من حس کردم آفتاب را
در درازای راهرویی درازِ دراز
به قدمزدن ادامه میدهم.
روبهرویام
پنجرههایی بهتانگیز
در هر طرف
دیوارهایی که نور را منعکس میکند.
آفتاب و من،
من ایستادهام با آفتاب.
اینک به یاد میآرم
چه پرشور است آفتاب!
چه گرم باز میدارد مرا
از گامی دیگر برداشتن،
چه درخشان
من حبس میکنم نفسام را.
نور تمام کیهان جمع میشود اینجا.
من ناآگاهام از وجود هر چیز دیگر.
تنها منام،
تکیهداده بر آفتاب،
ساکن برای ده ثانیهی تمام.
گاهی، ده ثانیه
درازتر است
از ربع قرن.
سرانجام،
میدوم پایین از پلهها،
باز میکنم در را
و میدوم در آفتاب بهار…
#وانگ_شیائونی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در درازای راهرویی درازِ دراز
به قدمزدن ادامه میدهم.
روبهرویام
پنجرههایی بهتانگیز
در هر طرف
دیوارهایی که نور را منعکس میکند.
آفتاب و من،
من ایستادهام با آفتاب.
اینک به یاد میآرم
چه پرشور است آفتاب!
چه گرم باز میدارد مرا
از گامی دیگر برداشتن،
چه درخشان
من حبس میکنم نفسام را.
نور تمام کیهان جمع میشود اینجا.
من ناآگاهام از وجود هر چیز دیگر.
تنها منام،
تکیهداده بر آفتاب،
ساکن برای ده ثانیهی تمام.
گاهی، ده ثانیه
درازتر است
از ربع قرن.
سرانجام،
میدوم پایین از پلهها،
باز میکنم در را
و میدوم در آفتاب بهار…
#وانگ_شیائونی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀