چه زیبامیشود گاهی، به شخصی مبتلا گشتن
برای یک نفر ماندن، برای یک نفر مُردن
بشوراند ضمیر یاد، گُلی در نقش یک بانی
دچارش باشی و حتما، همیشه، تا ابد بودن
حریقی مبتلا باش، به چشم آشنای دوست
مهم اصلا نباشد که، غم بیگانه را خوردن
صدایت او، ذهنت او، تمامت سهم او باشد
مثالِ عشق یک سرباز به مرز و، باور و، میهن
و آنچه عشق انگارند به طبعِ تیشه ی فرهاد
شُکوهِ تلخِ شیرینش، نه پتک و رعشه ی آهن
کفایت میکند بودن، برای هم اگر چه دور
همه جان در حصار او، نهی بر مسلکش گردن
چه زیبامیشود گاهی، به شخصی مبتلا گشتن
برای یک نفر ماندن، برای یک نفر مردن
#احمد_منصوری
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
برای یک نفر ماندن، برای یک نفر مُردن
بشوراند ضمیر یاد، گُلی در نقش یک بانی
دچارش باشی و حتما، همیشه، تا ابد بودن
حریقی مبتلا باش، به چشم آشنای دوست
مهم اصلا نباشد که، غم بیگانه را خوردن
صدایت او، ذهنت او، تمامت سهم او باشد
مثالِ عشق یک سرباز به مرز و، باور و، میهن
و آنچه عشق انگارند به طبعِ تیشه ی فرهاد
شُکوهِ تلخِ شیرینش، نه پتک و رعشه ی آهن
کفایت میکند بودن، برای هم اگر چه دور
همه جان در حصار او، نهی بر مسلکش گردن
چه زیبامیشود گاهی، به شخصی مبتلا گشتن
برای یک نفر ماندن، برای یک نفر مردن
#احمد_منصوری
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
چشم مستش میفروشی دیگر است
نوش لعلش باده نوشی دیگر است
آتش عشقش دل ما را بسوخت
داغ او بر دل فروشی دیگر است
#شاه_نعمتالله_ولی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چشم مستش میفروشی دیگر است
نوش لعلش باده نوشی دیگر است
آتش عشقش دل ما را بسوخت
داغ او بر دل فروشی دیگر است
#شاه_نعمتالله_ولی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چه غم ز بی کلهی کآسمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
بهروز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است
به مستی ار ز لبت بوسهای طلب کردم
لب پیاله درین جرم عذرخواه منست
قلدرانه گنه میکنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست
بهرندی این هنرم بس که عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست
مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه درو هست دستگاه منست
دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست
چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست
هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست
مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست
امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست
#قاآنی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست
گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست
بهروز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است
به مستی ار ز لبت بوسهای طلب کردم
لب پیاله درین جرم عذرخواه منست
قلدرانه گنه میکنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست
بهرندی این هنرم بس که عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست
مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه درو هست دستگاه منست
دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست
چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست
هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست
مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست
امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست
#قاآنی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدۍبه دردِ خویش خو کردم
فشردم باهمه مستی به دل سنگِ صبوری را
ز حـالِ گـریـهٔ پنهـان، حکایت با سَبـو کردم
فـرود آ ای عزیزِ دل، کـه من از نقـشِ غیرِ تو
سرای دیـده بـا اشکِ ندامت شستشو کردم
صفـائی بـود دیشب ، با خیالت خلوتِ ما را
ولی مـن بـاز پنهـانی، تـو را هـم آرزو کردم
مَلـول از نالـهٔ بلبـل مبـاش، ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی ، گلی در غنچه بـو کردم
تو با اغیار پیشِ چشمِ من مِی در سَبو کردی
من از بیمِ شماتت، گریـه پنهان در گلو کردم
#شهـریــار
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چو درمانم نبخشیدۍبه دردِ خویش خو کردم
فشردم باهمه مستی به دل سنگِ صبوری را
ز حـالِ گـریـهٔ پنهـان، حکایت با سَبـو کردم
فـرود آ ای عزیزِ دل، کـه من از نقـشِ غیرِ تو
سرای دیـده بـا اشکِ ندامت شستشو کردم
صفـائی بـود دیشب ، با خیالت خلوتِ ما را
ولی مـن بـاز پنهـانی، تـو را هـم آرزو کردم
مَلـول از نالـهٔ بلبـل مبـاش، ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی ، گلی در غنچه بـو کردم
تو با اغیار پیشِ چشمِ من مِی در سَبو کردی
من از بیمِ شماتت، گریـه پنهان در گلو کردم
#شهـریــار
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چنان به گوش من از عشق بیملاحظه خواندی
که رفتهرفته مرا هم به دام عشق کشاندی
چقدر غنچه حسرت، چقدر خواب تمنا
که از لبت نربودم، که از سرم نپراندی
بدون آنکه بخواهی، خدای من شده بودی
بدون آنکه بدانی، مرا به شکر نشاندی
صدای دلهره بودم، چرا مرا نشنیدی؟
غبار خاطره بودم، مرا ز شانه تکاندی
مگر نگفتی از اول که پای عهد بمانیم؟
چه گویمت که بریدی! چه گویمت که نماندی!
#نفیسهسادات_موسوی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
که رفتهرفته مرا هم به دام عشق کشاندی
چقدر غنچه حسرت، چقدر خواب تمنا
که از لبت نربودم، که از سرم نپراندی
بدون آنکه بخواهی، خدای من شده بودی
بدون آنکه بدانی، مرا به شکر نشاندی
صدای دلهره بودم، چرا مرا نشنیدی؟
غبار خاطره بودم، مرا ز شانه تکاندی
مگر نگفتی از اول که پای عهد بمانیم؟
چه گویمت که بریدی! چه گویمت که نماندی!
#نفیسهسادات_موسوی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنه ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
#حافظ
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنه ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
#حافظ
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چونک به راهش کند آن به برش درکشد
بوسه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
#مولانای_جان
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بوسه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
#مولانای_جان
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چشمها و گوشها را بسته اند
جز مر آنها را که از خود رَسته اند
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبت که نشاند خشم را؟
#مثنوی_مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
جز مر آنها را که از خود رَسته اند
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبت که نشاند خشم را؟
#مثنوی_مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟
چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟
در نهانخانه محوست عبادتگاهم
نیستم موج که سجاده بر آب اندازم
لاله ای نیست صباحت که مرا گرم کند
چه بر این آتش افسرده کباب اندازم؟
چند در پرده توان مشق نظر بازی کرد؟
طرح نظاره به آن روی نقاب اندازم
من که بر چشم خود از نور شرر می لرزم
به چه جرأت ز جمال تو نقاب اندازم؟
منت آب خضر سوخت مرا، نزدیک است
که نفس سوخته خود را به سراب اندازم
تلخیی نیست که بر خود نتوان شیرین کرد
به که مهر لب او را به شراب اندازم
چند در شعر کنم عمر گرامی را صرف؟
چند ازین گوهر نایاب در آب اندازم
به که کوتاه کنم زلف سخن را صائب
رگ جان را چه ضرورست به تاب اندازم؟
#صائب_تبریزی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟
در نهانخانه محوست عبادتگاهم
نیستم موج که سجاده بر آب اندازم
لاله ای نیست صباحت که مرا گرم کند
چه بر این آتش افسرده کباب اندازم؟
چند در پرده توان مشق نظر بازی کرد؟
طرح نظاره به آن روی نقاب اندازم
من که بر چشم خود از نور شرر می لرزم
به چه جرأت ز جمال تو نقاب اندازم؟
منت آب خضر سوخت مرا، نزدیک است
که نفس سوخته خود را به سراب اندازم
تلخیی نیست که بر خود نتوان شیرین کرد
به که مهر لب او را به شراب اندازم
چند در شعر کنم عمر گرامی را صرف؟
چند ازین گوهر نایاب در آب اندازم
به که کوتاه کنم زلف سخن را صائب
رگ جان را چه ضرورست به تاب اندازم؟
#صائب_تبریزی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون باد به سیریم، نه چون خاک مقیم
نه رام امیدیم، نه رمکردهٔ بیم
چون خار نهایم زحمت مرغ چمن
چون بوی گُلیم، خانه بر دوش نسیم
#شکیبی_اصفهانی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نه رام امیدیم، نه رمکردهٔ بیم
چون خار نهایم زحمت مرغ چمن
چون بوی گُلیم، خانه بر دوش نسیم
#شکیبی_اصفهانی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چهره را از عشق خوبان ارغوانی کرده ایم
شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده ایم
کس زبان چشم خوبان را نمیداند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم
نامرادیهای ما "صائب" بعالم روشن است.
بر مراد خلق دائم زندگانی کرده ایم
#صائب_تبریزی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده ایم
کس زبان چشم خوبان را نمیداند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم
نامرادیهای ما "صائب" بعالم روشن است.
بر مراد خلق دائم زندگانی کرده ایم
#صائب_تبریزی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چشمانِ تو شعری است که صدقافیه دارد
امّا چه کنم؟با دلِ من زاویه دارد
این آبیِ بی واهمه، این شهرِستاره
چون علمِ نجوم است که صد فرضیه دارد
چشمانِ تو چون معدنی از نور وبلور است
البتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد
این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی است؟
کز فلفل و نعنا و نمک، ادویه دارد!
این باغِ پُراز برکت و این جنگلِ مخمل
بارانِ شکوفه است که هرثانیه دارد
این دُرّ ِ یتیمی ست که دلخواهِ جهانی است
هرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارد
این قدر مرا از درِ خود بازنگردان،
هر قطره ازاشکِ منِ عاشق، دیه دارد
من گریه کُنان قصدِ تقرّب به تو دارم
هرکس به تو نزدیک شود آتیه دارد...!
#یدالله_گودرزی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
امّا چه کنم؟با دلِ من زاویه دارد
این آبیِ بی واهمه، این شهرِستاره
چون علمِ نجوم است که صد فرضیه دارد
چشمانِ تو چون معدنی از نور وبلور است
البتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد
این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی است؟
کز فلفل و نعنا و نمک، ادویه دارد!
این باغِ پُراز برکت و این جنگلِ مخمل
بارانِ شکوفه است که هرثانیه دارد
این دُرّ ِ یتیمی ست که دلخواهِ جهانی است
هرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارد
این قدر مرا از درِ خود بازنگردان،
هر قطره ازاشکِ منِ عاشق، دیه دارد
من گریه کُنان قصدِ تقرّب به تو دارم
هرکس به تو نزدیک شود آتیه دارد...!
#یدالله_گودرزی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
#حافظ
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
#حافظ
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
چه فرقی میکند من چند سر قلیان عوض کردم
برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر, بهتر...
#حامد_عسکری
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر, بهتر...
#حامد_عسکری
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
چشم رضا و مرحمت
بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد
این همه ناز میکنی...؟؟
سعدی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد
این همه ناز میکنی...؟؟
سعدی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
چشم مستت چه کند با منِ بیمار امشب
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب
َرهی معیری
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب
َرهی معیری
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
چـرخی بزن و هـوای بن بســتم کن
لبریـز غـزل، "پیـاله در دســت"م کن
ای سایه ی خوشگوار انگور بهشت!
با جرعه ای از نگـاه خود مسـتم کن
#شهراد_میدری
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
لبریـز غـزل، "پیـاله در دســت"م کن
ای سایه ی خوشگوار انگور بهشت!
با جرعه ای از نگـاه خود مسـتم کن
#شهراد_میدری
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
چون تن آدم ز گِل آراستند
خانهی جان بهرِ دل آراستند
آدمی آن است که در وی دل است
ورنه، علفخانهی آب و گل است!
دل نه همان قطرهی خون است و بس
کز خور و آشام برآرد نفس
دل اگر این مهرهی آب و گل است
خر هم از اقبال تو صاحبدل است!
لیک دل آن شد که هوایی در اوست
وز طرفی، بوی وفایی در اوست
زنده به جان، خود همه حیوان بُود
زنده به دل باش که عمر، آن بُود
زندگیای جو ز دلِ دردناک
زندگی کالبدی چیست؟ خاک
گرچه دهان لقمه ز انگشت خواست
ذوق دهان راست نه انگشت راست...
#امیرخسرو_دهلوی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀
خانهی جان بهرِ دل آراستند
آدمی آن است که در وی دل است
ورنه، علفخانهی آب و گل است!
دل نه همان قطرهی خون است و بس
کز خور و آشام برآرد نفس
دل اگر این مهرهی آب و گل است
خر هم از اقبال تو صاحبدل است!
لیک دل آن شد که هوایی در اوست
وز طرفی، بوی وفایی در اوست
زنده به جان، خود همه حیوان بُود
زنده به دل باش که عمر، آن بُود
زندگیای جو ز دلِ دردناک
زندگی کالبدی چیست؟ خاک
گرچه دهان لقمه ز انگشت خواست
ذوق دهان راست نه انگشت راست...
#امیرخسرو_دهلوی
#چ
❀═🌸 ⃟❤ ⃟ 🌸═❀