🎗حامیان MS ساوه🎗

🌌داستان کوتاه شب

پادشاه و سه پسر
روزي روزگاري پادشاهي سه پسر داشت و بايد از بين آن‌ها يکي را به‌عنوان وليعهد خود انتخاب مي‌کرد.
انتخاب مشکلي بود چون هر سه پسر بسيار زيرک و شجاع بودند.
با وزير خود مشورت کرد و هر سه پسر را نزد خود خواست و به هرکدام يک کيسه دانه گل داد و گفت: من مدتي به سفر مي‌روم و از شما انتظار دارم تا وقتي برمي‌گردم اين دانه گل‌ها را تروتازه به من بازگردانيد و هر کس بهتر از ديگران از آن‌ها مواظبت کند وليعهد من خواهد بود.
پسر اول دانه‌ها را در صندوقچه‌اي آهنين گذاشت و درش را مهروموم کرد.
پسر دوم آن‌ها را به بازار برد و فروخت و نزد خود انديشيد وقتي پدرم بازگشت به بازار مي‌روم و دانه‌هاي تازه مي‌خرم و به او بازمي‌گردانم.
پسر سوم دانه‌ها را به باغچه برد و همه را کاشت.
بعد از مدتي پدر از سفر بازگشت.
پسر اول در صندوقچه را باز کرد. تمام‌دانه‌ها پوسيده و از بين رفته بودند.
پسر دوم زود به بازار رفت و دانه‌هاي تازه خريد و به نزد پدر آورد. پادشاه کار او را تحسين کرد.
پسر سوم پدر را به باغچه برد و گل‌هاي شاداب را نشانش داد و گفت: به‌زودي همه گل‌ها تخم تازه خواهند داد و آن دانه‌ها را به شما خواهم داد.
پدر به هوش و زيرکي پسر سوم آفرين گفت و او را به‌عنوان وليعهد خود انتخاب کرد؛ زيرا که اين دقيقاً کاري بود که با دانه گل بايد مي‌کرد.
نتيجه‌ي اخلاقي:
دانه گل براي کاشتن و پرورش دادن و استفاده از زيبايي و عطر آن است؛ و درون همه ما خداوند دانه‌هاي استعدادهاي بسياري گذارده است. آن‌ها را در صندوقچه نگذاريم تا از بين بروند. به بطالت هم از دستشان ندهيم. بلکه آن‌ها را بکاريم و آبياري کنيم و پرورش دهيم تا هرکدام گياهي سبز شاداب و با طراوت شوند. اگر شجاعت به سلطه گرفتن نفسمان را داشته باشيم روزي اين گياه به گل خواهد نشست. گلي زيبا و معطر! دانه عشق و محبت را در دل بکاريد

شماره کارت بانک تجارت👇

5859 8370 0754 7520

🧡انجمن حمایت از بیماران ام اس ساوه

🎗 @MS_Saveh 🎗

57 views17:34