در کتابفروشی‌ها منتظر شماست. خرید مستقیم از دفتر نشر اطراف هم راه دیگر تهیه کتاب است. می‌توانید آدرستان را به ۰۹۳۳۵۴۸۱۱۰۵ تلگرام کنید تا کتاب با بیست درصد تخفیف برایتان ارسال ‌شود.


📚مشخصات کتاب:
🔸قهوه استانبول نیکو می‌سوزد
🔸دبیر مجموعه: علی اکبر شیروانی
🔸 ۲۱۴صفحه
🔸۱٨۰۰۰ تومان

#نشر_اطراف
#تماشای_شهر
#قهوه_استانبول_نیکو_می_‌سوزد
#کتاب_های_منتشر_شده

@atrafpublication


https://t.me/MostafaTajzadeh/9329
📝📝📝بخشی از روایت «کتیبۀ سفید برای واترلو»

✍️نرگس ولی‌بیگی

خانه‌ی واترلو شب‌های روضه شبیه کاروان‌سرا بود. از شهرهای اطراف می‌آمدند و ما نمی‌گذاشتیم شب برگردند. دوستان قدیمی‌مان از همیلتون آن‌ همه راه می‌آمدند که عزاداری کنند. از لندن، شهر کناری‌مان، از گوئلف، از تورنتو هم معمولاً مهمان داشتیم. سخنران‌ها هم بودند. سه‌ چهار شب آخر هم اتاق‌ها پر بود، هم طبقه‌ی پایین. از این در و آن در لحاف و ملافه و پتو و بالش جمع می‌کردیم برای مهمان‌ها که هیچ‌وقت نفهمیدم با آن‌ همه سروصدا و رفت و آمد شب‌ را چطور صبح می‌کردند. مخصوصاً شب عاشورا که کسی نمی‌خوابید. وحیده و زهرا و شیما با همسرهایشان عملاً تا دم اذان صبح داشتند جمع‌وجور می‌کردند و برنامه‌های فردا را راست و ریست می‌کردند. به زور باید می‌فرستادم‌شان خانه که دو ساعت بخوابند.

نه‌ونیم صبح مراسم شروع می‌شد. شیما و وحیده بعد از نماز صبح خودشان را می‌رساندند. می‌دانستند من همان ‌موقع‌ها یک‌طوری که خیلی سروصدا نشود، ظرف‌های گوشت‌ سرخ ‌شده و لپه‌ی تفت‌ داده و رب مزه‌دار شده را از ایوان که حکم فریزر طبیعی داشت، می‌آوردم و دیگ‌ها را می‌گذاشتم روی اجاق‌ها و زیرشان را روشن می‌کردم. زهرا از تورنتو که راه می‌افتاد، زنگ می‌زد می‌گفت «مسئولیت من رو به کس دیگه‌ای ندی‌ها، دارم می‌رسم.» مسئولیتش سوراخ کردن لیموعمانی‌ها بود. شیما و زهرا و وحیده تا می‌رسیدند کتری‌ها را روشن می‌کردند و یک ‌بار دیگر آن چند ‌دسته زیارت‌‌ عاشورای پرینت‌شده را مرتب می‌کردند و مهرها را می‌شمردند برای خانم‌ها و آقایان. ساعت نه نشده، آقای فخارزاده سخنران ظهر عاشورا از پله‌ها پایین می‌آمد. صبح‌ اول صبحی چشم‌های سرخ گروه تدارکات، معلوم نبود از حزن مجلس است یا خستگی و بی‌خوابی ده شب گذشته. هرچه بود، حال خوشی می‌داد به مراسم ظهر عاشورا.

📚مشخصات کتاب
🔸کآشوب
🔸دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده
🔸٢۰٨صفحه
🔸۱۵۵۰۰تومان

#نشر_اطراف
#کآشوب
#کتاب_های_منتشر_شده

@atrafpublication
@MostafaTajzadeh
📝📝📝بخشی از کتاب آسمان لندن زیاده می‌بارد

روی شهر را دود گرفته بود. چون پیاده شدیم حمالان منتظر و نگران، حمالی را خواستیم که حمل اثقال رفیقم را نماید تا منزل، گفت یک شیلینگ. حمالی دیگر نزدیک شده، گفت بسیار نزدیکست قابل کالسکه نیست و بر دوش گرفته روانه شده. خیلی نزدیک بود، به فاصله یک کوچه.
چون به منزل رسیدیم اسباب‌ها را فرود آورده، پرسیدم چه باید داد، گفت دو شیلینگ. خیلی از بی‌انصافی آن مرد متغیر و متحیر شدم که چرا اینگونه زور می‌گوید. گفتم چه کرده، آیا این راه به این نزدیکی دو شیلینگ حق دارد، اسب و کالسکه و آدم یک شیلینگ می‌خواست و تو دو مقابل می‌خواهی؟ گفت آن وقت اسب آورده بود و اکنون آدم آورده، فرق میان انسان و حیوان یک شیلینگ است.

از این سخن بسیار درهم شدم که این مردم تا چه درجه ملاحظات دارند و انسان را چقدر اشرف می‌دانند و در ممالک دیگر دیده‌ایم که انسان را از سگ کمتر می‌دانند. بالجمله دو شیلینگ را دادم ولی این حرف را باطنا به یکصد تومان بل افزون خریدم.

#نشر_اطراف
#تماشای_شهر
#آسمان_لندن_زیاده_می_بارد

@atrafpublication
@MostafaTajzadeh
http://up.upinja.com/gth6e.jpeg
📝📝📝برشی از کتاب «سن‌پترزبورگ موزیکانچی دارد»

با چشم خودم اعلی‌حضرت نیکلا امپراتور مقتدر و مختار کل ممالک روسیه را دیدم که نه شاخ داشت، نه دم بلکه شخصی باریک‌اندام و تقریباً لاغر است، قدش هم شاید از اعتدال کمی کوتاه‌تر باشد، چهرۀ کشیده‌ای دارد ولی گشاده و مهربان، ریشش از یک قبضه قدری کوتاه‌تر و بور است، سبیل‎های کوچک سربالا تابیده‌ای دارد. از قراری که می‌گویند خیلی رئوف و باشفقت است و نرم‌دل و صلح‌طلب و باگذشت و راحتِ رعیت‌طلب. انصافاً اعلی‌حضرت مظفرالدین شاه قاجار ـ شاهنشاه ممالک محروسۀ ایران ـ نمایش و جلوۀ صورتی و سلطنتی‌اش خیلی بهتر و خوش‌نماتر است‌ــ مولای فقرا (ع) بر صحّت و مدّت و عظمت سلطنتیش بیفزاید

#نشر_اطراف
#سن_پترزبورگ_موزیکانچی_دارد

@atrafpublication
@MostafaTajzadeh
http://up.upinja.com/ea3bu.jpeg
🔹کدام کشور بیشترین سهم را در بازار چاپ دنیا دارد؟

#نشر_اطراف
#اطراف_نشر_جهان

@atrafpublication
@MostafaTajzadeh
Forwarded from نشر اطراف
◾️به مناسبت ۸ آبان سالمرگ قیصر امین‌پور

من ۱۳۳۸ به دنیا آمدم. در یکی از شهرهای خوزستان و در همان جا دوره ابتدایی را خواندم، در مدرسه‌ای که دیوار نداشت. از دوره راهنمایی در مدارس دزفول درس خواندم. در این دوره بیشتر دنبال درس و بحث بودم، در همان دوره در مدرسه به کار روزنامه نگاری دیواری و خط و خوش نویسی علاقه داشتم. مخصوصا در نقاشی زیاد کار می کردم، یعنی بیشتر وقتم با نقاشی می‌گذشت در این زمینه بدون اینکه دوره‌ای یا کلاسی را بگذرانم، پیشرفت خوبی داشتم. در آینده خودم را در خیال یک نقاش می‌دیدم. تصور نمی‌کردم وارد شعر بشوم.
در دوره سوم، چهارم نظری بود که به فعالیت نوشتاری کشیده شدم و شعر کودکانه می‌گفتم. عمویی داشتم که نوحه می‌نوشت و اشعار مذهبی می‌گفت و چون تصور می‌کرد خط من خوب است می‌داد که من بنویسم. در همان موقع من در شعرهایش دخالت‌هایی می‌کردم مثلا می‌گفتم این واژه را اگر به جای این واژه بگذاری بهتر است. او هم ما را تشویق می‌کرد. بعد هم به شب‌نامه‌نویسی علیه رژیم شاه کشیده شدیم که شعر و نقاشی آن از من بود و در بین دوستان توزیع می‌کردیم. در همان زمان حس کردم که نقاشی نمی‌تواند زیاد به من در این راه کمک بکند.
در دانشگاه تهران رشته دامپزشکی قبول شدم و یک سالی هم درس خواندم. بعد از رشته دامپزشکی انصراف دادم. آمدم به رشته جامعه‌شناسی، چون آن دوره خیلی شیفته شریعتی بودم. چند سال در آن رشته درس خواندم تا انقلاب فرهنگی شد و بعد تغییر رشته دادم به پیشنهاد دکتر شفیعی کدکنی. بالاخره به ادبیات و شعر کشانده شدم.‌
#نشر_اطراف
#قیصر_امین_پور‌
#روایت_زندگی
@atrafpublication

yon.ir/atraf7
Forwarded from نشر اطراف
🔹️و او خود خاتَمِ پیغامبران و مِهترِ عالَمیان بود و در سَخا از همه بهتر بود و در شَجاعت از همه بیشتر بود و در فَصاحت از همه نیکوتر و تمام‌تر بود و در عهد و پیمان از همه درست‌تر بود و در خوی و خُلق از همه نیکوتر بود و در تعیّش با مردم از همه بزرگتر. بر بدیهه، چون وی را بدیدندی، از وی هیبت داشتندی و چون با وی مُخالَطَت کردندی، وی را چون جان و دل دوست گرفتندی. نه پیش از وی، مثلِ وی کسی توانستندی دیدن و نه بعد از وی، کسی مثلِ وی تواند یافتن.

سیرت رسول‌الله رفیع‌الدین اسحاق ابن محمد همدانی

🔸️رحلت رسول (صلی‌الله علیه و آله و سلم) و شهادت امام حسن (علیه‌السلام) بر شما تسلیت باد.

#نشر_اطراف
@atrafpublication
Forwarded from نشر اطراف
◾️به مناسبت هفته‌ی کتاب، روایت توران میرهادی را از کتاب‌های تاثیرگذار زندگی‌اش بخوانید.

یازده‌ساله بودم که خواندن دو داستان، تأثیر عمیقی بر دل و جان من گذاشت. یکی از آن‌ها کتاب «فریدل استار ماتس» بود که داستان پسرکی پنج‌ ساله است که در گیرودار تخلیه‌ی شهر در جنگ جهانی اول، پدر و مادرش را گم می‌کند و پس از سرگردانی بسیار، به جنگلی می‌رسد. جنگل‌بان و خانواده‌اش او را به فرزندی می‌پذیرند و بزرگ می‌کنند. تنها یادگار او از پدر و مادرش شلواری است که حاضر نیست آن را به کسی ببخشد. فرزندان جنگل‌بان که خواهان این شلوار هستند، او را سرزنش می‌کنند و از حق‌ناشناسی او دلخور می‌شوند. ولی همین شلوار سبب می‌شود تا او پدر و مادر واقعی‌اش را بیابد. درد این کودک سرگردان، ‌چنان در من اثر کرد که نفرت از جنگ و مصائبی که به بار می‌آورد، جزئی از من شد.
کتاب دیگر، «مایا، دختر گریزان از کندو» از نویسنده‌ای آلمانی بود. مایا زنبور عسل باهوشی است که روزی از کندو دور می‌شود. زنبورهای درشت خرمایی او را اسیر می‌کنند و او می‌شنود که آن‌ها قصد دارند به کندوی زنبور عسل حمله کنند. مایا از دست آن‌ها می‌گریزد و با زحمت بسیار، خود را به کندو می‌رساند و به زنبورهای عسل هشدار می‌دهد. به‌این‌ترتیب، کندو از حمله نجات می‌یابد. هنوز پس از گذشت نیم‌قرن، همه‌ی لحظه‌های این کتاب را به خاطر می‌آورم. این کتاب، انگیزه‌ی خدمت، فراتر رفتن از خود و کاری ارزشمند کردن را در وجود من کاشت و سبب شد به کشورم، به مردم و فرهنگ آن عشق بورزم و هنوز که هنوز است، رگه‌های این تأثیر را در زندگی روزمره‌ی خود کشف می‌کنم و می‌بینم.

🔹گفت‌وگو با زمان، مجموعه گفت‌وگوهای توران میرهادی، تدوین: مسعود میرعلایی، انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان

#نشر_اطراف
#روایت_زندگی
#توران_میرهادی
#کتاب_تاثیرگذار
#هفته_ی_کتاب
@atrafpublication
http://ytre.ir/atraf123
Forwarded from نشر اطراف
◾️چرا روایت مصور بخوانیم؟

تا دهه‌ی هفتاد میلادی کتابخوان‌های جدی، کتاب کمیک را پس می‌زدند. از نظر آن‌ها کتاب کمیک، مجموعه داستان تصویری کودکان و نوجوانان همراه با تبلیغات و مسابقه و سرگرمی بود که هفتگی یا ماهانه منتشر می‌شد و در دکه‌های روزنامه‌فروشی به فروش می‌رسید. این نگاه‌های تنگ‌نظرانه، مانع تولد کتاب کمیک بزرگترها نشد، بلکه باعث شد«گرافیک ناول» به دنیا بیاید؛ داستان بلند و تصویری با مخاطب بزرگسال که مضمونی عمیق‌تر و تصویرسازی پیچیده‌تری نسبت به شکل‌های دیگر روایت تصویری داشت و به کیفیت هنری خاصی نزدیک شده بود.
گرافیک ناول در قالب داستان شروع شد اما به داستان محدود نشد و روایت‌های غیرداستانی پا به دنیای روایت مصور گذاشتند. روایت‌های تاریخی، خودزندگینامه‌ها، سفرنامه‌ها و گزارش‌های مطبوعاتی هم در قالب گرافیک ناول متولد شدند.
جذابیت و تازگی این نوع روایت از یکسو و عدم آشنایی مخاطبین ایرانی با این دنیای جدید از سوی دیگر، انگیزه‌ی ما شد تا با وجود نامعلوم بودن پاسخ کتابخوان‌های ایرانی به این گونه‌ی خاص، به این بخش تازه از سرزمین روایت قدم بگذاریم: روایت مصور و مستند.

🔹نشر اطراف انتشار کتاب در شاخه‌ی «روایت مصور» را آغاز کرده است. «داستان فوتبال» و «داستان فوتبالیست‌ها» اولین کتاب‌های روایت مصور هستند که امروز از چاپخانه آمدند.

#نشر_اطراف
#روایت_مصور
@atrafpublication
https://bit.ly/2QbkiEW
اعتبارنامه‌ی یکی از نمایندگان به‌خاطر تقلب در انتخابات در یکی از شعبات مجلس مورد اعتراض قرار گرفت و در این میان، فرد مُغرضی تلاش کرد با ادعاهای دروغین من(مصدق) را با آن نماینده‌ی متخلّف، همکار نشان دهد.

از این پیش‌آمد آن‌قدر متأثر شده بودم که حال تب به من دست داد. مادرم که از من عیادت نمود، علت را سوال کرد و بعد از این‌که گفته‌های مرا شنید، اظهار نمود:

«مگر تو نمی‌دانی هرکس تحصیل حقوق نمود و در سیاست وارد شد باید خود را برای هرگونه افترا و ناسزا حاضر کند و هر ناگواری که پیش آید تحمل نماید؟ چون می‌دانم که تو غیر از خیر مردم نظری نداری باید بدانی وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می‌کنند.»

این بیانات آن هم از زبان مادری که مرا بسیار دوست ‌داشت و غیر از خیر جامعه نظری نداشت، آن‌قدر در من تاثیر نمود که آن را برنامه‌ی زندگی قرار دادم و از آن به بعد هر فحش و ناسزا که شنیدم خود را برای خدمت به مملکت بیشتر آماده و مجهز دیدم.

🔹خاطرات و تاملات دکتر محمد مصدق، انتشارات محمدعلی علمی

#نشر_اطراف
#روایت_زندگی
#محمد_مصدق
@atrafpublication
🆔 @MostafaTajzadeh
Forwarded from نشر اطراف
▪️دهم فروردین سالروز تولد علی‌اکبر صنعتی، نقاش و مجسمه‌ساز ایرانی است. متن زیر روایت او از زندگی خودش و هم‌نام معروفش (صاحب پرورشگاه صنعتی کرمان) است.

پدرم پس از جنگ بین‌الملل اول به مرض طاعون درگذشت و چون مادرم تهیدست و ناتوان بود مرا به مرحوم حاج علی‌اکبر صنعتی‌زاده، موسس پرورشگاه صنعتی کرمان سپرد. آن مرد بزرگوار و خیراندیش سرپرستی مرا به عهده گرفت. در مورد مرحوم صنعتی‌زاده باید بگویم که ایشان چندین سال قبل علاقه‌مند بوده که به خدمت سید جمال‌الدین اسدآبادی برسد. یک بار که از سفر مکه برمی‌گشت در استانبول به حضور سید می‌رود. سید از او سوال می‌کند مگر شما اهل سیاست هستید که پیش ما آمده‌اید. می‌گوید «نه، می‌خواهم در خدمت شما عبادت کنم.» سید در جواب می‌گوید «عبادت به جز خدمت خلق نیست. به کرمان برگرد و سعی کن اسلام را از ریشه بسازی، اطفال را از گوشه و کنار جمع کن، برایشان سرپناهی فراهم کن و به آن‌ها تعلیم بده. چون تمام بدبختی‌های ما از جهل و نادانی است.» این حرف‌ها بر حاجی تاثیر زیادی می‌گذارد به طوری که بعد از بازگشت با دست خالی و تنها به یاری چند تن از نیکوکاران اقدام به تاسیس پرورشگاه می‌کند.
من در همین پرورشگاه بزرگ شدم. بعد از اینکه تحصیلات ابتدایی را تمام کردم ایشان مرا نزد پسرشان در تهران فرستادند و او مرا به مدرسه‌ی کمال‌الملک راهنمایی نمود. در آن مدرسه نزد استادان نام‌آوری درس خواندم. سرانجام در سال ۱۳۱۹ به درجه‌ی لیسانس نقاشی نایل آمدم. در همان سال پس از فوت مرحوم صنعتی به کرمان برگشتم و برحسب وظیفه و ادای دین نسبت به پرورشگاهی که در آن پرورش یافته بودم، چهل تن از کودکان آن‌جا را انتخاب کردم و به آن‌ها تعلیم نقاشی دادم. خوشبختانه بعضی از آن‌ها الان برای خود استاد نقاشی شده‌اند.

🔹کیهان فرهنگی، سال پنجم، شماره‌ی ۳

#نشر_اطراف
#روایت_زندگی
#علی_اکبر_صنعتی
@atrafpublication
yon.ir/rawwM