در زندگیمان باید یک نفر باشد
که احساسمان را درک کند
بلدمان باشد
آغوشش آنچنان آشنا باشد
و بوی محبت بدهد
که بی مهری روزگار فراموشت شود
عطر حضورش عطر آگین کند تمام زندگیت را
کسی که وقتی نیستی
دلش شور نبودنت را بزند
و با شوخی و خنده ، خودش را به تو برساند
تو را به آغوش پر مهر واژه هایش بکشد ، نامحسوس و به روش خودش بگوید " من هستم غمت نباشه"
بشود آرامش جانت
و تو فراموش کنی دردت را
یک نفر به نام رفیق
نه دوست
نه عشق
نه معشوق
فقط یک رفیق می تواند انقد خاص و ناااب باشد
که بی دریغ مهر بورزد
و بی منت قلبت را آغشته به محبت کند ...
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که احساسمان را درک کند
بلدمان باشد
آغوشش آنچنان آشنا باشد
و بوی محبت بدهد
که بی مهری روزگار فراموشت شود
عطر حضورش عطر آگین کند تمام زندگیت را
کسی که وقتی نیستی
دلش شور نبودنت را بزند
و با شوخی و خنده ، خودش را به تو برساند
تو را به آغوش پر مهر واژه هایش بکشد ، نامحسوس و به روش خودش بگوید " من هستم غمت نباشه"
بشود آرامش جانت
و تو فراموش کنی دردت را
یک نفر به نام رفیق
نه دوست
نه عشق
نه معشوق
فقط یک رفیق می تواند انقد خاص و ناااب باشد
که بی دریغ مهر بورزد
و بی منت قلبت را آغشته به محبت کند ...
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
با حلقه حریف گشته همچون کمریم
چون حلقهٔ چشم اگر حریف نظریم
باید که ازین حلقهٔ در درگذریم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴۳
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با حلقه حریف گشته همچون کمریم
چون حلقهٔ چشم اگر حریف نظریم
باید که ازین حلقهٔ در درگذریم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴۳
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#بال_کوبان
هرچه گفتم نشنیدی ، تو چه دیدی ای دل ... ؟
ترک ما کردی وُ رفتی ، چه شنیدی ای دل ؟
با که گویم سخنم ، با که بگویم غم خویش ..
زین جهان جز گل اندوه نچیدی ای دل ،
طفل شعرم همه دنبال تواست و غم توست ..
محنت عشق ندیدی وُ خریدی ای دل ،
من از این عمر سیه روز به تنگ آمده ام ...
بال کوبان به کجا ؟ بال کشیدی ای دل ،
این همه جور و جفا با منِ رسوا کردی ...
زیر لب خنده زنان ، از چه رهیدی ای دل ،
بعد از این دست من و دامن تو ، صدها غم ...
چیست اینگونه گریبان ، بدریدی ای دل ،
من در این گوشه ز تنهایی خود می نالم ..
نفس از سینه ی ما از چه بریدی ای دل ؟
سوخت جانم ز غمت سوخت دگر طاقت من ،
حیف اما تو ندیدی ، نشنیدی ای دل ،
"خواب از دیده چنان رفت که هرگز ناید"
چه شد از دیده ی ما دیده بریدی ای دل ،
#راحم___تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرچه گفتم نشنیدی ، تو چه دیدی ای دل ... ؟
ترک ما کردی وُ رفتی ، چه شنیدی ای دل ؟
با که گویم سخنم ، با که بگویم غم خویش ..
زین جهان جز گل اندوه نچیدی ای دل ،
طفل شعرم همه دنبال تواست و غم توست ..
محنت عشق ندیدی وُ خریدی ای دل ،
من از این عمر سیه روز به تنگ آمده ام ...
بال کوبان به کجا ؟ بال کشیدی ای دل ،
این همه جور و جفا با منِ رسوا کردی ...
زیر لب خنده زنان ، از چه رهیدی ای دل ،
بعد از این دست من و دامن تو ، صدها غم ...
چیست اینگونه گریبان ، بدریدی ای دل ،
من در این گوشه ز تنهایی خود می نالم ..
نفس از سینه ی ما از چه بریدی ای دل ؟
سوخت جانم ز غمت سوخت دگر طاقت من ،
حیف اما تو ندیدی ، نشنیدی ای دل ،
"خواب از دیده چنان رفت که هرگز ناید"
چه شد از دیده ی ما دیده بریدی ای دل ،
#راحم___تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بادها ديگر نگفتند از پريشان بالی ام
شرح هجران را که میداند که چیست
هردمی با یاد توحالم دگرگون می شود
درد یاران را که می داند که چیست
زنده ام از شوق تو باور نکن مجنون من
حال باران را که میداند که چیست
دفتر شعر من از اشک قلم دریایی است
موج طوفان را که میداند که چیست
این حوالی عاشقی در جستجویت آمده
حال حیران را که میداند که چیست
دلبر دانای من فرسنگ ها دور از توام
کنج زندان را که می داند که چیست
من شدم یک شهرمتروک ازچه می ترسانی ام
شهر ویران را که میداند که چیست
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شرح هجران را که میداند که چیست
هردمی با یاد توحالم دگرگون می شود
درد یاران را که می داند که چیست
زنده ام از شوق تو باور نکن مجنون من
حال باران را که میداند که چیست
دفتر شعر من از اشک قلم دریایی است
موج طوفان را که میداند که چیست
این حوالی عاشقی در جستجویت آمده
حال حیران را که میداند که چیست
دلبر دانای من فرسنگ ها دور از توام
کنج زندان را که می داند که چیست
من شدم یک شهرمتروک ازچه می ترسانی ام
شهر ویران را که میداند که چیست
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جوانی پاکباز پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی برآشفت
شنیدندش که جان می داد و می گفت
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند
اگر مجنون لیلی زنده گشتی
حدیث عشق از این دفتر نبشتی
#گلستان_سعدی
#باب_پنجم_حکایت_بیستویکم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که با پاکیزه رویی در کرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی برآشفت
شنیدندش که جان می داد و می گفت
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند
اگر مجنون لیلی زنده گشتی
حدیث عشق از این دفتر نبشتی
#گلستان_سعدی
#باب_پنجم_حکایت_بیستویکم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا شوق حضور او ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
نه من تنها که خلقی از خدا این آرزو دارند
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
گلستان جهان پژمرده شد از جور عیاران
به عدلش کی شود خرم اگر اکنون نخواهد
#فیاض_لاهیجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
نه من تنها که خلقی از خدا این آرزو دارند
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
گلستان جهان پژمرده شد از جور عیاران
به عدلش کی شود خرم اگر اکنون نخواهد
#فیاض_لاهیجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا رنجاندی ای دلبر
همان روزی که گفتی در کنار تو
ندارم حس آرامش
و من تنها
میان بغضی از دلسردی و حسرت
دلی آکنده از اندوه
و چشمانی پر از باران
گرفتم راه تقدیرم
و رفتم تا نباشی خالی از احساس آرامش
ولی افسوس قدرم را ندانستی
کسی که هر نفس با یاد تو میزیست
همانکه زندگی با تو برایش رنگ دیگر داشت
خودم رفتم ،
نگاهم رفت از یادت ..
ولی قلبم...
ولی قلبم...!
#نگار_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همان روزی که گفتی در کنار تو
ندارم حس آرامش
و من تنها
میان بغضی از دلسردی و حسرت
دلی آکنده از اندوه
و چشمانی پر از باران
گرفتم راه تقدیرم
و رفتم تا نباشی خالی از احساس آرامش
ولی افسوس قدرم را ندانستی
کسی که هر نفس با یاد تو میزیست
همانکه زندگی با تو برایش رنگ دیگر داشت
خودم رفتم ،
نگاهم رفت از یادت ..
ولی قلبم...
ولی قلبم...!
#نگار_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عصر که می شود
تنهایی ، همچون کُولیِ دوره گردی
پشت پنجره ی احساسم
بساط دلتنگی اش را پهن می کند
جار می زند بغض تنهایی ام را
در رساترین صدا
پر از واژه های سکوت حراج می کند
واگویه هایم را
در رویای زیبای داشتنت
حسرت نبودنت
دلشوره های عاشقانه ام
قرارِ رفته ی دل بیقرارم
عطر آغوش نداشته ات ؛
اماا
اماا
افسوس که تو ای رهگذر
نگاهت
به این گذار نمی افتد .....!!
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تنهایی ، همچون کُولیِ دوره گردی
پشت پنجره ی احساسم
بساط دلتنگی اش را پهن می کند
جار می زند بغض تنهایی ام را
در رساترین صدا
پر از واژه های سکوت حراج می کند
واگویه هایم را
در رویای زیبای داشتنت
حسرت نبودنت
دلشوره های عاشقانه ام
قرارِ رفته ی دل بیقرارم
عطر آغوش نداشته ات ؛
اماا
اماا
افسوس که تو ای رهگذر
نگاهت
به این گذار نمی افتد .....!!
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خسته شده... زدوریت
دو چشم پشت پنجره
بغضک کال حنجره
این همه صبر و انتظار
بست نشسته غمکده
ضرب دهُل چو عربده
آه کشیده روز و شب
خسته شده... ز دوریت
عشق... اسیر آرزوت
هر طرفی به جستجوت
کوچه به کوچه در سفر
دفتر شعر و خاطره
کنج خیال شب پره
گمشده در سراب دل
خسته شده... زدوریت
وای کجا تو رفته ای
های چه گشته حال من
مات شده سکوت دل
قلب ببین چه یخ زده
عشق کجا سرک زده
بی خبری چه میکنم
خسته شدم... زدوریت
رحم بکن به حال دل
این همه قیل و قال دل
باز بیا به خانه ات....
سر بنهم به شانه ات...
در بگشا خزانه ات.....
دل بدهم بیانه ات....
این همه انتظار دل......
منتظر ترانه ات....
منتظر ترانه ات...
ترانه ات...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خسته شده... زدوریت
دو چشم پشت پنجره
بغضک کال حنجره
این همه صبر و انتظار
بست نشسته غمکده
ضرب دهُل چو عربده
آه کشیده روز و شب
خسته شده... ز دوریت
عشق... اسیر آرزوت
هر طرفی به جستجوت
کوچه به کوچه در سفر
دفتر شعر و خاطره
کنج خیال شب پره
گمشده در سراب دل
خسته شده... زدوریت
وای کجا تو رفته ای
های چه گشته حال من
مات شده سکوت دل
قلب ببین چه یخ زده
عشق کجا سرک زده
بی خبری چه میکنم
خسته شدم... زدوریت
رحم بکن به حال دل
این همه قیل و قال دل
باز بیا به خانه ات....
سر بنهم به شانه ات...
در بگشا خزانه ات.....
دل بدهم بیانه ات....
این همه انتظار دل......
منتظر ترانه ات....
منتظر ترانه ات...
ترانه ات...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حقیقت دارد
تو را دوست دارم ...
در این باران میخواستم تو در انتهاے خیابان نشسته باشے من عبور ڪنم ... سلام ڪنم...
لبخند تو را در باران میخواستم ...
میخواهم تمام لغاتے را ڪه مے دانم براے تو به دریا بریزم ....
دوباره متولد شوم و دنیا را ببینم ..
رنگ ڪاج را ندانم ،
نامم را فراموش ڪنم
دوباره در آینه نگاه ڪنم
ندانم پیراهن دارم
ڪلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را براے تو آماده ڪنم ...
براے تو یک چمدان بخرم ...
تو معنے سفر را از من بپرسے ...
لغات تازه را از دریا صید ڪنم
لغات را شستشو دهم ...
آن قدر بمیرم ...
تا زنده شوم...
#احمدرضا_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حقیقت دارد
تو را دوست دارم ...
در این باران میخواستم تو در انتهاے خیابان نشسته باشے من عبور ڪنم ... سلام ڪنم...
لبخند تو را در باران میخواستم ...
میخواهم تمام لغاتے را ڪه مے دانم براے تو به دریا بریزم ....
دوباره متولد شوم و دنیا را ببینم ..
رنگ ڪاج را ندانم ،
نامم را فراموش ڪنم
دوباره در آینه نگاه ڪنم
ندانم پیراهن دارم
ڪلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را براے تو آماده ڪنم ...
براے تو یک چمدان بخرم ...
تو معنے سفر را از من بپرسے ...
لغات تازه را از دریا صید ڪنم
لغات را شستشو دهم ...
آن قدر بمیرم ...
تا زنده شوم...
#احمدرضا_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و چہ آهستہ و
بے تاب
ڪمین ڪرده
نگاہ دل من
بر نگاهے ڪہ
نشستہ است
بہ راه
همنوا با باران
#عشق را مزمزہ
در ناے دلم
خواهد ڪرد
سختے اش
رد شدن از
تنهایے است.
#فریبا_قربان_ڪریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بے تاب
ڪمین ڪرده
نگاہ دل من
بر نگاهے ڪہ
نشستہ است
بہ راه
همنوا با باران
#عشق را مزمزہ
در ناے دلم
خواهد ڪرد
سختے اش
رد شدن از
تنهایے است.
#فریبا_قربان_ڪریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خانهٔ تاریک اگر روشن کنی
خلوت خود چون سرای من کنی
گر بیایی یوسف گل پیرهن
کی سخن با ما ز پیراهن کنی
#شاه_نعمت_الله_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خلوت خود چون سرای من کنی
گر بیایی یوسف گل پیرهن
کی سخن با ما ز پیراهن کنی
#شاه_نعمت_الله_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای ز شمع رخت جهان روشن
جنت از کوی تو یکی گلشن
پرده بردار تا فرود آید
آفتابت چو ذره از روزن
ما شکسته دل و پریشانیم
تو سر زلف پرشکن مشکن
#ابنحسامخوسفی
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جنت از کوی تو یکی گلشن
پرده بردار تا فرود آید
آفتابت چو ذره از روزن
ما شکسته دل و پریشانیم
تو سر زلف پرشکن مشکن
#ابنحسامخوسفی
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باران می خواهد دلم
بارانی از جنس امید و مهر
از جنس عشق
صبح می خواهد دلم
صبحی از جنس شبنم و گل
از جنس شکوفه های بهاری
آواز می خواهد دلم
آوازی از جنس جیک جیک مستانه ی گنجشک ها
از جنس چه چه بلبلان سرمست
گفتمان می خواهد دلم
گفتمان شاعرانه ی از جنس شمع و پروانه
از جنس غزل
نور می خواهد دلم
نوری از جنس آگاهی و بیداری
از جنس حقیقت
جانا تو را می خواهد دلم
تویی را که تمام وجودمی
#علی_نودهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بارانی از جنس امید و مهر
از جنس عشق
صبح می خواهد دلم
صبحی از جنس شبنم و گل
از جنس شکوفه های بهاری
آواز می خواهد دلم
آوازی از جنس جیک جیک مستانه ی گنجشک ها
از جنس چه چه بلبلان سرمست
گفتمان می خواهد دلم
گفتمان شاعرانه ی از جنس شمع و پروانه
از جنس غزل
نور می خواهد دلم
نوری از جنس آگاهی و بیداری
از جنس حقیقت
جانا تو را می خواهد دلم
تویی را که تمام وجودمی
#علی_نودهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اے رونق احساس دل و، گرمی بازار
دل چشم پر آشوب تو را هست خریدار
از پرده برون آ و بخند اے مَه تابان
بی ماه رخت هست جهانم چوشبِ تار
هربار مرا هی تو مران بیشتر از پیش
این گونه رهایم نکن و بیش میازار
دل بی تو شده غرق در اندوه فراوان
بگذارشود راه رسیدن به تو هموار
هرشب به تمناے وصالت بزنم فال
شاید که برایم بدهد مژده ے دیدار
هرڪس که مرا دید شد آگاه ز حالم
دیوانه ے من لیک تو انگار نه انگار
پایان من است اینکه به اجبار تو باید
این عشق تورامن بکنم بی جهت انکار
#مهنازنجفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل چشم پر آشوب تو را هست خریدار
از پرده برون آ و بخند اے مَه تابان
بی ماه رخت هست جهانم چوشبِ تار
هربار مرا هی تو مران بیشتر از پیش
این گونه رهایم نکن و بیش میازار
دل بی تو شده غرق در اندوه فراوان
بگذارشود راه رسیدن به تو هموار
هرشب به تمناے وصالت بزنم فال
شاید که برایم بدهد مژده ے دیدار
هرڪس که مرا دید شد آگاه ز حالم
دیوانه ے من لیک تو انگار نه انگار
پایان من است اینکه به اجبار تو باید
این عشق تورامن بکنم بی جهت انکار
#مهنازنجفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی
نیمِ باقیمانده هم هروقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودایِ غنیمت داشتی
خانهای از جنسِ دلتنگی بنا کردم، ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی
زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشمِ تو
با رقیبان بر سرِ جانم رقابت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بستهست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی
#سجاد_سامانی
📕ایما
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیمِ باقیمانده هم هروقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودایِ غنیمت داشتی
خانهای از جنسِ دلتنگی بنا کردم، ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی
زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشمِ تو
با رقیبان بر سرِ جانم رقابت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بستهست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی
#سجاد_سامانی
📕ایما
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀