گفتی از عشق حذر کن که دل و دین ببرد
تو بگو با نگهِ چشم غزلخوان چه کنم
فرض کن از نگه چشم غزلخوان گذرم
بعد از آن با غزل زلف پریشان چکنم
از پریشانی زلف سیهت باز رهم
چو زنی تیر تو با ناوک مژگان چه کنم
گیرم از ناوک مژگان به سلامت بروم
با لب لعل و زنخدانِ نمکدان چه کنم
جستم از لعل لب و چال زنخدان اما
با کمان ابروی تو راهزن جان چه کنم
از کمین گاه کمان ابروی تو جان بردم
با بلندای قد سرو خرامان چه کنم
گیرم از عشق حذر کردم و زاهد شده ام
همه ی عمر من و روح پشیمان چه کنم
#ا_س
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تو بگو با نگهِ چشم غزلخوان چه کنم
فرض کن از نگه چشم غزلخوان گذرم
بعد از آن با غزل زلف پریشان چکنم
از پریشانی زلف سیهت باز رهم
چو زنی تیر تو با ناوک مژگان چه کنم
گیرم از ناوک مژگان به سلامت بروم
با لب لعل و زنخدانِ نمکدان چه کنم
جستم از لعل لب و چال زنخدان اما
با کمان ابروی تو راهزن جان چه کنم
از کمین گاه کمان ابروی تو جان بردم
با بلندای قد سرو خرامان چه کنم
گیرم از عشق حذر کردم و زاهد شده ام
همه ی عمر من و روح پشیمان چه کنم
#ا_س
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀