.
به دار و ندارم نگاه کن ، که هیچ به جز عاشقی نماند
تمام وجودم همین دل است ، تمام دلم بی قرار توست
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به دار و ندارم نگاه کن ، که هیچ به جز عاشقی نماند
تمام وجودم همین دل است ، تمام دلم بی قرار توست
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
منم آن شکسته سازی ،که توام نمی نوازی
چه فغان کنم ز دستی که گسسته تارِ ما را
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
منم آن شکسته سازی ،که توام نمی نوازی
چه فغان کنم ز دستی که گسسته تارِ ما را
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
از آن به خنجرِ حسرت نمیدرم
دلِ خویش
که یادگار بر او
مانده نقشِ عشقِ کسی...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از آن به خنجرِ حسرت نمیدرم
دلِ خویش
که یادگار بر او
مانده نقشِ عشقِ کسی...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﻧﮑﻨﺪ
ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪی ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﻧﮑﻨﺪ
ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪی ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من همان ماهیِ حوضم که شدم عاشقِ ماه
از تماشای تو سهمم شده یک نیم نگاه
در تو فَوّاره ی این آب چه موجی انداخت
به تو گلدانِ لبِ حوض چو من دل را باخت
تا به دیدارِ تو مرهم به دلم بگذارم
روز می خوابم و از شوقِ تو شب بیدارم
گرچه از دوریِ تو تا به سحر تاریکیم
من و تصویرِ تو بر آب به هم نزدیکیم
با خیالِ تو شکستم دلِ تنهایی را
ولی افسوس ندیدی غمِ شیدایی را
تو که از حالِ دلِ غمزده ام بی خبری
بی گمان ساده تراز باد ز من می گذری..
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از تماشای تو سهمم شده یک نیم نگاه
در تو فَوّاره ی این آب چه موجی انداخت
به تو گلدانِ لبِ حوض چو من دل را باخت
تا به دیدارِ تو مرهم به دلم بگذارم
روز می خوابم و از شوقِ تو شب بیدارم
گرچه از دوریِ تو تا به سحر تاریکیم
من و تصویرِ تو بر آب به هم نزدیکیم
با خیالِ تو شکستم دلِ تنهایی را
ولی افسوس ندیدی غمِ شیدایی را
تو که از حالِ دلِ غمزده ام بی خبری
بی گمان ساده تراز باد ز من می گذری..
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تــو زن ها را نمیشناسی!
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند؛
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود!
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند، که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی...
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت!
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی!
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی!
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند...
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند...
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند...!
#سیمین_بهبهانی
#جعلی_سیمین_بهبهانی👉
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع عاشقانه دارند؛
هیچکدام از حرف هایت یادشان نمیرود!
حتی می توانی تشریح لحظه ای را که با یک جمله ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی...
وعده ها و قول هایت را طوری یادشان می ماند، که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی...
ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت!
لباسی که در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی!
لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی!
حالت چشم هایت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند...
حتی به راحتی می توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند...
می دانی زن ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می کنند...!
#سیمین_بهبهانی
#جعلی_سیمین_بهبهانی👉
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟ خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بستهی ما شد
ای من به فدای دل دیوانهپسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسونکار؟
ترسم رسد از دیدهی بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رُخش، وه چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
سیمین طلب بوسهیی از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما را چه گنه بود؟ خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بستهی ما شد
ای من به فدای دل دیوانهپسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسونکار؟
ترسم رسد از دیدهی بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رُخش، وه چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
سیمین طلب بوسهیی از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟
از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم
در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیَم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیَم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟
در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم
ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم
آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟
از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم
در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیَم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیَم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟
در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم
ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم
آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪٔ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ.
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪٔ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ.
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شدی شراب و شدم مست بوسه ی تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار تو را
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کنون چه چاره کنم محنت خمار تو را
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صدای پای که میآید؟
به کوچهام که گذر دارد؟
بگو که پنجره بگشایم، اگر ز عشق خبر دارد
دلم گرفته ز تنهایی
بُوَد که پنجره بگشایم
اگر گذرگه خاموشم، هنوز راهگُذر دارد
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به کوچهام که گذر دارد؟
بگو که پنجره بگشایم، اگر ز عشق خبر دارد
دلم گرفته ز تنهایی
بُوَد که پنجره بگشایم
اگر گذرگه خاموشم، هنوز راهگُذر دارد
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر ، ای بهتر از جان! امشب از ما بهتری دیدی
که رخ تابیدی و در ما به چشم دیگری دیدی
گرانی های دردم را چه میدانی ز اشک من
ز طوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی
به یاد آور که میخواهم بمیرم اندر آغوشت
در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی
مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز ای آتش غم هر کجا خشک و تری دیدی
تو را حق میدهم ای غم که دست از من نمیداری
که با کمتر کسی اینسان دل غمپروری دیدی
مرا ای باغبانِ دل! اگر سوزی ، سزاوارم
که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی
تهیدستی نصیب شاخ از جور خزان آمد
میان باغ اگر گنجینه ی بادآوری دیدی
ز (سیمین) یاد کن وز نام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی ، میان دفتری دیدی
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که رخ تابیدی و در ما به چشم دیگری دیدی
گرانی های دردم را چه میدانی ز اشک من
ز طوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی
به یاد آور که میخواهم بمیرم اندر آغوشت
در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی
مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز ای آتش غم هر کجا خشک و تری دیدی
تو را حق میدهم ای غم که دست از من نمیداری
که با کمتر کسی اینسان دل غمپروری دیدی
مرا ای باغبانِ دل! اگر سوزی ، سزاوارم
که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی
تهیدستی نصیب شاخ از جور خزان آمد
میان باغ اگر گنجینه ی بادآوری دیدی
ز (سیمین) یاد کن وز نام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی ، میان دفتری دیدی
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از خندههای دلنشین، وز بوسههای آتشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید: میفزا قهر خود، گویم: بکاهم مهر خود
گوید که: کمتر کن جفا، گویم که: بسیارش کنم
هر شامگه در خانهای، چابکتر از پروانهای
رقصم بر بیگانهای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونهگون سوگندها بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از خندههای دلنشین، وز بوسههای آتشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید: میفزا قهر خود، گویم: بکاهم مهر خود
گوید که: کمتر کن جفا، گویم که: بسیارش کنم
هر شامگه در خانهای، چابکتر از پروانهای
رقصم بر بیگانهای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونهگون سوگندها بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#لعنت
خواب و خیالی پوچ و خالی
این زندگانی بود و بُگْذشت
دوران به ترتیب و توالی
سالی به سال افزود و بگذشت
هر اتّفاقی چشمهیی بود
از هر کناری چشم بُگْشود
راهی شد و صد جوی و جر شد
صد جوی و جر، شد رود و بگذشت
در انتظار عشق بودم
اوهام رنگینم شتابان
گردونه شد، بر گِل گذر کرد
دامانِ من آلود و بگذشت
عمری سرودم یا نوشتم
این ظلم و این ظلمت نفرسود
بر هر ورق راندم قلم را
گامی عبث فرسود و بگذشت
اندیشهام افروخت شمعی
در معبر بادی غضبناک
وان شعلهی رقصانِ چالاک
زد حلقهیی در دود و بگذشت
کردم به راهش گُلفشانی
وان شهسوار آرمانی
چین بر جبین، خشمی، عتابی،
بر بندگان فرمود و بگذشت!
با عمر خود گفتم که دیری
جان کندهای، اکنون چه داری
پیش نگاهم مُشت خالی
چون لعنتی بُگشود و بگذشت...
#سیمین_بهبهانی
📙از مجموعهی -تازهها
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خواب و خیالی پوچ و خالی
این زندگانی بود و بُگْذشت
دوران به ترتیب و توالی
سالی به سال افزود و بگذشت
هر اتّفاقی چشمهیی بود
از هر کناری چشم بُگْشود
راهی شد و صد جوی و جر شد
صد جوی و جر، شد رود و بگذشت
در انتظار عشق بودم
اوهام رنگینم شتابان
گردونه شد، بر گِل گذر کرد
دامانِ من آلود و بگذشت
عمری سرودم یا نوشتم
این ظلم و این ظلمت نفرسود
بر هر ورق راندم قلم را
گامی عبث فرسود و بگذشت
اندیشهام افروخت شمعی
در معبر بادی غضبناک
وان شعلهی رقصانِ چالاک
زد حلقهیی در دود و بگذشت
کردم به راهش گُلفشانی
وان شهسوار آرمانی
چین بر جبین، خشمی، عتابی،
بر بندگان فرمود و بگذشت!
با عمر خود گفتم که دیری
جان کندهای، اکنون چه داری
پیش نگاهم مُشت خالی
چون لعنتی بُگشود و بگذشت...
#سیمین_بهبهانی
📙از مجموعهی -تازهها
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همچو نور ، از چشمم، رفتی و نمی ایی
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی
تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی
از دورنگی ی ِ یاران، وزفریب عیاران
دیدم و چه ها دیدم، یک به یک تماشایی
آفتاب را دیدم، هفت رنگ و فهمیدم
اینکه نیست بی رنگی، زیر چرخ مینایی
حال من اگر خواهی، لاله دارد آگاهی
زان که جان او سوزد، همچو من ز تنهاییگر
دعا کنم شاید، خواهم اینکه افزاید
درتو آن جفا کیشی، در من این شکیبایی
دانم اینکه از دوری، خسته ای ّ و رنجوری
سینه کرده ام بستر، تا بر او بیاسایی
دمبدم لب سیمین، پرسد از خیالت این:
ـ بینم آن که بازایی، بینم آن که بازایی؟
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی
تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی
از دورنگی ی ِ یاران، وزفریب عیاران
دیدم و چه ها دیدم، یک به یک تماشایی
آفتاب را دیدم، هفت رنگ و فهمیدم
اینکه نیست بی رنگی، زیر چرخ مینایی
حال من اگر خواهی، لاله دارد آگاهی
زان که جان او سوزد، همچو من ز تنهاییگر
دعا کنم شاید، خواهم اینکه افزاید
درتو آن جفا کیشی، در من این شکیبایی
دانم اینکه از دوری، خسته ای ّ و رنجوری
سینه کرده ام بستر، تا بر او بیاسایی
دمبدم لب سیمین، پرسد از خیالت این:
ـ بینم آن که بازایی، بینم آن که بازایی؟
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون درخت فروردین، پُر شکوفه شد جانم
دامنی ز گُل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
ای نسیم جانپرور، امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پُر گل، تا سحر نمیمانم
لالهوار خورشیدی، در دلم شکوفا شد
صد بهار گرمیزا، سر زد از زمستانم
دانهی امید آخر، شد نهالِ بارآور
صد جوانه پیدا شد، از تلاش پنهانم
پرنیانِ مهتابم، در خموشی شبها
همچو کوه ِ پابرجا، سر بِنه به دامانم
بوی یاسمن دارد، خوابگاه آغوشم
رنگ نسترن دارد، شانههای عُریانم
شعر همچو عودم را، آتش دلم سوزد
موج عطر از آن رقصد، در دل شبستانم
کس به بزم مِیخواران، حال من نمیداند
زان که با دل پُر خون، چون پیاله خندانم
درکتاب دل، سیمین! حرف عشق میجویم
روی گونه میلرزد، سایههای مژگانم!
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون درخت فروردین، پُر شکوفه شد جانم
دامنی ز گُل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
ای نسیم جانپرور، امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پُر گل، تا سحر نمیمانم
لالهوار خورشیدی، در دلم شکوفا شد
صد بهار گرمیزا، سر زد از زمستانم
دانهی امید آخر، شد نهالِ بارآور
صد جوانه پیدا شد، از تلاش پنهانم
پرنیانِ مهتابم، در خموشی شبها
همچو کوه ِ پابرجا، سر بِنه به دامانم
بوی یاسمن دارد، خوابگاه آغوشم
رنگ نسترن دارد، شانههای عُریانم
شعر همچو عودم را، آتش دلم سوزد
موج عطر از آن رقصد، در دل شبستانم
کس به بزم مِیخواران، حال من نمیداند
زان که با دل پُر خون، چون پیاله خندانم
درکتاب دل، سیمین! حرف عشق میجویم
روی گونه میلرزد، سایههای مژگانم!
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت
بر دفتر خیال پریشان من شبی
با کلْک عشق، خطّ تمنا کشید و رفت
در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت
بر گو، خدای را، به دیار که میدمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت
یاد شکیب سوز تو ای آشنا شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت
در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت
ترسم چو باز آیی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستیم از سر پرید و رفت
سیمین! اگر چه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت
بر دفتر خیال پریشان من شبی
با کلْک عشق، خطّ تمنا کشید و رفت
در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت
بر گو، خدای را، به دیار که میدمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت
یاد شکیب سوز تو ای آشنا شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت
در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت
ترسم چو باز آیی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستیم از سر پرید و رفت
سیمین! اگر چه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شده در قلب کسی ، جلوه ی مهتاب شوی
شده بر تشنه لبی ، چکه کنی، آب شوی...
شده خورشید شوی ، نور شوی ماه شوی
شده از راز دلم ، لحظه ای آگاه شوی...
شده معشوقه شوی در دل کس خانه کنی
شده در خواب خوشت، موی کسی شانه کنی...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شده بر تشنه لبی ، چکه کنی، آب شوی...
شده خورشید شوی ، نور شوی ماه شوی
شده از راز دلم ، لحظه ای آگاه شوی...
شده معشوقه شوی در دل کس خانه کنی
شده در خواب خوشت، موی کسی شانه کنی...
#سیمین_بهبهانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀