💖کافه شعر💖
2.37K subscribers
4.29K photos
2.85K videos
11 files
965 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
قلبم گرفت
هایده
نازم به چَشم یار که تیر نگاه را

بیجا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد...

#اخوان_ثالث

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
من یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش

دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانه ی من باش

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تشنه ام امشب،
گر باز خيال لبِ تو

خواب نفرستد و از
راهِ سرابم نَبَرَد

كاش از عمر،
شبي تا به سحر
چون مهتاب

شبنمِ زُلفِ تو را
نوشم و خوابم نَبَرَد... ♥️

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
#توئیت 🖇♥️

حالم اونجوریه که #اخوان_ثالث میگه

"خواهم که به خلوتکده‌ای از همه دور
من باشم و من باشم و من باشم و من...! "

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز

بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟

دردم این نیست ولی

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

پوپکم ! آهوکم!

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!

#اخوان_ثالث🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هوا بس ناحوانمردانه سرد است…آی…

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!


#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را، ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را، ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای از ین حال پریشان که من امشب دارم

کاش ! یکباره زنم خیمه به صحرای عدم
دیگر ای زندگی ! از روی تو هم بیزارم

قصه روز و شب من سخنی مختصر است
روز در خواب و خیالاتم و شب بیدارم


#اخوان_ثالث


‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر اَبر است این تاریک ،
به مرگ آغشته ، هر نزدیک،
و دوران را ز چشم ِ جمله پوشیده است؛
و ما را اینچنین در انتظاری خشک و طاقت سوز
به کردار ِ کویری تشنه می دارد؛
اگر ابر است
چرا بر حال ِ ما اشکی نمی بارد ...؟!

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
;;یک پیاله شعر تازه ، یک وجب دلواپسی !
زیر قیمت می فروشم ، مشتری دارد کسی؟

با شما ارزان حسابش می کنم ، لطفا بخر !
بوسه جایش می دهی ، با رنگ و بوی اطلسی ؟؟

من شنیدم ، گفته ای باید فراموشت کنم؟؟
من نمردم ، آدم زنده نمی خواهد وصی !

مرگ من ، آنروز می آید که تو با دیگری !
می روی و من بمانم با هجوم بی کسی !

نوشدارو را نیاور ، جامه مشکی بپوش !
تسلیت باید بگویی ، تا کنارم می رسی

#اخوان^ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
در این صبح اهورایی
سپهر ژرف ِروشن، خاطری آسوده را ماند
و شهر خیس خواب آلود
خمیده زیر آوار گناهان
چنبری فرسوده را مانَد
صباح روشن آدینه ای شاد است
و آرامک نسیمی شسته و نمناک
وزد نرم و نوازد گرم
به لذت
گیسوی زرتار این صبح بهشتی را...!

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را، ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را، ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

#اخوان_ثالث🌹
❀═‎‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ،
سرها در گریبان است .
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است .
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای!
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم .
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور .
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور .
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم .
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم .
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد .
تگرگی نیست ، مرگی نیست .
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست .
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده .
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود ، پنهان است .
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است .
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ،
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین ،
درختان اسکلتهای بلور آجین .
زمین دلمرده ، سقفِ آسمان کوتاه ،
غبار آلوده مهر و ماه ،
زمستان است

#اخوان_ثالث🌹
❀═‎‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درون سینه عمری آتش عشق تو پروردم
ولی هرگز ندیدم ذره ای مهر از تو ماه من

هنوزت دوست می دارم چو شبنم بوسه ی گل را
نگاه دردناک و آرزومندم گواه من

نمی دانی نمی دانی چه مشتاق و چه محرومم
نمی دانم نمی دانم چه بود آخر گناه من


#اخوان_ثالث


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ناگهان دٖر کوچه دیدم بی وفای خویش را

باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم

دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را


#اخوان_ثالث


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌ساقیا؛
پُر کن به یادِ چشمِ او
جامی دگر...

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب دلم آرزوی تو دارد

نجواکنان و بی آرام، خوش با خدایش
می‌نالد و گفت و گوی تو دارد

تو ، آنچه در خواب بینند
پوشیده در پرده‌های خیال آفرینند

تو ، آنچه در قصه خوانند

تو ، آنچه بی اختیارند پیشش

و آنچه خواهند نامش ندانند

امشب دلم آرزوی تو دارد.

دل آرزوی تو وانگاه

این بستر تهمت آغشته ی چشم در راه
بوی تو ، بوی تو ، بوی تو دارد.

#اخوان_ثالث


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#دلتنگی_به_وقت_نیمه_شب

ما         
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم         
با صدایی ناتوان‌ تر ز آنکه بیرونید از سینه         
راویان قصه‌ های رفته از یادیم         
کس به چیزی یا پشیزی
برنگیرد سکه هامان را         
گویی از شاهی ست بیگانه         
یا ز میری دودمانش منقرض گشته         
گاهگه بیدار می‌ خواهیم شد
زین خواب جادویی         
همچو خواب همگنان غار،         
چشم می‌مالیم و می‌گوییم:
آنک، طرفه قصر زرنگار         
صبح شیرین کار         
لیک بی مرگ است دقیانوس         
وای، وای، افسوس


#اخوان_ثالث
‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
مثل شب با روز، اما از شگفتی‌ها
ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
آتشی با شعله‌های آبی زیبا
آه
سوزدم تا زنده‌ام یادش که ما بودیم
آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
چشمهٔ بس پاکی روشن
هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
هم چراغ شب زدای معبر فردا
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
آتشی که آب می‌پاشند بر آن، می‌کند فریاد
ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
آب‌های شومی و تاریکی و بیداد
خاست فریادی، و درد آلود فریادی
من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد، این از یاد
کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
گفتم و می‌گویم و پیوسته خواهم گفت
ور رود بود و نبودم
همچنان که رفته است و می‌رود
بر باد

📖آب_و_آتش
#اخوان_ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

تو را با غیر می‌بینم، صدایم در نمی‌آید
دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید

نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمل می‌رود اما شب غم سر نمی‌آید

#اخوان_ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀