خــســتــه ام از عــرض عــمــرم، طــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
عــشــق و شــعــر و فــاعــل و مــفــعــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
همــڪــلــاســیــهای مــن رانــنــده ی اســنــپ شــدنــد
مــدرک و آیــنــده ی مــجــهول مــیــخــواهم چــه ڪــار
بــا تــورم، زن گــرفــتــن اشــتــبــاهی دیــگــر اســتــ
ذهن درگــیــر و دل مــشــغــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
عــمــهی بــیــشــوهرم چــون بــاســیــاســت بــود گــفــتــ:
شــوهر خــوش هیــڪــل و هرڪــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
مــیــفــروشــم قــالــی و یــخــچــال و فــرش خــانــه را
گــنــجــه و آیــیــنــه و ڪــنــســول مــیــخــواهم چــه ڪــار
وام مــســڪــن را بــرای خــانــه ای انــدازه یــ:
مــثــل یــک تــابــوت یــا ســلــول مــیــخــواهم چــه ڪــار!؟
بــا تــوام خــیــاط خــوبــم، درز جــیــبــم را بــدوز
مــن دو تــا جــیــب بــدون پــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
(ســعــیــد شــعــبــانــزاده)
عــشــق و شــعــر و فــاعــل و مــفــعــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
همــڪــلــاســیــهای مــن رانــنــده ی اســنــپ شــدنــد
مــدرک و آیــنــده ی مــجــهول مــیــخــواهم چــه ڪــار
بــا تــورم، زن گــرفــتــن اشــتــبــاهی دیــگــر اســتــ
ذهن درگــیــر و دل مــشــغــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
عــمــهی بــیــشــوهرم چــون بــاســیــاســت بــود گــفــتــ:
شــوهر خــوش هیــڪــل و هرڪــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
مــیــفــروشــم قــالــی و یــخــچــال و فــرش خــانــه را
گــنــجــه و آیــیــنــه و ڪــنــســول مــیــخــواهم چــه ڪــار
وام مــســڪــن را بــرای خــانــه ای انــدازه یــ:
مــثــل یــک تــابــوت یــا ســلــول مــیــخــواهم چــه ڪــار!؟
بــا تــوام خــیــاط خــوبــم، درز جــیــبــم را بــدوز
مــن دو تــا جــیــب بــدون پــول مــیــخــواهم چــه ڪــار
(ســعــیــد شــعــبــانــزاده)
هســتــم ز وصــال دوســت دلــشــاد امــشــبــ
وز غــصــهی هجــر گــشــتــه آزاد امــشــبــ
بــا یــار نــشــســتــه و بــه غــم مــیــگــویــمــ
یــا رب ڪــه ڪــلــیــد صــبــح گــم بــاد امــشــبــ
(ڪــمــالــالــدیــن اســمــاعــیــل)
وز غــصــهی هجــر گــشــتــه آزاد امــشــبــ
بــا یــار نــشــســتــه و بــه غــم مــیــگــویــمــ
یــا رب ڪــه ڪــلــیــد صــبــح گــم بــاد امــشــبــ
(ڪــمــالــالــدیــن اســمــاعــیــل)
.
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
این شور که در سرست ما را
وقتی برود که سر نباشد
چون روی تو دلفریب و دلبند
در روی زمین دگر نباشد
#سعدی
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
این شور که در سرست ما را
وقتی برود که سر نباشد
چون روی تو دلفریب و دلبند
در روی زمین دگر نباشد
#سعدی
.
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم
که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار
ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد
#هاتف_اصفهانی
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم
که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار
ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد
#هاتف_اصفهانی
برای رفیقت زمان می گذاری
نه تنها زمان بلکه جان می گذاری
به وقت غمش از سبوی رفاقت
شراب استکان استکان می گذاری
که بالا رود بیشتر، پیش پایش
تو از شانه ات نردبان می گذاری
ولی می زند زخم و انگشت حیرت
از این مرحمت در دهان می گذاری
نمی پرسی اش جای مرهم نهادن
چرا لای زخم استخوان می گذاری؟
نمی پرسی اش چیست این دشنه در دیس
که در سفره ام جای نان می گذاری
نه از غم به ابرو خمی می نشانی
نه با هیچکس در میان می گذاری
نه حتی برایش به همدستی شعر
به تهدید خط و نشان می گذاری
فقط نقطه ی آخر دوستی را
به پایان این داستان می گذاری. . .
#سجاد_رشیدی_پور
نه تنها زمان بلکه جان می گذاری
به وقت غمش از سبوی رفاقت
شراب استکان استکان می گذاری
که بالا رود بیشتر، پیش پایش
تو از شانه ات نردبان می گذاری
ولی می زند زخم و انگشت حیرت
از این مرحمت در دهان می گذاری
نمی پرسی اش جای مرهم نهادن
چرا لای زخم استخوان می گذاری؟
نمی پرسی اش چیست این دشنه در دیس
که در سفره ام جای نان می گذاری
نه از غم به ابرو خمی می نشانی
نه با هیچکس در میان می گذاری
نه حتی برایش به همدستی شعر
به تهدید خط و نشان می گذاری
فقط نقطه ی آخر دوستی را
به پایان این داستان می گذاری. . .
#سجاد_رشیدی_پور
.
ای شعرِ من از نم نم آواز دو چشمت
آغاز سخن بسته به آغاز دو چشمت
آمیزه ای از شعر تر حافظ و سعدی ست
این فتنهٔ خاموش به شیراز دو چشمت
تار است مفاهیم پریشان دو زلفت
ناب است مضامین غزلساز دو چشمت
در دیدهٔ ناباور من این همه آشوب
یا از دو لبت، یا دهنت، یا ز دو چشمت
عمری ست که رندان جهان خانه به دوش اند
از حادثهٔ خانه برانداز دو چشمت...
#سعید_بیابانکی
ای شعرِ من از نم نم آواز دو چشمت
آغاز سخن بسته به آغاز دو چشمت
آمیزه ای از شعر تر حافظ و سعدی ست
این فتنهٔ خاموش به شیراز دو چشمت
تار است مفاهیم پریشان دو زلفت
ناب است مضامین غزلساز دو چشمت
در دیدهٔ ناباور من این همه آشوب
یا از دو لبت، یا دهنت، یا ز دو چشمت
عمری ست که رندان جهان خانه به دوش اند
از حادثهٔ خانه برانداز دو چشمت...
#سعید_بیابانکی
.
یا تیر هلاکم بزنی
بر دل مجروح
یا جان بدهم
تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم
زنی اول خبرم ده ،
تا پیشترت بوسه
دهم دست و کمان را
#سعدی
💔🕊💔🕊🍷🕊💔🕊💔
یا تیر هلاکم بزنی
بر دل مجروح
یا جان بدهم
تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم
زنی اول خبرم ده ،
تا پیشترت بوسه
دهم دست و کمان را
#سعدی
💔🕊💔🕊🍷🕊💔🕊💔
💕💕💕💕💕💕💕💕
خداوندا!
اگر در کار تو چون و چرا کردم؛
خطا کردم!
وگر در نا امیدی تکیه بر جز کبریا کردم؛
خطا کردم!
اگر جز بر تو، دل بستم به لذت های این دنیا؛
حلالم کن!
وگر دل را به عشق نازنینان مبتلا کردم؛
خطا کردم!
اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم؛
من پشیمانم!
وگر در نیک روزی، غفلت از شکر و دعا کردم؛
خطا کردم!
اگر لغزیده گاهی ذره ای، پایم؛
ببخشایم!
وگر از فرش زیرم اندکی پا را فرا کردم؛
خطا کردم!
من آن روزی که گفتم عشق را دیدم؛
نفهمیدم!
که عشق اول وآخر تویی عشق آفرینا!
من خطا کردم!
💕💕💕💕💕💕💕💕💕
خداوندا!
اگر در کار تو چون و چرا کردم؛
خطا کردم!
وگر در نا امیدی تکیه بر جز کبریا کردم؛
خطا کردم!
اگر جز بر تو، دل بستم به لذت های این دنیا؛
حلالم کن!
وگر دل را به عشق نازنینان مبتلا کردم؛
خطا کردم!
اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم؛
من پشیمانم!
وگر در نیک روزی، غفلت از شکر و دعا کردم؛
خطا کردم!
اگر لغزیده گاهی ذره ای، پایم؛
ببخشایم!
وگر از فرش زیرم اندکی پا را فرا کردم؛
خطا کردم!
من آن روزی که گفتم عشق را دیدم؛
نفهمیدم!
که عشق اول وآخر تویی عشق آفرینا!
من خطا کردم!
💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#امروز_نه_آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر #مرد_رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن #هنر_گام_زمان_است
#تو_رهرو_دیرینه_ی_سر_منزل_عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
#آبی_که_بر_آسود_زمینش_بخورد_زود
#دریا_شود آن رود که پیوسته روان است
#هوشنگ_ابتهاج
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر #مرد_رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن #هنر_گام_زمان_است
#تو_رهرو_دیرینه_ی_سر_منزل_عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
#آبی_که_بر_آسود_زمینش_بخورد_زود
#دریا_شود آن رود که پیوسته روان است
#هوشنگ_ابتهاج
🫰🏻✨شاه بیت✨🫰🏻
#امروز_نه_آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر #مرد_رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن #هنر_گام_زمان_است #تو_رهرو_دیرینه_ی_سر_منزل_عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است #آبی_که_بر_آسود_زمینش_بخورد_زود #دریا_شود…
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست در این سینه که همزاد جهان است
دردیست در این سینه که همزاد جهان است
به ساغر نقل کرد از خُم، شراب، آهسته آهسته...
برآمد از پس کوه، آفتاب، آهسته آهسته...
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بیعشق، میگردد خراب آهسته آهسته...
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته...
دلی نگذاشت در من وعدههای پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب! آهسته آهسته...
#صائب
برآمد از پس کوه، آفتاب، آهسته آهسته...
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بیعشق، میگردد خراب آهسته آهسته...
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته...
دلی نگذاشت در من وعدههای پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب! آهسته آهسته...
#صائب
.
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم ... بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه می سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت:
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
#سجاد_سامانی
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم ... بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه می سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت:
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
#سجاد_سامانی
.
بجو آن صبح صادق را
که جان بخشدخلایق را
هزاران مست عاشق را
صبوحی و امان باشد
هر آن آتش که میزاید
غم و اندیشه را سوزد
به هر جایی که گل کاری
نهالش گلستان باشد
#مولانا
بجو آن صبح صادق را
که جان بخشدخلایق را
هزاران مست عاشق را
صبوحی و امان باشد
هر آن آتش که میزاید
غم و اندیشه را سوزد
به هر جایی که گل کاری
نهالش گلستان باشد
#مولانا
ای جان جان جانان از ما سلام برخوان
رحم آر بر ضعیفان عشق تو بیامانست
خامش که تا بگوید بیحرف و بیزبان او
خود چیست این زبانها گر آن زبان زبانست
#مولانا
رحم آر بر ضعیفان عشق تو بیامانست
خامش که تا بگوید بیحرف و بیزبان او
خود چیست این زبانها گر آن زبان زبانست
#مولانا
گربه در انبانم اندر دست عشق
یکدمی بالا و یکدم پست عشق
او همیگرداندم بر گرد سر
نه به زیر آرام دارم نه زبر
#مولانا
یکدمی بالا و یکدم پست عشق
او همیگرداندم بر گرد سر
نه به زیر آرام دارم نه زبر
#مولانا
از باد همه پیام او میشنوم
وز بلبل مست نام او میشنوم
این نقش عجب که دیدهام بر در دل
آوازهٔ آن ز بام او میشنوم
#مولانا
وز بلبل مست نام او میشنوم
این نقش عجب که دیدهام بر در دل
آوازهٔ آن ز بام او میشنوم
#مولانا