💖کافه شعر💖
2.25K subscribers
4.25K photos
2.77K videos
11 files
918 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

چنان به داغ غمت خو گرفته مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود

نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز
که دامن تو ام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس مرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هر که پیش تو ره یافت بازپس نرود

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران از دوردست
می‌گذشت از فراز بام من
صدام کرد
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره می‌شنیدمش
همان که از درون من صدام می‌کند
هزار سال میان جنگل ستاره‌ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای


#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نیامدی
و
دیر شد...


همین ............


#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای برادر، عزیز چون تو بسی ست
در جهان هر کسی عزیزِ کسی ست

هوس روزگار خوارم کرد
روزگارست و هر دمش هوسی‌ست

عنکبوت زمانه تا چه تنید
که عقابی شکستهٔ مگسی‌ست

به حساب من و تو هم برسند
که به دیوان ما حسابرسی ست

هر نفسی عشق می کشد ما را
همچنین عاشقیم تا نفسی ست

کاروان از روش نخواهد ماند
باز راه است و غلغل جرسی ست

آستین بر جهان برافشانم
گر به دامان دوست دسترسی ست

تشنه ی نغمه های اوست جهان
بلبل ما اگرچه در قفسی ست

سایه بس کن که دردمند ونژند
چون تو در بند روزگار بسی ست...

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش


به وعده های وصال تو زنده دارندم

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گلی به خواب من آمد ز بوستان تو روزی


هنوز چشم و دلم می‌رود، به بوی رسیدن

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند؟
سایهٔ سوخته‌دل! این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوشتر از نقش تواَم نیست در آیینهٔ چشم
چشم بد دور زهی نقش و زهی نقش‌پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکـن
که من از وی شدم ای‌دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته‌ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصّه ی عشق من آوازه به افلک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از نازوطرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نقشی که باران می‌زند بر خاک
خطی پریشان از سرگذشت ِتیرهٔ ابرست
ابری که سرگردان به کوه و دشت می‌راند
تا خود کدامین جویبارش خُرد
روزی به دریا بازگردانَد ...

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نتوانستم که بگویم دلم اینجا مانده است ...

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه هراسی نیست
خون ما
راه دراز بشریت را گلگون کرده‌ست
دست تاریخ، ظفرنامهٔ انسان را
زیب دیباچه خون کرده ست
آری از مرگ هراسی نیست ...
"مرگ در میدان"
این آرزوی هر مرد است!
من دلم از دشمن کام شدم شدن می سوزد
مرگ با دشنه دوست؟
دوستان این درد است

نه ... هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئله‌ای مرگ است!
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است!
من به این باغ می‌اندیشم
که یکی پشت درش با تبری نیز کمین کرده‌ست
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
در شما کشته شوم

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا نقش دل ماست در آیینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی

منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی

در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

 #هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

#هوشنگ_ابتهاج 

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل چُون توان بُریدن ازو؟مشڪل است این
آهن ڪہ نیست جانِ من، آخر دل است این!

من مے شناسم این دل مجنون خویش را
پندش مگوے ،ڪہ بے حاصل است این

جز بند نیست، چارہ ے دیوانہ و حڪیم
پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این!

گفتم طبیبِ این دل بیمار آمدہ ست
اے واے بر من و دلِ من ، قاتل است این

منت چرا نهیم، ڪہ بر خاڪِ پاے یار
جانے نثار ڪردم و، ناقابل است این

اشڪ مرا بدید و، بخندید مدّعے
عیبش مڪن ،ڪہ از دل ما غافل است این

پندم دهد ڪہ سایہ، درین غم صبور باش
در بحر غرقہ ام من و، بر ساحل است این

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چرا پنهان كنم عشق است و پيداست 
درين آشفته اندوه نگاهم 

تو را می‌خواهم ای چشم فسون بار 
كه می سوزی نهان از ديرگاهم 

چه می خواهی ازين خاموشی سرد
زبان بگشا كه می لرزد اميدم 

نگاه بی قرارم بر لب توست 
كه می‌بخشی به شادی‌ها نويدم 

دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز

به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز اين سكوت آشناسوز 

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان

دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند

شبم از بی‌ستارگی، شب گور
در دلم گرمی ستارهٔ دور

آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت

بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ

مرغ شب خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت

گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم

دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد

کُندهٔ پر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم ...

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بهار سوگوار

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی‌نشاط بهاری که بی‌رخِ تو رسید!
نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکفت
به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید
بیا که خاکِ رهت لاله‌زار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید
به یادِ زلفِ نگونسارِ شاهدان چمن
ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید
به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشمِ ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟
چه جایِ من که درین روزگارِ بی‌فریاد
از دستِ جورِ تو ناهید بر فلک نالید
ازین چراغِ تواَم چشم روشنایی نیست
که کس ز آتشِ بیداد غیرِ دود ندید
گذشت عمر و به‌دل عشوه می‌خریم هنوز
که هست در پیِ شامِ سیاه صبحِ سپید
کِراست سایه درین فتنه‌ها امیدِ امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امانِ امید
صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دَمِ سرد
نشد مکدّر و بر آهِ عاشقان بخشید

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته،
زورق به گل نشسته‌ای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده
راه بسته‌ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود ...
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته‌ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت
جنان نشسته کوه درکمین درههای این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج
به سانِ رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش ...

#هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

راه در جنگل اوهام گم است
سینه بگشای چو دشت
اگرت پرتو خورشید حقیقت باید
وقتی از جنگل گم
پا نهادی بیرون
و رها گشتی
از آن گره کور گمار
ناگهان آبشاری از نور
بر سرت می‌ریزد
و آسمان
با همه پهناوری بی مرزش
در تو می‌آمیزد

ای فراز آمده از جنگل کور
هستی روشن دشت
آشکارا بادت
بر لب چشمه خورشید زلال
جرعه نور گوارا بادت


#هوشنگ_ابتهاج     

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین ...

و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش!
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید

وینک ای دخترکان غمّاز
گر نه لالید و نه گنگ،
بگشایید زبان!
و بگویید که از یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده؟
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند ...

  #هوشنگ_ابتهاج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀