چشمت ، دل پیرانه سرم را، هوس انداخت
غم بال و پرم بست و درون قفس انداخت
در جنگ و گریز ِنظـــرم با رخ ماهت
پندار ِخطا ، چشم مرا از نفس انداخت
از خامی دل ، دسته گلی داد به هر آب
بر جاری اشک ِ غم ما خار و خس انداخت
از رفتن ناگاه خود آنگه خبرم کرد
بر گوش دل از دور نوای جرس انداخت
جز عشق مگر حرف دگر داشت دل ما
کاو رفت و دلش را به کف بوالهوس انداخت
بی برگی ام از باد خزان نیست ، زدستی است
کز تیغ ، هراسی به دلم از هرس انداخت
زاهد که به پیشانی خود نقش ریا زد
ما را همه از دیده ی فریاد رس انداخت
چندی است که در گوشه ی این خانهی پرغم
تقدیر ، مرا بی کس و بی همنفس انداخت
نه دوستی از مهر در این خانه سری زد
نه سایه ای از عشق براین خانه، کس انداخت
تا دید لب تشنه ی من وعده به "می" داد
#حامد ز چه رو وعدهی خود را به پس انداخت
#منوچهر_پروینی
#حامد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غم بال و پرم بست و درون قفس انداخت
در جنگ و گریز ِنظـــرم با رخ ماهت
پندار ِخطا ، چشم مرا از نفس انداخت
از خامی دل ، دسته گلی داد به هر آب
بر جاری اشک ِ غم ما خار و خس انداخت
از رفتن ناگاه خود آنگه خبرم کرد
بر گوش دل از دور نوای جرس انداخت
جز عشق مگر حرف دگر داشت دل ما
کاو رفت و دلش را به کف بوالهوس انداخت
بی برگی ام از باد خزان نیست ، زدستی است
کز تیغ ، هراسی به دلم از هرس انداخت
زاهد که به پیشانی خود نقش ریا زد
ما را همه از دیده ی فریاد رس انداخت
چندی است که در گوشه ی این خانهی پرغم
تقدیر ، مرا بی کس و بی همنفس انداخت
نه دوستی از مهر در این خانه سری زد
نه سایه ای از عشق براین خانه، کس انداخت
تا دید لب تشنه ی من وعده به "می" داد
#حامد ز چه رو وعدهی خود را به پس انداخت
#منوچهر_پروینی
#حامد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قسم به پاکی دلهای در اسارت عشق
که قرن، قرن ستیز است و قرن غارت عشق
فتاده واژهی مهر از کتاب خاطرهها
نشسته حرف غریبانه در عبارت عشق
دلم چو لاله فِسُرد از هوای سرد سکوت
کجاست جذْبه و غوغای پرحرارت عشق؟
مگر ز برگ شقایق کفن به تن پوشیم
شود نصیب دلِ تنگمان زیارت عشق
به دلشکستگی عاشقان شهر غریب
خوشا نوید وصال و خوشا بشارت عشق
زمانه سکّه به نام کسی زند که دلش
فروغ جلوهگری دارد از تجارت عشق
بگو به مدّعیان تا که فتنه بنْشانند
وگرنه لشکر مستان و یک اشارت عشق
به جان خستهی «حامد»، به تشنهکامی دل
خوشا طراوت باران، خوشا طهارت عشق...
#منوچهر_پروینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که قرن، قرن ستیز است و قرن غارت عشق
فتاده واژهی مهر از کتاب خاطرهها
نشسته حرف غریبانه در عبارت عشق
دلم چو لاله فِسُرد از هوای سرد سکوت
کجاست جذْبه و غوغای پرحرارت عشق؟
مگر ز برگ شقایق کفن به تن پوشیم
شود نصیب دلِ تنگمان زیارت عشق
به دلشکستگی عاشقان شهر غریب
خوشا نوید وصال و خوشا بشارت عشق
زمانه سکّه به نام کسی زند که دلش
فروغ جلوهگری دارد از تجارت عشق
بگو به مدّعیان تا که فتنه بنْشانند
وگرنه لشکر مستان و یک اشارت عشق
به جان خستهی «حامد»، به تشنهکامی دل
خوشا طراوت باران، خوشا طهارت عشق...
#منوچهر_پروینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀