💖کافه شعر💖
2.28K subscribers
4.26K photos
2.8K videos
11 files
933 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
به سوی
ابرهای تیره پر زد
نگاهِ روشن امیدوارم،
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم، دوست دارم...



#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عاشم، عاشقِ ستاره ی صبح
عاشقِ ابرهای سرگردان،

عاشقِ روزهای بارانی،
عاشقِ هرچه نامِ توست بر آن

ُ#فروغ_فرخزاد
#سلام_صبح_زیبای_تون_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

هر چه دادم به او...
    #حلالش_باد...

   #غیر_از_آن_دل...
که مفت بخشیدم...
❤️
  #فروغ_فرخزاد🌷

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

                      ***
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

                    ***
یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت

یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس

خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

                       ***
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد

افسانه های شوق تو را گفت با نگاه

پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

                       ***
هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او

در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت

آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

                   ***
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد

می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز

بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت

❤️
#فروغ_فرخزاد
#حسرت
#اسیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز هم قلبی به پایم اوفتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

                      ***
باز هم از چشمهٔ لبهای من

تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد

باز هم در بستر آغوش من

رهرویی در خواب شد ، در خواب شد
                   
                  ***
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه و مال و آبرو

                        ***
او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه گویم قلب پر امّید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم آن لذت جاوید را

                      ***
من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین

تا بسوزاند در او تشویش را

                       ***
او به من می گوید ای آغوش گرم

مست نازم کن ، که من دیوانه ام

من به او می گویم ای نا آشنا

بگذر از من ، من تو را بیگانه ام

                       ***
آه از این دل ، آه از این جام امید

عاقبت بشکست و کس رازش نخواند

چنگ شد در دست هر بیگانه ای

ای دریغا ، کس به آوازش نخواند
❤️

#فروغ_فرخزاد
#ناآشنا
#اسیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس ، مرغی اسیرم

                      ***
ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

                        ***
در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

                        ***
در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

                       ***
ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

                         ***
اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز

از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم

                        ***
من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

❤️
#فروغ_فرخزاد
#اسیر
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز در چهرهٔ خاموش خیال

خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسهٔ هستی سوزت

                     ***
باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق

که ز چشمت به دل من تابید

                      ***
باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد تو را نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش طوفان بود

                        ***
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت

دل من با دلت افسانهٔ عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق

                        ***
یاد آن بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت

یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت

                       ***
رفتی و در دل من ماند به جای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پردهٔ اشک

حسرتی یخ زده در خندهٔ سرد

                        ***
آه اگر باز بسویم آیی

دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق

آخر آتش فکند بر جانت

❤️
#فروغ_فرخزاد
#خاطرات
#اسیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیدهٔ شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست
❤️

#فروغ_فرخزاد
#پرنده_مردنی_است
#ایمان_بیاوریم_به_آغاز_فصل_سرد


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرگز آرزو نڪرده‌ام
یڪ ستارہ درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده‌ام
با ستارہ آشنا نبوده‌ام

روے خاڪ ایستاده‌ام
با تنم ڪہ مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
می‌مڪد ڪہ زندگے ڪند

بارور ز میل
بارور ز درد
روے خاڪ ایستاده‌ام
تا ستاره‌ها ستایشم ڪنند
تا نسیم‌ها نوازشم ڪنند

از دریچه‌ام نگاہ میڪنم
جز طنین یڪ ترانہ نیستم
جاودانہ نیستم
جز طنین یڪ ترانہ جستجو نمی‌ڪنم
در فغان لذتے ڪہ پاڪتر
از سڪوت سادهٔ غمیست
آشیانہ جستجو نمی‌ڪنم
در تنے ڪہ شبنمی‌ست
روے زنبق تنم

بر جدار ڪلبه‌ام ڪہ زندگی‌ست
با خط سیاہ عشق
یادگارها ڪشیده‌اند
مردمان رهگذر:
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه‌هاے ساڪت پریده‌رنگ،
بر حروف درهم جنون
هر لبے ڪہ بر لبم رسید
یڪ ستارہ نطفہ بست
در شبم ڪہ می‌نشست
روے رود یادگارها
پس چرا ستارہ آرزو ڪنم؟

این ترانهٔ منست
دلپذیر دلنشین
پیش از این نبودہ بیش از این.


#فروغ_فرخ‌زاد

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#قطعه‌ی «فروغ»

لیرضا_قربانی


     مرگ من روزی فرا خواهد رسید
     در بهاری روشــن از امواج نور
     در زمســــتانی غبارآلود و دور
     یا خزانی خالی از فریاد و شــور


#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼‎‌‌‌‌‌‌❀
من به یک ماه می اندیشم
- من به حرفی در شعر
- من به یک چشمه می اندیشم
- من به وهمی در خاک
- من به بوی غنی ِ گندمزار
- من به افسانهٔ نان
- من به معصومیت بازی ها
و به آن کوچهٔ باریک دراز
که پر از عطر درختان اقاقی بود
- من به بیداری تلخی که پس از بازی
و به بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها

- آه !..

- عشق ؟
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
به بیابانهای بی مجنون می نگرد..


#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سپیدهٔ عشق

آسمان همچو صفحهٔ دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش

تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم

آه ... گویی ز دخمهٔ دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسهٔ تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هالهٔ راز

ناشناسی درون سینهٔ من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید

آه ... باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیدهٔ عشق
می نویسم به روی دفتر خویش
( جاودان باشی ای سپیدهٔ عشق )

#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همه می‌دانند
همه می‌دانند
که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می‌ترسند
همه می‌ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم‌آغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق‌های سوختهٔ بوسهٔ تو
و صمیمیت تن هامان، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی‌ها در آب
سخن از زندگی نقره‌ای آوازیست
که، سحر گاهان فوارهٔ کوچک میخواند


#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلام ای شبِ معصوم!

سلام ای شبی که
چشم‌هایِ گرگ‌های بیابان را
به حفره‌هایِ استخوانی ایمان و اعتماد
بدل می‌کنی

و در کنار جویبارهای تو، ارواحِ بیدها
ارواحِ مهربان تبرها را می‌بویند!

من از جهانِ بی تفاوتی فکرها
و حرف‌ها و صداها می‌آیم

#فروغ_فرخزاد
#شب_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خفته بودیم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی میخزید
روی کاشی‌های ایوان دست نور
سایه‌هامان را شتابان می‌کشید

موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده‌ای نیلوفری افکنده بود

دوستت دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لب‌های من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من

ناله کردم : آفتاب ...ای آفتاب
بر گل خشکیده‌ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب



#فروغ_فرخزاد
«یاد یک روز ــ دفترِ دیوار»

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آتشی بود و فِسُرد
رشته‌ای بود و گسست
دل چو از بند تـــو رَست
جام جادوئی اندوه شکست

آمدم تا به تـــو آویزم
لیک دیدم که تـــو آن شاخه‌ی بی‌برگی
لیک دیدم که تــو بر چهره‌ی امیدم

خنده‌ی مــرگی
وَه چه شيرينست
بر سر گور تــو ای عشق نيازآلود
پای كوبيدن

وَه چه شیرینست
از تـــو ای بوسه‌ی سوزنده‌ی مــرگ‌آور
چشم پوشیدن

وَه چه شیرینست
از تــو بگسستن و با غیر تــو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه‌ی ابر و لب کشت اینجاست

تـــو همان به كه نينديشـی
بمن و درد روانسوزم
كه مـن از درد نياسايم
كه مـن از شعله نيفروزم


#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود

اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم کشانده بود

رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک هاي ديده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در اين سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما

از پرده ي خموشي و ظلمت ، چو نور صبح
بيرون فتاده بود يکباره ررفتم ، که گم شوم

چو يکي قطره اشک گرم
در لابلاي دامن شبرنگ زندگي

رفتم که در سياهي يک گور بي نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گريختم
از خنده هاي وحشي طوفان گريختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز
ديگر سراغ شعله ي آتش زمن مگير

مي خواستم که شعله شوم سرکشي کنم
مرغي شدم به کنج قفس بسته و اسير

روحي مشوشم که شبي بي خبر ز خويش
در دامن سکوت به تلخي گريستم

نالان ز کرده ها و پشيمان ز گفته ها
ديدم که لايق تو و عشق تو نيستم

#فروغ_فرخزاد
گریز /درد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
شانه‌های تو
همچو صخره‌های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه می‌کشد چو آبشار نور

شانه‌های تو
چون حصارهای قلعه‌ای عظیم
رقص رشته‌های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه‌های بید در کف نسیم

شانه‌های تو
برج‌های آهنین
جلوه شگرف خون و زندگی
رنگ آن به رنگ مجمری مسین

در سکوت معبد هوس
خفته‌ام کنار پیکر تو بی‌قرار
جای بوسه‌های من به روی شانه‌هات
همچو جای نیش آتشین مار

شانه‌های تو
در خروش آفتاب داغ پر شکوه
زیر دانه‌های گرم و روشن عرق
برق می‌زند چو قله‌های کوه

شانه‌های تو
قبله‌گاه دیدگان پُر نیاز من
شانه‌های تو
مُهر سنگی نماز من.


#فروغ_فرخ‌زاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ناشناسی درون سینهٔ من
پنجه بر چنگ و رود میساید
همره نغمه‌های موزونش
گوئیا بوی عود می‌آید

آه … باور نمی‌کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آندو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رؤیائی
زهره بر من فکنده دیدهٔ عشق
مینویسم بروی دفتر خویش
«جاودان باشی ای سپیدهٔ عشق»

#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی
بودی...

#فروغ_فرخزاد


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀