💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سرِ زانو نهد

وز سرِ سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کند با لب ترش

خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بوَد؟ وا ده جواب

خار دل را گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی


#مثنوی_مولانا


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه غم ز بی کلهی کآ‌سمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست

گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست

به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست

زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست

به‌روز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است

به مستی ار ز لبت بوسه‌ای طلب کردم
لب پیاله درین جرم عذرخواه منست

قلدرانه گنه می‌کنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست

به‌رندی این‌ هنرم بس که‌ عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست

مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه درو هست دستگاه منست

دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست

چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست

هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست

مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست

امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست

#قاآنی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه زیبامیشود گاهی، به شخصی مبتلا گشتن
برای یک‌ نفر ماندن، برای یک نفر مُردن

بشوراند ضمیر یاد، گُلی در نقش یک بانی
دچارش باشی و حتما، همیشه، تا ابد بودن

حریقی مبتلا باش، به چشم آشنای دوست
مهم اصلا نباشد که، غم بیگانه را خوردن

صدایت او، ذهنت او، تمامت سهم او باشد
مثالِ عشق یک سرباز به مرز و، باور و، میهن

و آنچه عشق انگارند به طبعِ تیشه ی فرهاد
شُکوهِ تلخِ شیرینش، نه پتک و رعشه ی آهن

کفایت میکند بودن، برای هم اگر چه دور
همه جان در حصار او، نهی بر مسلکش گردن

چه زیبامیشود گاهی، به شخصی مبتلا گشتن
برای یک‌ نفر ماندن، برای یک نفر مردن
‎‌‌‌‌
#احمد_منصوری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

چشم مستش میفروشی دیگر است
نوش لعلش باده نوشی دیگر است

آتش عشقش دل ما را بسوخت
داغ او بر دل فروشی دیگر است


#شاه_نعمت‌الله_ولی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه غم ز بی کلهی کآ‌سمان کلاه منست
زمین بساط و در و دشت بارگاه منست

گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم
نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست

به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست

زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست

به‌روز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است

به مستی ار ز لبت بوسه‌ای طلب کردم
لب پیاله درین جرم عذرخواه منست

قلدرانه گنه می‌کنم ندارم باک
از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست

به‌رندی این‌ هنرم بس که‌ عیب کس نکنم
کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست

مرا به حالت مستی نگر که تا بینی
جهان و هرچه درو هست دستگاه منست

دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه منست

چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر
که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست

هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه منست

مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی
ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست

امیر کشور جم صاحب اختیار عجم
که در شداید ایام دادخواه منست

#قاآنی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدۍبه دردِ خویش خو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگِ صبوری را
ز حـالِ گـریـهٔ پنهـان، حکایت با سَبـو کردم

فـرود آ ای عزیزِ دل، کـه من از نقـشِ غیرِ تو
سرای دیـده بـا اشکِ ندامت شستشو کردم

صفـائی بـود دیشب ، با خیالت خلوتِ ما را
ولی مـن بـاز پنهـانی، تـو را هـم آرزو کردم

مَلـول از نالـهٔ بلبـل مبـاش، ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی ، گلی در غنچه بـو کردم

تو با اغیار پیشِ چشمِ من مِی در سَبو کردی
من از بیمِ شماتت، گریـه پنهان در گلو کردم

#شهـریــار


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چنان به گوش من از عشق بی‌ملاحظه خواندی
که رفته‌رفته مرا هم به دام عشق کشاندی

چقدر غنچه حسرت، چقدر خواب تمنا
که از لبت نربودم، که از سرم نپراندی

بدون آنکه بخواهی، خدای من شده بودی
بدون آنکه بدانی، مرا به شکر نشاندی

صدای دلهره بودم، چرا مرا نشنیدی؟
غبار خاطره بودم، مرا ز شانه تکاندی

مگر نگفتی از اول که پای عهد بمانیم؟
چه گویمت که بریدی! چه گویمت که نماندی!

#نفیسه‌سادات_موسوی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت

به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت

نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت

مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت

ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت

روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب
چو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت

همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت

#حافظ


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چونک به راهش کند آن به برش درکشد
بوسه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌هاست

#مولانای_جان


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمها و گوشها را بسته اند
جز مر آنها را که از خود رَسته اند

جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبت که نشاند خشم را؟

#مثنوی_مولانا


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چند خود را زخیال تو به خواب اندازم ؟
چند از تشنه لبی سنگ در آب اندازم؟

در نهانخانه محوست عبادتگاهم
نیستم موج که سجاده بر آب اندازم

لاله ای نیست صباحت که مرا گرم کند
چه بر این آتش افسرده کباب اندازم؟

چند در پرده توان مشق نظر بازی کرد؟
طرح نظاره به آن روی نقاب اندازم

من که بر چشم خود از نور شرر می لرزم
به چه جرأت ز جمال تو نقاب اندازم؟

منت آب خضر سوخت مرا، نزدیک است
که نفس سوخته خود را به سراب اندازم

تلخیی نیست که بر خود نتوان شیرین کرد
به که مهر لب او را به شراب اندازم

چند در شعر کنم عمر گرامی را صرف؟
چند ازین گوهر نایاب در آب اندازم

به که کوتاه کنم زلف سخن را صائب
رگ جان را چه ضرورست به تاب اندازم؟

#صائب_تبریزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون باد به سیریم، نه چون خاک مقیم
نه رام امیدیم، نه رم‌کردهٔ بیم

چون خار نه‌ایم زحمت مرغ چمن
چون بوی گُلیم، خانه بر دوش نسیم

#شکیبی_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀