💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
927 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورندهٔ لقمه‌های راز شد

گر ز شیر دیو تن را وابری
در فطام اوبسی نعمت خوردی

ترک‌جوشش شرح کردم نیم‌خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام

در الهی‌نامه گوید شرح این
آن حکیم غیب و فخرالعارفین

غم خور و نان غم‌افزایان مخور
زانک عاقل غم خورد کودک شکر

قند شادی میوهٔ باغ غمست
این فرح زخمست وآن غم مرهمست

غم چو بینی در کنارش کش به عشق
از سر ربوه نظر کن در دمشق

عاقل از انگور می بیند همی
عاشق از معدوم شی بیند همی

جنگ می‌کردند حمالان پریر
تو مکش تا من کشم حملش چو شیر

زانک زان رنجش همی‌دیدند سود
حمل را هر یک ز دیگر می‌ربود

مزد حق کو مزد آن بی‌مایه کو
این دهد گنجیت مزد و آن تسو

گنج زری که چو خسپی زیر ریگ
با تو باشد ان نباشد مردریگ

پیش پیش آن جنازه‌ت می‌دود
مونس گور و غریبی می‌شود

بهر روز مرگ این دم مرده باش
تا شوی با عشق سرمد خواجه‌تاش

#دفتر_سوم
#مثنوی_معنوی
#مولوی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#مولوی

من جز احد صمد نخواهم
من جز ملک ابد نخواهم

جز رحمت او نبایدم نقل
جز باده که او دهد نخواهم

اندیشه عیش بی‌حضورش
ترسم که بدو رسد نخواهم

بی‌او ز برای عشرت من
خورشید سبو کشد نخواهم

من مایه باده‌ام چو انگور
جز ضربت و جز لگد نخواهم

از لذت زخم‌هاش جانم
یک ساعت اگر رهد نخواهم

وقت است که جان شویم خالص
کاین زحمت کالبد نخواهم

احمد گوید برای روپوش
از احمد جز احد نخواهم

مجموع همه است شمس تبریز
حق است که من عدد نخواهم


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#مولوی*

گل گفت مرا نرمی از خار چه می‌جویی
گفتم که در این سودا هشیار چه می‌جویی

گفتا که در این سودا دلدار تو کو بنما
گفتم نشدی بی‌دل دلدار چه می‌جویی

گفتا هله مستانه بنما ره خمخانه
گفتم که برو طفلی خمار چه می‌جویی

گفتا ز چه بی‌هوشی بنمای چه می‌نوشی
گفتم برو ای مسکین هشدار چه می‌جویی

گفتا که چه گلزار است کز وی نرسد بویی
گفتم اگرت بو نیست گلزار چه می‌جویی

گفتا که وفاجویان خوابی است که می‌بینند
گفتم که خیال خواب بیدار چه می‌جویی



❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
صد گونه نماز است و رکوع است و سجود
آن را که جمالِ دوست باشد محراب

#مولوی🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم

گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تو منم

#مولوی



❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
بانگ برآمد ز خرابات من
چرخ دوتا شد ز مناجات من

عاقبت امر ظفر دررسید
یار درآمد به مراعات من

یا رب یا رب که چه سان می‌کند
دلبر بی‌کفو مکافات من

طاعت و ایمان کند آن کیمیا
غفلت و انکار و جنایات من

قصر دهد از پی تقصیر من
زله دهد از پی زلات من

جوش نهد در دل دریا و کوه
از تبش روز ملاقات من

گر نبدی پرده خیالات خلق
سوخته بودی ز خیالات من

در سپه جان زندی زلزله
طبل و علم نعره و هیهات من

در افق چرخ زدی شعله‌ها
نیم شبان آتش میقات من

#مولوی»دیوان کبیر


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران

اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران

درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پرده‌ها به تجلی چو ماه مستوران

اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشته‌ای ز مشهوران

اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران

وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکه‌های مهجوران

چو نیست عشق تو را بندگی به جا می‌آر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران

بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران

#مولوی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
#سعدی

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
#حافظ

همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
#فردوسی

شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
#مولوی

بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
#نظامی

نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی ست
#سعدی

زمستان است و بی برگی، بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
#سعدی

برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می کند گل افشان
#سعدی

آن شب که تو در کنار مایی روز است
وآن روز که با تو می رود نوروز است
#سعدی

بیار ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزش به بوی یار می ماند
#سعدی

گر اثر روی تو سوی گلستان رسد
باد صبا رد کند تحفه ی نوروز را
#خاقانی

خسروا روزت همه نوروز باد
وز طرب شب های عمرت روز باد
#انوری

بیار آن باده تا دل را به نور او بر افروزم
که بوی دوست می آرد نسیم باد نوروزم
#اوحدی

جدا از رویت از ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز
وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز
#باباطاهر

می و معشوق و عشق و روز نوروز
ز توبه توبه باید کرد امروز
#عطار

عید قربان من آن دم که فدای تو شوم
عید نوروز که آیی به مبارک بادم
#فیض_کاشانی

@Kafee_sheerr
❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
این وام از کی خواهم و آن چشم خود که راست

#مولوی🌹
❀═‎‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درآ تا خرقه قالب دراندازم همین ساعت
درآ تا خانه هستی بپردازم همین ساعت

صلا زن پاکبازی را رها کن خاک بازی را
که یک جان دارم و خواهم که دربازم همین ساعت

کمان زه کن خدایا نه که تیر قاب قوسینی
که وقت آمد که من جان را سپر سازم همین ساعت

چو بر می‌آید این آتش فغان می‌خیزد از عالم
امانم ده امانم ده که بگدازم همین ساعت

جهان از ترس می‌درد و جان از عشق می‌پرد
که مرغان را به رشک آرم ز پروازم همین ساعت


#مولوی


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یا رب امان

صد هزاران مومن مظلوم کشت
که پناهم دین موسی را و پشت

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#بحث_چینیان_و_رومیان

چینیان و رومیان بحثشان شد، چینیان گفتند ما در هنرمندی ماهرتر هستیم نسبت شما رومیان و رومیان کم نیامدند و گفتند ما هنرمندتر هستیم از شما چینیان تا اینکه بحث شان کشید پیش پادشاه

چینیان گفتند ما نقاش‌تر
رومیان گفتند ما را کر و فر

گفت سلطان امتحان خواهم درین
کز شماها کیست در دعوی گزین

اهل چین و روم چون حاضر شدند
رومیان در علم واقف‌تر بدند

چینیان گفتند یک خانه به ما
خاص بسپارید و یک آن شما

بود دو خانه مقابل در بدر
زان یکی چینی ستد رومی دگر

چینیان صد رنگ از شه خواستند
پس خزینه باز کرد آن ارجمند

هر صباحی از خزینه رنگها
چینیان را راتبه بود از عطا

رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ
در خور آید کار را جز دفع زنگ

در فرو بستند و صیقل می‌زدند
همچو گردون ساده و صافی شدند

از دو صد رنگی به بی‌رنگی رهیست
رنگ چون ابرست و بی‌رنگی مهیست

هرچه اندر ابر ضو بینی و تاب
آن ز اختر دان و ماه و آفتاب

چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها می‌زدند

شه در آمد دید آنجا نقشها
می‌ربود آن عقل را و فهم را

بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را بالا کشیدند از میان

عکس آن تصویر و آن کردارها
زد برین صافی شده دیوارها

هر چه آنجا دید اینجا به نمود
دیده را از دیده‌خانه می‌ربود

رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر

لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها

آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست

صورت بی‌صورت بی حد غیب
ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جیب

گرچه آن صورت نگنجد در فلک
نه بعرش و فرش و دریا و سمک

زانک محدودست و معدودست آن
آینهٔ دل را نباشد حد بدان

عقل اینجا ساکت آمد یا مضل
زانک دل یا اوست یا خود اوست دل

عکس هر نقشی نتابد تا ابد
جز ز دل هم با عدد هم بی عدد

تا ابد هر نقش نو کاید برو
می‌نماید بی حجابی اندرو

اهل صیقل رسته‌اند از بوی و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی درنگ

نقش و قشر علم را بگذاشتند
رایت عین الیقین افراشتند

رفت فکر و روشنایی یافتند
نحر و بحر آشنایی یافتند

مرگ کین جمله ازو در وحشتند
می‌کنند این قوم بر وی ریش‌خند

کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر

گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
لیک محو فقر را بر داشتند

تا نقوش هشت جنت تافتست
لوح دلشان را پذیرا یافتست

برترند از عرش و کرسی و خلا
ساکنان مقعد صدق خدا

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
موم و هیزم چو فنای نار شد
ذات ظلمانیّ او انوار شد

ای خنک آن مرد کز خود رسته شد
در وجود زنده ای پیوسته شد

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده
اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده

ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید
بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده

از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم
مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده

بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده
عشقت دهن نی را پرقند و شکر کرده

از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت
چون ماه نو این جانم خود را چو قمر کرده

خود را چو کمر کردم باشد به میان آیی
ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده

از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در مذهب عاشقی روا کِی باشد؟


عالَم تو ببینیم و نبینیم تو را

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در مذهب عاشقی روا کِی باشد؟


عالَم تو ببینیم و نبینیم تو را

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفت استاد احولی را کاندر آ
زو برون آر از وثاق آن شیشه را

گفت احول زان دو شیشه من کدام
پیش تو آرم بکن شرح تمام

گفت استاد آن دو شیشه نیست رو
احولی بگذار و افزون‌بین مشو

گفت ای استا مرا طعنه مزن
گفت استا زان دو یک را در شکن

چون یک بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود

خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
🕊
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست

دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست

#مولوی

#سلاام_روزتون_بخیروشادی🌺🍃

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صنما تو همچو آتش قدح مدام داری

به جواب هر سلامی که کنند جام داری

ز برای تو اگر تن دو هزار جان سپارد

ز خداش وحی آید که هنوز وام داری

چو حقت ز غیرت خود ز تو نیز کرد پنهان

به درون جان چاکر چه پدید نام داری

چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم

صنما هزار آتش تو در آن سلام داری

ز پی غلامی تو چو بسوخت جان شاهان

به کدام روی گویم که چو من غلام داری

تو هنوز روح بودی که تمام شد مرادت

بجز از برای فتنه به جهان چه کام داری

#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل چو دانه ما مثال آسیا
آسیا کی داند این گردش چرا

تن چو سنگ و آب او اندیشه‌ها
سنگ گوید آب داند ماجرا

آب گوید آسیابان را بپرس
کو فکند اندر نشیب این آب را

آسیابان گویدت کای نان خوار
گر نگردد این که باشد نانبا


ماجرا بسیار خواهد شد خمش
از خدا واپرس تا گوید تو را


#مولوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀