چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را
پنجه با ساعدِ سیمین نَه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
سر بنه گر سر میدان ارادت داری
ناگزیرست که گویی بود این میدان را
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را
پنجه با ساعدِ سیمین نَه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
سر بنه گر سر میدان ارادت داری
ناگزیرست که گویی بود این میدان را
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این
شلوغیِ بودن ها و نبودن ها،
صدای نمنم باران
قرارِ دلها را ربوده!
اگر کنار پنجره ای
آخرین #جامهٔ #زمستانی_ات
را به تن کن
می خواهم
دلم را با خیالت
به هم ببافم،
می خواهم
با بارش باران
برخاک این کاغذ
بذر #عشق بیفشانم،
تا در گلدانِ نگاهت
جوانه زنم و
خوشههای امید را
درو کنم،
من فردا
در تنورِ دلم #شعر نان را
بر سفرهٔ تو به #یادگار می گذارم .
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شلوغیِ بودن ها و نبودن ها،
صدای نمنم باران
قرارِ دلها را ربوده!
اگر کنار پنجره ای
آخرین #جامهٔ #زمستانی_ات
را به تن کن
می خواهم
دلم را با خیالت
به هم ببافم،
می خواهم
با بارش باران
برخاک این کاغذ
بذر #عشق بیفشانم،
تا در گلدانِ نگاهت
جوانه زنم و
خوشههای امید را
درو کنم،
من فردا
در تنورِ دلم #شعر نان را
بر سفرهٔ تو به #یادگار می گذارم .
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بگذار تا با ذره به ذره نگاهم
دوستت بدارم
دستان بزرگت را
به دستانم نحیفم بسپار
گیسوانم را به آبشار گردنم بیفشان
عریانم کن زیر پرتاپ نگاهت
تا مست از می ناب دلداده گی ات
با رنگ تمشکی لبانم نجوای سردهم
که تو را به رنگ گلهای بلوط
دوست خواهم داشت ...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بگذار تا با ذره به ذره نگاهم
دوستت بدارم
دستان بزرگت را
به دستانم نحیفم بسپار
گیسوانم را به آبشار گردنم بیفشان
عریانم کن زیر پرتاپ نگاهت
تا مست از می ناب دلداده گی ات
با رنگ تمشکی لبانم نجوای سردهم
که تو را به رنگ گلهای بلوط
دوست خواهم داشت ...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه انداختهای سوی شکار دگری
آه، دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود مینگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من میگذری
مرهمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
#اعظمسعادتمند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پنجه انداختهای سوی شکار دگری
آه، دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود مینگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من میگذری
مرهمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
#اعظمسعادتمند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
امشب فقط منم و این های های من
دوباره یاد تو و احساس پاک من
امشب چنان به حال دلم گریستم که
چیزی نبینی جز این بیت شعر های من
ترسم چنان به نبودت عادت کند دلم
که گر نباشی نیز نگیرد سراغ تو را زمن
#یاسمین_فرمند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوباره یاد تو و احساس پاک من
امشب چنان به حال دلم گریستم که
چیزی نبینی جز این بیت شعر های من
ترسم چنان به نبودت عادت کند دلم
که گر نباشی نیز نگیرد سراغ تو را زمن
#یاسمین_فرمند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار وهفت سین
#فریدون_مشیری
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار وهفت سین
#فریدون_مشیری
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خشخش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان٬
غرق این پندارم،
که چرا باغچهی کوچک ما سیب نداشت؟!
#حمید_مصدق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچهی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خشخش گام تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان٬
غرق این پندارم،
که چرا باغچهی کوچک ما سیب نداشت؟!
#حمید_مصدق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیو
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زیر باران بنشینیم که باران خوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است
با تو بیتابی و بیخوابی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوالِ پریشان خوب است
روبرویم بنشین و غزلی تازه بخوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است
مــویِ خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاهگاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
شبِ خوبی ست، بگو حالِ زیارت داری؟
مستی جادهی گیلان به خراسان خوب است
نمنم نیمهشب و نغمهی عبدالباسط
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است
#ناصر_حامدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است
با تو بیتابی و بیخوابی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوالِ پریشان خوب است
روبرویم بنشین و غزلی تازه بخوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است
مــویِ خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاهگاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
شبِ خوبی ست، بگو حالِ زیارت داری؟
مستی جادهی گیلان به خراسان خوب است
نمنم نیمهشب و نغمهی عبدالباسط
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است
#ناصر_حامدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را دیدم
عشق را به محاصره ی قلبم دراوردی
لرز خواستن را به تنم نشاندی
وجودم لبریز شد
از پروانگی های احساس
دستانم یخ زد
شکوفه شب بو صدایم زد
در محاصره بازوانت به دور تنم
پهنای قلبم به وسعت بودن یک تو
به آغوش کشیده شد
عشقت زیباترم کرد
و چشمان زیتونی ام
در روشنی نگاه مهربانت
به رنگ ستاره درآمد
حس دلم در گیر و دار بودنت
به گل پُرناز چمن چشم دوخت
هاشور شاعرانه هایم
دور شانه هایت
شعر بافت
به التماس سبز ماندن
به موهایم عطر بهار پاشید
بدون آنکه بدانم
عشق در من جاری شد
زنگ قلبم به نام تو
به لبانم عطر سیب و گناه را چشید...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را دیدم
عشق را به محاصره ی قلبم دراوردی
لرز خواستن را به تنم نشاندی
وجودم لبریز شد
از پروانگی های احساس
دستانم یخ زد
شکوفه شب بو صدایم زد
در محاصره بازوانت به دور تنم
پهنای قلبم به وسعت بودن یک تو
به آغوش کشیده شد
عشقت زیباترم کرد
و چشمان زیتونی ام
در روشنی نگاه مهربانت
به رنگ ستاره درآمد
حس دلم در گیر و دار بودنت
به گل پُرناز چمن چشم دوخت
هاشور شاعرانه هایم
دور شانه هایت
شعر بافت
به التماس سبز ماندن
به موهایم عطر بهار پاشید
بدون آنکه بدانم
عشق در من جاری شد
زنگ قلبم به نام تو
به لبانم عطر سیب و گناه را چشید...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه کنی تو قصدِ ملکی که به تاختن نیرزد؟
چه شوی تو گرمِ وادی که شناختن نیرزد؟
مکن آشنایی ای دل به کسی، که نزد دانا
دو سه روز آشنایی به شناختن نیرزد
شود اَر جهان مُسخّر چو سِکندرم سراسر
ننهم بنای قصری که به ساختن نیرزد
شوم اَر چو شمع روشن به بساط زندگانی
-به خدا- که روشنایی به گداختن نیرزد
همه گوش شو تو «مخفی!» ز من این ترانه بشنو
که به غیر ساز سینه به نواختن نیرزد...
#زیبالنساء_بیگم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه شوی تو گرمِ وادی که شناختن نیرزد؟
مکن آشنایی ای دل به کسی، که نزد دانا
دو سه روز آشنایی به شناختن نیرزد
شود اَر جهان مُسخّر چو سِکندرم سراسر
ننهم بنای قصری که به ساختن نیرزد
شوم اَر چو شمع روشن به بساط زندگانی
-به خدا- که روشنایی به گداختن نیرزد
همه گوش شو تو «مخفی!» ز من این ترانه بشنو
که به غیر ساز سینه به نواختن نیرزد...
#زیبالنساء_بیگم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خزان به دیدهی ما چون بهار میگذرد
غمت مباد، غم روزگار میگذرد
درخششی ابدی نیست در جهان بنگر
که این ستارهی دنبالهدار میگذرد
چه باک ازین که چنین رو گرفتهاست امشب
-به نور ماه قسم- شام تار میگذرد
در آزمون جدایی، صبور باش ای دل
که با عنایت پروردگار میگذرد
دو روز با قفس زندگی مدارا کن
بهار اگر برسد، از حصار میگذرد...
#حسین_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غمت مباد، غم روزگار میگذرد
درخششی ابدی نیست در جهان بنگر
که این ستارهی دنبالهدار میگذرد
چه باک ازین که چنین رو گرفتهاست امشب
-به نور ماه قسم- شام تار میگذرد
در آزمون جدایی، صبور باش ای دل
که با عنایت پروردگار میگذرد
دو روز با قفس زندگی مدارا کن
بهار اگر برسد، از حصار میگذرد...
#حسین_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خیال تو ...
سکوت بغض آلود
شبانگاه من ست آرام و لبریز از تمنا
رویای ِ دورم
شگفت انگیز بااش
و با اعجاز حضورت ظهور کن در آغوش ِ خیالی ام
که مرا توانی جز دوست داشتن تو نیست ..!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سکوت بغض آلود
شبانگاه من ست آرام و لبریز از تمنا
رویای ِ دورم
شگفت انگیز بااش
و با اعجاز حضورت ظهور کن در آغوش ِ خیالی ام
که مرا توانی جز دوست داشتن تو نیست ..!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خدایا قسمت می دهم
به شبانه های ابری #احساس
به قلبهای قندیل بسته از #تنهایی
به مژگانِ خیسِ به انتظار نشسته
به نبودن ها ونیامدن ها،
دوست داشتن را
بر کتف زخمی احساس
بپیچان
تا غزل غزل #عشق
بر صفحه #قلبها
نگاشته شود.
✍️#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به شبانه های ابری #احساس
به قلبهای قندیل بسته از #تنهایی
به مژگانِ خیسِ به انتظار نشسته
به نبودن ها ونیامدن ها،
دوست داشتن را
بر کتف زخمی احساس
بپیچان
تا غزل غزل #عشق
بر صفحه #قلبها
نگاشته شود.
✍️#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
#فرخی_سیستانی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
#فرخی_سیستانی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀