تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم
پدر شک کرده و مادر، قسم می خورد بیمارم
دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران
ولی من مرد و مردانه، به فکر حفظ اسرارم
قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما
چه باید کرد وقتی من، هنوز از عشق سرشارم
دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی
نمی یابم در این خانه، پناهی غیر اشعارم
قلم در دست می گیرم، تو را خط می زنم در دل
که بنویسم برای تو: برو من از تو بیزارم
تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع:
«اگرچه با دلم سردی، ولی من دوستت دارم!»
#فاطمه_سادات_مظلومی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پدر شک کرده و مادر، قسم می خورد بیمارم
دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران
ولی من مرد و مردانه، به فکر حفظ اسرارم
قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما
چه باید کرد وقتی من، هنوز از عشق سرشارم
دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی
نمی یابم در این خانه، پناهی غیر اشعارم
قلم در دست می گیرم، تو را خط می زنم در دل
که بنویسم برای تو: برو من از تو بیزارم
تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع:
«اگرچه با دلم سردی، ولی من دوستت دارم!»
#فاطمه_سادات_مظلومی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀