💖کافه شعر💖
2.25K subscribers
4.25K photos
2.77K videos
11 files
918 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
عصر
به ڪوچه
و خیابان
به پچ پچ چڪاوڪها روے شاخسار
به خورشید
و رقص شاپرڪها
حسادت میڪنم
تمام شهر پر از بوے توست
وام از نفسهایت میگیرم
تا زمستان را به بهار رسانم....


#محمدذبیحے

‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#دستم را بگیر
آشوبے ڪه شب بر #پیڪره تنم مے گستراند را #التیام بخش
من در #چشمانم عشق را #فریاد خواهم زد
#دلتنگے و سیاهے #شب را با
حضورت پاک ڪن
بگذار گرم گرم دوستت بدارم...

قیامتے به بپا میشود در دل شب.
تو را در #آغوش میگیرم
دستان نوازشگرت را بر شانه هاے ملتهب از احساسم برقصان
ومن به #باورے خواهم رسید
ڪه
#بهشت_آغوش_توست ......



#محمدذبیحے
#دلنوشته

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درفنجان خیالم

سر ریز ڪن عشق را

ڪه #عصر غوغا میڪند یادت

بر ڪوچه و درخت و پنجره ....



#محمدذبیحے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نیستی و شب بر دلم آوار گشت
درون سینه ام غم ماندگار گشت

هر نفس خیالت را دردیست
خانه قفس و خیالت آزار گشت

در گرگ و میش شبهای دراز
چه خنده ها به گریه دچار گشت

لبانم سرشار از حرف ناگفته
به لطفت درون گلو انبار گشت

قرار و عهد و پیمانت کجا
بعد تو صداقت هم بی اعتبار گشت

غنچه ی احساسم نشکفته پژمرد
درخت عشق بی برگ و بار گشت

تو رفتی و جهانم همه خزان
روز و شب تکرار پشت تکرار گشت

حالم آشفته یا رب مددی
قلب پر درد این شاعر خونبار گشت




#محمدذبیحے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ زیبای من❤️❤️
حیات در جانم جاریست
کاری در جهان ندارم جز دوست داشتنت
تو هر روز در من تکرار میشوی
و من تو را بیشتر از بیش می خوانم
قصور مرا ببخش در وصف خود
دیوانه ای هستم که با اشتیاق دست در دستانت تمام خیابانهای شهر را قدم میزنم‌
عاشقانه میبوسمت
مبهوت می شوم‌
آن لحظه که گیسوانت در نسیم به رقص می آیند
به وقت بودنت
ساعتها در گوشم ترانه ی عشق نجوا کن
واژه ها برای ستایش تو قیام می کنند
در شعری سرشار از احساس
سر خوشانه به پرواز در می آیند
زیبای من؛ 
تو هر روز در من تکرار شو

#محمدذبیحے❤️

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جنس لبخندت آرامش محض است
چال گونہ ات
بهانہ ے عاشقے من
ڪمان ابرویت دلم را بہ تاراج میدهد
و لب هایت
امان از سرخے بے حد و حصرش
و ڪوہ گونہ هایت
وپیڪرتراشے اندامت
بگذار نگویم 
از موج گیسوانت
و چشمان آهویت
آخر 
بہ جنون میڪشے
این شاعر دیوانہ را
برو و ترڪ ما ڪن
حضرت دلبر
ڪہ تاب ندارم
پشت لشڪر مژگانت
انتظار را بہ خط بڪشم
تا
لمس آغوشت و بوسیدن شراب اَرغوانے لب هایت
یڪ قدم هم براے ڪشتن ما ڪافیست
بیا رحمے ڪن
برحال زارم
ڪہ دیگر بے تو هیچ نتوانم....





#محمدذبیحے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀