میروی... امّا دلت پُر بود از آزارها
مثل اسبی سرکش امّا خسته از افسارها
میرود آن نازِ اندامت به استقبالِ مرگ
میروم باران شوم دلخونتر از رگبارها
هی قسم دادم خدا را تا نگه دارد تو را...
من پُر از خواهش ولی از عرشِ او اِنکارها
آنقَدَر رفتی که گم شد ردّ پایت توی برف
آنقَدَر گشتم که گم کردم خودم را بارها
توی این جنگل مرا آخر رهایم میکنی
مینشیند مِهر من در سُفرهی کفتارها
زرد شد گلبرگهایت... هی زمستان میشدی
منجمد شد در عزایت واژه در خودکارها
شمع جانت توی دستانم به خاموشی رسید
توی دنیایم ندارم نور... جز سیگارها
یک شب از دیوانِ شعرت رونمایی میکنم
خونغزلهایی که میپاشند بر دیوارها...
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مثل اسبی سرکش امّا خسته از افسارها
میرود آن نازِ اندامت به استقبالِ مرگ
میروم باران شوم دلخونتر از رگبارها
هی قسم دادم خدا را تا نگه دارد تو را...
من پُر از خواهش ولی از عرشِ او اِنکارها
آنقَدَر رفتی که گم شد ردّ پایت توی برف
آنقَدَر گشتم که گم کردم خودم را بارها
توی این جنگل مرا آخر رهایم میکنی
مینشیند مِهر من در سُفرهی کفتارها
زرد شد گلبرگهایت... هی زمستان میشدی
منجمد شد در عزایت واژه در خودکارها
شمع جانت توی دستانم به خاموشی رسید
توی دنیایم ندارم نور... جز سیگارها
یک شب از دیوانِ شعرت رونمایی میکنم
خونغزلهایی که میپاشند بر دیوارها...
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من خاطرهای لالم، از وحشت زندانها
یک مغز که پاشیده، بر فرشِ خیابانها
یک پیرهن خونی... از گریهی شلّاقم
یک شاعرِ زخمی که، بسیار بداخلاقم!
من کشتهی شهریور، از نسل خیابانم
خونخواهِ شقایقها... من کینهی آبانم
من ساحلِ دریایی، زیر سُمِ "پوتین" و
دریای جنوبم با یک ساحلِ پُر "چین" و
من کولبری خسته، چشم از دو جهان بسته
این بارِ مصیبت را، غم بر کمرم بسته
یک سطلِ پُر از شرم و یک قامتِ افتاده
من یک دلِ مجروحم... یک بغضِ فرو داده
من کودکیِ ترسم! از ترکش و خمپاره
من خستهام از دنیا این جندهی پتیاره
من حسرتِ یک سکسم، با یک بدن بیحال
یک لذّتِ کوتاهم... با آلتِ زود انزال!
من فلسفهی هیچم! یک نیچهی افسرده
یک گربهی تنها که یک موش مرا خورده!
من حضرتِ بیخوابی، پیغمبر غمگینم
من تشنهی خوابیخوش، در تخت شیاطینم
شرمندهی تاریخم با جوهر خودکارم
فرماندهی بازنده... خاکسترِ سیگارم
من در وطنی بیمار با دلهره میمیرم
در گورِ خودم حتی آرام نمیگیرم...
با شعر و شعار این خاک آزاد نخواهد شد
خاک وطنم بیخون، آباد نخواهد شد
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک مغز که پاشیده، بر فرشِ خیابانها
یک پیرهن خونی... از گریهی شلّاقم
یک شاعرِ زخمی که، بسیار بداخلاقم!
من کشتهی شهریور، از نسل خیابانم
خونخواهِ شقایقها... من کینهی آبانم
من ساحلِ دریایی، زیر سُمِ "پوتین" و
دریای جنوبم با یک ساحلِ پُر "چین" و
من کولبری خسته، چشم از دو جهان بسته
این بارِ مصیبت را، غم بر کمرم بسته
یک سطلِ پُر از شرم و یک قامتِ افتاده
من یک دلِ مجروحم... یک بغضِ فرو داده
من کودکیِ ترسم! از ترکش و خمپاره
من خستهام از دنیا این جندهی پتیاره
من حسرتِ یک سکسم، با یک بدن بیحال
یک لذّتِ کوتاهم... با آلتِ زود انزال!
من فلسفهی هیچم! یک نیچهی افسرده
یک گربهی تنها که یک موش مرا خورده!
من حضرتِ بیخوابی، پیغمبر غمگینم
من تشنهی خوابیخوش، در تخت شیاطینم
شرمندهی تاریخم با جوهر خودکارم
فرماندهی بازنده... خاکسترِ سیگارم
من در وطنی بیمار با دلهره میمیرم
در گورِ خودم حتی آرام نمیگیرم...
با شعر و شعار این خاک آزاد نخواهد شد
خاک وطنم بیخون، آباد نخواهد شد
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀