چند رباعی
تنهایی، بعد تو، نشسته به کمین
چون سایه به دنبال توام روی زمین
شعری شدهام نوشته بر دیواری:
«در حسرت دیدار تو آوارهترین...»
.........
این بیکسی ادامه داری که منم
مجموعۀ چند زخم کاری که منم
شمشیر شکسته، اسب خسته، زخمی...
این است حکایت سواری که منم!
.......
اینجا که منم، سکوت، زخمی کاریست
موسیقی تلخ بیصدایی جاریست
شب آمده، صدها نُتِ غمگین پیداست
در بغض پیانویی که در انباریست
#علی_کاملی
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تنهایی، بعد تو، نشسته به کمین
چون سایه به دنبال توام روی زمین
شعری شدهام نوشته بر دیواری:
«در حسرت دیدار تو آوارهترین...»
.........
این بیکسی ادامه داری که منم
مجموعۀ چند زخم کاری که منم
شمشیر شکسته، اسب خسته، زخمی...
این است حکایت سواری که منم!
.......
اینجا که منم، سکوت، زخمی کاریست
موسیقی تلخ بیصدایی جاریست
شب آمده، صدها نُتِ غمگین پیداست
در بغض پیانویی که در انباریست
#علی_کاملی
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هر روز اینجا ادامه دارد تکرار
دور از شهر و بیخبر از اخبار
هر روز فقط سکوت پُر خواهد کرد
تنهایی یک سه تار را در انبار...
#علی_کاملی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دور از شهر و بیخبر از اخبار
هر روز فقط سکوت پُر خواهد کرد
تنهایی یک سه تار را در انبار...
#علی_کاملی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
اینجا که منم، سکوت زخمی کاریست
موسیقی تلخ بیصدایی جاریست
شب آمده، صدها نُتِ غمگین خفتهست
در بغض پیانویی که در انباریست...
#علی_کاملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
موسیقی تلخ بیصدایی جاریست
شب آمده، صدها نُتِ غمگین خفتهست
در بغض پیانویی که در انباریست...
#علی_کاملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه چون پیغمبرانت لایق تعریف و تحسینم
که چون جادوگران، شایستهی دشنام و نفرینم
مرا آمیزهای از تیرگی و روشنی خواندی
که همبال ملائک یا که همراز شیاطینم
مرا مصداق رنج آیههای «فی کَبَد» دیدی
شکستی، سوختی، اینگونه کوشیدی به تسکینم!
نشاندی در کنار شعر و با اندوه پروردی
به من گفتی که دور از عاشقی، همواره بنشینم
شکسته خواستی این «شیشهایگلدانِ کوچک» را
پس از آن سخت شد چون کوهها، این «قلب» سنگینم
به نانِ تلخ عادت دادی و با گریه آغشتی
بُریدی از تمام آرزوهای نخستینم
مرا که حاصل جبر توأم، رحمت نخواهی کرد
من آن زهرم که مِهرت هم نخواهد کرد شیرینم
نه گوشی را برای حرفهایم آفریدی تو
نه چشمی را برای دیدنم: تنهای دیرینم...
#علی_کاملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که چون جادوگران، شایستهی دشنام و نفرینم
مرا آمیزهای از تیرگی و روشنی خواندی
که همبال ملائک یا که همراز شیاطینم
مرا مصداق رنج آیههای «فی کَبَد» دیدی
شکستی، سوختی، اینگونه کوشیدی به تسکینم!
نشاندی در کنار شعر و با اندوه پروردی
به من گفتی که دور از عاشقی، همواره بنشینم
شکسته خواستی این «شیشهایگلدانِ کوچک» را
پس از آن سخت شد چون کوهها، این «قلب» سنگینم
به نانِ تلخ عادت دادی و با گریه آغشتی
بُریدی از تمام آرزوهای نخستینم
مرا که حاصل جبر توأم، رحمت نخواهی کرد
من آن زهرم که مِهرت هم نخواهد کرد شیرینم
نه گوشی را برای حرفهایم آفریدی تو
نه چشمی را برای دیدنم: تنهای دیرینم...
#علی_کاملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀