💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
آه ای همدم دیرینه! مرا یادت هست؟
ذره‌ای از من و آن خاطره‌ها یادت هست؟

بچگی‌های گره‌خورده به خاموشیِ ذهن
من همانم! پسر سربه‌هوا ...یادت هست؟

کودکِ فتنه‌گرِ کویِ قدیمی، آری ...
او که بیش از همه می‌خواست تو را... یادت هست؟

آن‌که در "منچ" کمی دورِ اضافی می‌زد
تا که بازی برسد دست شما... یادت هست؟

سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید
کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟... یادت هست؟

عهد ما در همه‌ی خاطره‌هایت پیداست
عهد اینکه نشوم از تو جدا یادت هست؟

پسر کوچک همسایه به من می‌خندید
روز آخر وسط کوچه‌ی ما... یادت هست؟

من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم
راستی، وعده‌ی ما بود کجا... یادت هست؟

#هادی_معراجی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
چه روزهای عجیبی که در سیاهی چاه
نشسته ایم که دستی ز کاروان برسد

چه زخم تلخ و عمیقی که بی اراده ما
اجازه داشت که تا مغز استخوان برسد

چه اشک ها که در آغوش آستین خشکید
خدا به داد دل بی قرارمان برسد

#هادی_معراجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یارانِ مانده گر چه دم از غم نمی‌زنند
هر جا زمان ضربه شود کم نمی‌زنند

آن دوستان که مدعیان رفاقتند
حتی غذای نذر مرا هَم نمی‌زنند

ما پیروانِ حضرت دردیم ای فلک
آنان که خون خورند ولی دم نمی‌زنند

دنیا، مرا که طفل خودت بوده‌ام ببین
آخر به بچه سیلی محکم نمی‌زنند

آنان که بر جراحت خود اعتنا کنند
هر چسب را به نیت مرهم نمی‌زنند

گاهی محبتی که فزون می‌شود بلاست
هرگز درخت سم زده را سم نمی‌زنند

#هادی_معراجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق آن درد عمیقی است که از جان نرود
عاشق آن است که هرگز پی درمان نرود

حق بر این بود که در وادی بی‌منطقِ عشق
آن‌که دشوار به چنگ آمده آسان نرود

رد پایی است که در برف به جا مانده از او
کاش تا جان به تنم هست، زمستان نرود

آخرین جمله که پیش از سفرش یادم هست
قسمش بود که می‌گفت به قرآن نرود

کیست مردی که به یعقوب بگوید این را
یوسفش عاشق مصر است به کنعان نرود

گاه پایان سفر عاقبتش کوری ماست
لطفعلی را خبرش کن که به کرمان نرود


#هادی_معراجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سربار توأم شانه‌ی تو جای سرم نیست
حرفی که ز دل آمده محتاج قسم نیست


راهی‌ست به سوی تو و تاریکی مطلق
این راه مهیب است ولی سوی عدم نیست

برخاستم از خواب پریشانم و دیدم
پس لرزه‌ی عشق تو کم از لرزش بم نیست

یک شیشه‌ی عطر است که از دست تو افتاد
یک شهر پریشان شده از بوی تو کم نیست؟

بیدم که تو در سایه‌ام آرام بمانی
هرگز سر من پیش کسی غیر تو خم نیست


در سینه‌ی من دفتر اشعار نهفته است
افسوس که هر لحظه غزل هست و قلم نیست

آخر به قطاری که تو رفتی نرسیدم
سهم من از آغوش تو یک بدرقه هم نیست



#هادی_معراجی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀