💖کافه شعر💖
2.69K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
صبح آمد و از عطر تمنای تو نوشید
خورشید هم از جامه لبخند تو پوشید

دست من و...آرامش موزون نگاهت...
هر حادثه از چشمه چشمان تو جوشید

#میترا_ملک_محمدی


🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
.
نوشیده ام بدون تو فنجان دیگری
گفتی ببخش! آمده مهمان دیگری

لرزیده شانه های من و تکیه داده است
بر شانه ی تو شانه ی لرزان دیگری

تنها نمانده ام نگرانم نباش، باز
با من قدم زده ست خیابان دیگری

از سر گذشت سوز زمستان دوری ات
اما رسیده است زمستان دیگری

با من هزار مرتبه پیمان شکستی و
بستم هزار مرتبه پیمان دیگری

جان داده ام به پای تو و باز می دهم
در من اگر خدا بدمد جان دیگری

#میترا_سادات_دهقانی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
در پای قول قصه ماندم تا بیایی
یک شهر را از خویش راندم تا بیایی

با شاپرکها و کبوترهای خانه
آوازها با بغض خواندم تا بیایی

فکر شب و تاریکی جاده نباشی
مهتاب را اینجا کشاندم تا بیایی

آن شاخه ی خوشرنگ گل را که تو دادی
در خاک گلدانی نشاندم تا بیایی

هر جا نسیم عطر تو را میبرد من هم
خود را به آنجا می رساندم تا بیایی

زن هستم اما مثل مرد اینجا نشستم
در پای عهد بسته ماندم ، تا بیایی ...

#میترا_فرجی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
در پای قول قصه ماندم تا بیایی
یک شهر را از خویش راندم تا بیایی

با شاپرکها و کبوترهای خانه
آوازها با بغض خواندم تا بیایی

فکر شب و تاریکی جاده نباشی
مهتاب را اینجا کشاندم تا بیایی

آن شاخه ی خوشرنگ گل را که تو دادی
در خاک گلدانی نشاندم تا بیایی

هر جا نسیم عطر تو را میبرد من هم
خود را به آنجا می رساندم تا بیایی

زن هستم اما مثل مرد اینجا نشستم
در پای عهد بسته ماندم ، تا بیایی ...

#میترا_فرجی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نريز باده که دستی به زلف يار ندارم
دلم گرفته و کاری به روزگار ندارم

کدام کوچه‌ی تنگی؟ کدام کافه‌ی دنجی؟
که هيچ جای جهان با کسی قرار ندارم

نشسته گَرد به خانه، نگير خرده که من هم
مسافری که بگيرد مرا به کار، ندارم

ببند پنجره‌ها را، ببند پنجره‌ها را-
-به روی من که اميدی به انتظار ندارم

بگو به مرگ بگيرد تمام هستیِ من را
به جز فراق که چيزی در اختيار ندارم

اگر به خانه‌ی من آمدی، چراغ بياور
که هيچ صبح سپيدی به شام تار ندارم...

#میترا_سادات_دهقانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نريز باده که دستی به زلف يار ندارم
دلم گرفته و کاری به روزگار ندارم

کدام کوچه‌ی تنگی؟ کدام کافه‌ی دنجی؟
که هيچ جای جهان با کسی قرار ندارم

نشسته گَرد به خانه، نگير خرده که من هم
مسافری که بگيرد مرا به کار، ندارم

ببند پنجره‌ها را، ببند پنجره‌ها را-
-به روی من که اميدی به انتظار ندارم

بگو به مرگ بگيرد تمام هستیِ من را
به جز فراق که چيزی در اختيار ندارم

اگر به خانه‌ی من آمدی، چراغ بياور
که هيچ صبح سپيدی به شام تار ندارم...

#میترا_سادات_دهقانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هـر صبح که از شٖب تو برمیخیزم
با خنده ات از معجــزه ها لبـریزم

در حافظه‌ام شکفتن و صبح وطلوع
سـرشــارتـر از بـهـار رسـتـاخـیـزم

#میترا_ملک_محمدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
سراغ از ما نمی‌گیری در این تنهایی مطلق
خوشم با خاطراتت هرکجا هستی عزیز من

شب قدر است و تنهایی امان از قلب من برده
خدا تنها خبر دارد چه کردی با دلِ این زن

زنی که حال و احساسش در این دفتر نمی‌گنجد
زنی که خم شده در زیر بار نحسی بهمن

بیا و یک قدم این سوتر از دلتنگی ام بنشین
بیا و کاخ تنهاییِ احساس مرا بشکن

قدم بگذار بر روی حریر آرزوهایم
بیا و ریشه ی تنهایی قلب مرا برکن

#میترا_فرجی
#کافه_شعر


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح یعنی که کسی مشت تورا وا بکند
آفتابی کف دستان تو پیدا بکند

صبح یعنی تو بخندی و زمستان برود
و بهاری برسد معجزه بر پا بکند

صبح یعنی تو پر از شوق رسیدن باشی
جاده مشتاق‌ِتو، از دور تماشا بکند

خنده‌ات نقطه‌ی آغاز خوشیها باشد
عشق در گرمی آغوش تو غوغا بکند

صبح یعنی تو برقصی و جهان مست شود
خوشی آرام خودش را به دلت جا بکند

صبح یعنی که رسولی برسد از سَر عشق
گره‌ای از دل تاریکی شب وا بکند

دوستت دارم و این زمزمه یعنی هرصبح
عشق را سینه‌ی دریای تو معنا بکند

#میترا_ملک_محمدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
خورشید هم
بہ عشق نگاهت طلوع کرد
صبحت بہ شوق،شاعر لبخندها سلام...!!!


#میترا_ملک_محمدے


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای کاش کسی از تو برایم خبری داشت
یک گوشه ی این شهر به سمت تو دری داشت

تنها دلِ من نه که همه عالم و آدم
هر کس که دلی داشت به سمتت نظری داشت

بیچاره دل خون شده ی خسته ی من بود
دنبال سرت حال بد و چشم تری داشت

هر چند برایت غزل از معجزه گفتند
اما قلمم حرف دل تازه تری داشت

با طعنه برایم شبی از عشق نوشتی
هرگز نچشیدی که مسیر خطری داشت

سر سلسله ی هر چه گل و نور و ستاره
ای کاش دلت از دل من هم خبری داشت

وقتی که به خنده به همه سرمه چشاندی
در کنج قفس مرغ دلم بال و پری داشت

حرف و غزل و شعر و دوبیتی و ترانه
هر نکته نوشتی به دل من اثری داشت

#میترا_فرجی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرصبح ڪه ازشب توبرمے خیزم
با خنده ات از معجزه ها لبریزم
در حافظه ام شڪفتن وصبح و طلوع
سرشار تر از بهار. رستاخیزم

#میترا_ملڪ_محمدی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀