مَتاع شعر و شرف سَرسَری فروخته ای
ولی به حُجره ی بی مشتری فروخته ای
تو را به من چه که دُرِ دَری فروخته ای
مبارک است به خوکان پَری فروخته ای
حرام ِ باد شدی؟ خاک در دهانت باد!
دهان دریده ترین شب نگاهبانت باد
کلاغ صبح مه آلود نوحه خوانت باد
مرا به سنگ زدی؟! شیشه نوش جانت باد
#احسان_افشاری
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ولی به حُجره ی بی مشتری فروخته ای
تو را به من چه که دُرِ دَری فروخته ای
مبارک است به خوکان پَری فروخته ای
حرام ِ باد شدی؟ خاک در دهانت باد!
دهان دریده ترین شب نگاهبانت باد
کلاغ صبح مه آلود نوحه خوانت باد
مرا به سنگ زدی؟! شیشه نوش جانت باد
#احسان_افشاری
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر می گفت
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
ُ#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
ُ#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
درون آینه لبخند میزنی، پیداست
که آهِ سینهی ما در معادلات تو نیست
#احسان_افشاری
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
گره به کار من افتادهاست از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
#حسین_منزوی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
خزانِ عشق نبینی که من به هر دَمی -ای گل-
در آرزوی شکوفایی و بهار تو بودم
#شهریار
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دوستت دارم شبیه رنگ نارنجیّ شهر
ای که عشقت در دل پاییز غوغا میکند
#مهرشاد_فروزان
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
پس از واسوختن، عاشق نباشد بی تب و تابی
که گر پیکان برون آید ز زخم آزار میماند...
#میرزا_منصور_کلانتر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
که آهِ سینهی ما در معادلات تو نیست
#احسان_افشاری
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
گره به کار من افتادهاست از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
#حسین_منزوی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
خزانِ عشق نبینی که من به هر دَمی -ای گل-
در آرزوی شکوفایی و بهار تو بودم
#شهریار
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دوستت دارم شبیه رنگ نارنجیّ شهر
ای که عشقت در دل پاییز غوغا میکند
#مهرشاد_فروزان
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
پس از واسوختن، عاشق نباشد بی تب و تابی
که گر پیکان برون آید ز زخم آزار میماند...
#میرزا_منصور_کلانتر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
همیشه پشت سخن آیه ی سکوت منم
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
همیشه پشت سخن آیه ی سکوت منم
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
*
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
صفوفِ درهمِ تیغ است یا که مژگان است؟
سپاه جمع کنم یا که دلبریها را؟!
به یک نگاه، از آیینه سنگ میسازی
کجا بلد شدهای کیمیاگریها را؟
به جز خطوطِ خیال و خطا نمیبینی
اگر که باز کنی مشتِ مشتریها را
گذشتم از همهی آنچه داشتم، او هم
گذشت از من و رو کرد دیگریها را...!
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سپاه جمع کنم یا که دلبریها را؟!
به یک نگاه، از آیینه سنگ میسازی
کجا بلد شدهای کیمیاگریها را؟
به جز خطوطِ خیال و خطا نمیبینی
اگر که باز کنی مشتِ مشتریها را
گذشتم از همهی آنچه داشتم، او هم
گذشت از من و رو کرد دیگریها را...!
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامهبر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمیآوردم اما نامه میبردم
از او به تو، از تو به او، مرداد، شهریور
پاییز شد با خود نشستم نقشهای چیدم
میخواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دستخطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
او مینوشت: آغوش تو پایان تنهاییست
تغییر میدادم: «که از این عاشقی بگذر»
او مینوشت: اینجا هوا شرجیست، غم دارد
تغییر میدادم: «هوا خوب است در بندر»
او مینوشت: ای کاش امشب پیش هم بودیم
تغییر میدادم: «که از تو خستهام دیگر»
باید ببخشی نامههایت را که میخواندم
در جوی میانداختم با چشمهایی تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مردهریگِ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم میزد
اما به یک احساس فوقالعاده شد منجر
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوءِتفاهم بود
آن هم به زودی برطرف شد بیپدرمادر
با خنده حل شد آن کدورتهای طولانی-
این بین و بس من بودم و یک حس شرمآور-
شاید اگر در نامهها دستی نمیبردم
آن عشق با دوری به پایان میرسید آخر
رفتی دوچرخه گوشهی انباریام پوسید
آه از ندانم کاریات، ای چرخ بازیگر!
شاید تمام آنچه گفتم خواب بود اما
من مردهام در خویش بیدارم نکن مادر
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من نامهبر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمیآوردم اما نامه میبردم
از او به تو، از تو به او، مرداد، شهریور
پاییز شد با خود نشستم نقشهای چیدم
میخواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دستخطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
او مینوشت: آغوش تو پایان تنهاییست
تغییر میدادم: «که از این عاشقی بگذر»
او مینوشت: اینجا هوا شرجیست، غم دارد
تغییر میدادم: «هوا خوب است در بندر»
او مینوشت: ای کاش امشب پیش هم بودیم
تغییر میدادم: «که از تو خستهام دیگر»
باید ببخشی نامههایت را که میخواندم
در جوی میانداختم با چشمهایی تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مردهریگِ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم میزد
اما به یک احساس فوقالعاده شد منجر
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوءِتفاهم بود
آن هم به زودی برطرف شد بیپدرمادر
با خنده حل شد آن کدورتهای طولانی-
این بین و بس من بودم و یک حس شرمآور-
شاید اگر در نامهها دستی نمیبردم
آن عشق با دوری به پایان میرسید آخر
رفتی دوچرخه گوشهی انباریام پوسید
آه از ندانم کاریات، ای چرخ بازیگر!
شاید تمام آنچه گفتم خواب بود اما
من مردهام در خویش بیدارم نکن مادر
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
چشم کنعان نگران است ؛ خدایا ! مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر میگفت :
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد !
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگیست
عشق فرمود : نباید به مساوی برسد !
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ...
درد - آنجا که عمیق است - به حاشا برسد ...
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
چشم کنعان نگران است ؛ خدایا ! مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر میگفت :
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد !
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگیست
عشق فرمود : نباید به مساوی برسد !
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ...
درد - آنجا که عمیق است - به حاشا برسد ...
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زن طلاییست که عاشق شدنش اجبار است
همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است
مثل ماه است که در پرده شب الماس است
همچو خورشید که زیبا شدنش تکرار است
گاه در وقت سحر مثل هل چایی صبح
گاه چون لذت شیرینی یک, افطار است
زن همان مادر من هست که پابوسی او
صد ثواب است که در سختی ما انصار است
چون درختیست که در زیر پرش آرامم
بهترین منزل دور از گنه و آوارست
زن نشانیست که بر روی زمین آمده است
دیدنش لحظه ی ایمان به خدا,, اقرارست
زن طلاییست که عاشق شدنش اجبارست
صد ثواب است که در سختی ما انصار است
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است
مثل ماه است که در پرده شب الماس است
همچو خورشید که زیبا شدنش تکرار است
گاه در وقت سحر مثل هل چایی صبح
گاه چون لذت شیرینی یک, افطار است
زن همان مادر من هست که پابوسی او
صد ثواب است که در سختی ما انصار است
چون درختیست که در زیر پرش آرامم
بهترین منزل دور از گنه و آوارست
زن نشانیست که بر روی زمین آمده است
دیدنش لحظه ی ایمان به خدا,, اقرارست
زن طلاییست که عاشق شدنش اجبارست
صد ثواب است که در سختی ما انصار است
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از شمس می نویسی و با ماه می پری
در مشت سیب سرخی و بر پشت خنجری
موی طلایی تو کجا روی من کجا
هندوی سبزه را چه به بازار زرگری
من در کدام پرده فراخوانده می شوم
خود پرده می کشانی و خود پرده می دری
تا راه می زنم که ببینم، مخالفی
تا آه می کشم که بگویم، مکدری
تو، لذت مکاشفه در باغ های م*س*ت
من قفل زنگ خورده ی جا مانده بر دری
هم در غزل غزال تو را جست رودکی
هم در قصیده قصد تو را داشت انوری
کابوس رد پای تو را خواب دیده ام
از هرچه بگذریم … مبادا که بگذری !
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در مشت سیب سرخی و بر پشت خنجری
موی طلایی تو کجا روی من کجا
هندوی سبزه را چه به بازار زرگری
من در کدام پرده فراخوانده می شوم
خود پرده می کشانی و خود پرده می دری
تا راه می زنم که ببینم، مخالفی
تا آه می کشم که بگویم، مکدری
تو، لذت مکاشفه در باغ های م*س*ت
من قفل زنگ خورده ی جا مانده بر دری
هم در غزل غزال تو را جست رودکی
هم در قصیده قصد تو را داشت انوری
کابوس رد پای تو را خواب دیده ام
از هرچه بگذریم … مبادا که بگذری !
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از شمس مي نويسي و با ماه مي پري
در مشت سيب سرخي و بر پشت خنجري
موي طلايي تو کجا روي من کجا ،
هندوي سبزه را چه به بازار زرگري ؟
من در کدام پرده فراخوانده مي شوم
خود پرده مي کشاني و خود پرده مي دري
تا راه مي زنم که ببينم ، مخالفي
تا آه مي کشم که بگويم ، مکدري
تو ، لذت مکاشفه در باغ هاي مست
من قفل زنگ خورده جا مانده بر دري
هم در غزل غزال تو را جُست رودکي
هم در قصيده قصد تو را داشت انوري
کابوس رد پاي تو را خواب ديده ام
از هرچه بگذريم ... مبادا که بگذری !
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در مشت سيب سرخي و بر پشت خنجري
موي طلايي تو کجا روي من کجا ،
هندوي سبزه را چه به بازار زرگري ؟
من در کدام پرده فراخوانده مي شوم
خود پرده مي کشاني و خود پرده مي دري
تا راه مي زنم که ببينم ، مخالفي
تا آه مي کشم که بگويم ، مکدري
تو ، لذت مکاشفه در باغ هاي مست
من قفل زنگ خورده جا مانده بر دري
هم در غزل غزال تو را جُست رودکي
هم در قصيده قصد تو را داشت انوري
کابوس رد پاي تو را خواب ديده ام
از هرچه بگذريم ... مبادا که بگذری !
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرچه گفتم آبرویم را نریزی جان من !
عاقبت در چشم آمد بغض نافرمان من
تا غروب رفتنت را بیشتر قرمز کند
پشت پایت استکان افتاد از دستان من
جز به گمراهی صراط دیگری نشناختم
مشکل از زلف کج او بود یا ایمان من ؟
تا عسل در خانه داری،خانه داری در عسل ،
نیش زنبوران چرا کندوی کوهستان من؟
برکه ها،مرداب ها،دریاچه هاصف بسته اند
کی می افتد عکس روی ماه در فنجان من؟
حال ِلبهای تو را هرگز نخواهم یافت کاش
خال ِلبهای تو باشد نقطه ی پایان من
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عاقبت در چشم آمد بغض نافرمان من
تا غروب رفتنت را بیشتر قرمز کند
پشت پایت استکان افتاد از دستان من
جز به گمراهی صراط دیگری نشناختم
مشکل از زلف کج او بود یا ایمان من ؟
تا عسل در خانه داری،خانه داری در عسل ،
نیش زنبوران چرا کندوی کوهستان من؟
برکه ها،مرداب ها،دریاچه هاصف بسته اند
کی می افتد عکس روی ماه در فنجان من؟
حال ِلبهای تو را هرگز نخواهم یافت کاش
خال ِلبهای تو باشد نقطه ی پایان من
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبی دوباره و ایکاشهای تکراری
فدای چشم قشنگت، هنوز بیداری؟
بهار من! نکند شرط بستهای با خود
تمام پنجرهها را ستاره بشماری؟
چقدر مانده به اتمام این شب تاریک؟
چقدر مانده که دست از سکوت برداری؟
دوباره حرف بزن خوب من! نمیخواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری
تمام طول شب این بود فکر عاشق تو
که مثل آنهمه دیروز دوستش داری؟
تمام طول شب این بود حرف چشمانت
که آی عاشقِ دیوانه! با تواَم، آری...
همیشه با تو بهار و همیشه بیتو خزان
حکایت من و تقویمهای دیواری!
چرا بهانه و ایکاش؟ ما که میدانیم
تمام میشود این انتظار اجباری
دوباره صبح، همان صبح ناب خواهد شد
دوباره خواب، پر از رنگ و بوی بیداری...
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فدای چشم قشنگت، هنوز بیداری؟
بهار من! نکند شرط بستهای با خود
تمام پنجرهها را ستاره بشماری؟
چقدر مانده به اتمام این شب تاریک؟
چقدر مانده که دست از سکوت برداری؟
دوباره حرف بزن خوب من! نمیخواهد
که احترام سکوت مرا نگهداری
تمام طول شب این بود فکر عاشق تو
که مثل آنهمه دیروز دوستش داری؟
تمام طول شب این بود حرف چشمانت
که آی عاشقِ دیوانه! با تواَم، آری...
همیشه با تو بهار و همیشه بیتو خزان
حکایت من و تقویمهای دیواری!
چرا بهانه و ایکاش؟ ما که میدانیم
تمام میشود این انتظار اجباری
دوباره صبح، همان صبح ناب خواهد شد
دوباره خواب، پر از رنگ و بوی بیداری...
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از گریه نگو بغض من افشا شدنی نیست
بُغضی که به تسلیم رسد وا شدنی نیست
من چند غزل پیر شوم تا که بفهمی
تصویر تو در قاب زمان جا شدنی نیست؟
همخانگی و عشق قشنگ است ولی حیف
چیزی ست که با منطق دنیا شدنی نیست
دربارهی عشق تو همین قدر بگویم،
روحی ست که از کالبدم پا شدنی نیست
پرسیدمت از آب، جواب آمد از آتش:
درد تو و پروانه مداوا شدنی نیست
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بُغضی که به تسلیم رسد وا شدنی نیست
من چند غزل پیر شوم تا که بفهمی
تصویر تو در قاب زمان جا شدنی نیست؟
همخانگی و عشق قشنگ است ولی حیف
چیزی ست که با منطق دنیا شدنی نیست
دربارهی عشق تو همین قدر بگویم،
روحی ست که از کالبدم پا شدنی نیست
پرسیدمت از آب، جواب آمد از آتش:
درد تو و پروانه مداوا شدنی نیست
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مُهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است
عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است
در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است
عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است
در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است
#احسان_افشاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀