در خانه ام نشست، به بیرون نگاه کرد
از روی زاگرس که به کارون نگاه کرد
در خود شکست و گفت نه؛ باران نمی زند
روزی که هیرمند به هامون نگاه کرد
خورشید تکه هاش جدا شد جدا ترین…
نوری که سایه وار به کانون نگاه کرد
وقتی که حکم مرگ نوشتند پای حق
قاضی به تبصره و به قانون نگاه کرد؟!
وقتی که هیرمند به کارون رسید، گفت:
باید به خون نوشت، و در خون نگاه کرد
صدها پرنده از دل دریا به هم زدند
دریا به مرگ ساحل محزون نگاه کرد
در سینه ام هزار شن سرخ بی وطن
به آخرین شقایق مدفون نگاه کرد
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از روی زاگرس که به کارون نگاه کرد
در خود شکست و گفت نه؛ باران نمی زند
روزی که هیرمند به هامون نگاه کرد
خورشید تکه هاش جدا شد جدا ترین…
نوری که سایه وار به کانون نگاه کرد
وقتی که حکم مرگ نوشتند پای حق
قاضی به تبصره و به قانون نگاه کرد؟!
وقتی که هیرمند به کارون رسید، گفت:
باید به خون نوشت، و در خون نگاه کرد
صدها پرنده از دل دریا به هم زدند
دریا به مرگ ساحل محزون نگاه کرد
در سینه ام هزار شن سرخ بی وطن
به آخرین شقایق مدفون نگاه کرد
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رو به دیوار نشستند و به دنبال درند
چشم بستند نفهمند چرا لال و کرند
غرق بودن…وسط حوض چه در اقیانوس
آتش انداخته اند و پی خشکند و ترند
آب برده ست دلی را و رگش خوابیده است
خوش خبر های شما از غم ما بی خبرند
پیت نفتند زمانی برسد ساعت آن
دانه های دل کبریت اگر بی خطرند
ریشه می خشکد و در بادیه جز شن ندمد
ساقه های تن یک جنگل اگر از تبرند
دست گیری شود آیینه ی دولت مردی
این گدایانِ سر خوان همه نا معتبرند
خاک اندازه ی ناموس بیارزد وقتی
مردم جامعه از کارگر و برزگرند
سر دلتنگی و دلدادگی و حرمان نیست
اشک ها عاقبت غصه و خون جگرند
تا که خون در رگ خورشید نجوشد، سرماست
همه شب های من و ما و شما بی سحرند
رستم و ارش و رودابه و سهراب دهند
کودکانی که در این خاک بدون پدرند
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشم بستند نفهمند چرا لال و کرند
غرق بودن…وسط حوض چه در اقیانوس
آتش انداخته اند و پی خشکند و ترند
آب برده ست دلی را و رگش خوابیده است
خوش خبر های شما از غم ما بی خبرند
پیت نفتند زمانی برسد ساعت آن
دانه های دل کبریت اگر بی خطرند
ریشه می خشکد و در بادیه جز شن ندمد
ساقه های تن یک جنگل اگر از تبرند
دست گیری شود آیینه ی دولت مردی
این گدایانِ سر خوان همه نا معتبرند
خاک اندازه ی ناموس بیارزد وقتی
مردم جامعه از کارگر و برزگرند
سر دلتنگی و دلدادگی و حرمان نیست
اشک ها عاقبت غصه و خون جگرند
تا که خون در رگ خورشید نجوشد، سرماست
همه شب های من و ما و شما بی سحرند
رستم و ارش و رودابه و سهراب دهند
کودکانی که در این خاک بدون پدرند
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀