💖کافه شعر💖
2.65K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
رفتی و پشت سرت گریه فراوان کردم
شبِ مهتاب هوایِ غمِ باران کردم

نیمه شب بود که با موی پریشان رفتی
دل به موی تو گره بسته ، پریشان کردم

رفتی و همسفرت شد دل دیوانه ی من
هرچه پل پشت سرش ، یکسره ویران کردم

خیره دنبال قدمهای رهت اینهمه سال
پرسه ها بی تو در این کوچه خیابان کردم

خانه زندان من و زندگیم حبس ابد
روزوشب یاد تو را مونسِ زندان کردم

حال از دل بگذر بی تو شبی تنها نیست
چون خیالات تو را جای تو مهمان کردم

#امیرابوالفضل_عباسیان_امیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شیر زمین گیر

از صید خودش حس و دل سیر ندارد
شیری که به جز پیری دلگیر ندارد

بیهوده خودت را زده ای بر دل این دشت
یک صید برازنده ات ای شیر ندارد

پرهیز کن از بیعت کفتاری این جمع
در پشت خودش جز دم شمشیر ندارد

یک عمر چنین گوش سپردی به ظواهر
گوش تو چرا موعظه ی پیر ندارد؟

پیوسته نباشد زبر و زیری دنیا
کو آن زبری خوش که پی اش زیر ندارد؟

یک لنگ نماز آنهم از اندیشه ی دوزخ
بس کن که خلوصی دل تکبیر ندارد

دل برکن ازین زهد دل آشوبِ ریائی
طاعاتِ به حق اینهمه تزویر ندارد

تا عمر تو باقیست بکن توبه که بی شک
یک ذره دم مرگ تو تاثیر ندارد


#امیرابوالفضل_عباسیان_امیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ثمر عشق

هرچند به چشم تو شدم از دگران کم
درعشق تو کی بوده ام از سینه دران کم؟

با من سخن از عاشقی و عشق نگویند
در بی خبری نیستم از باخبران کم

من زخمی پا بسته ی صحرای تو هستم
یک لحظه نبودم که ازین همسفران کم

''سی مرغ'' شدن چیست مگر؟،تاخود''سیمرغ''
بی واهمه خود را کنی از بی خطران کم

موجی به سر صخره سرش را زد و می‌گفت
در شور و شری نیستم از شور و شران کم

با شوق تو ای سبزتر از هرچه بهاران
چون برگ شدم در قدم رهگذران کم

بالاتر ازین چیست ثمر مات تو هستم؟
خود را همه آن کردم ازین بی ثمران کم

#امیرابوالفضل_عباسیان_امیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ ‍ پلنگِ جان

به کفش پاشنه خوابیده نمانی در مراسمها
که هرکس می رود بیرون تو را آسان کند در پا

چه میخواهی تو از جانم بگو ای قلب لاکردار
بگو تاچندمیخواهی مرا سرگشته ی رسوا؟!

تو را از من ربود عشقی من اما ما نمیبینم
تو از من نیز تنهاتر، هلاک حسرت یک ''ما''

شبیه پیچکی لرزان که می پیچد به هر شاخی
مرا با وعده پیچاندی،خودت در پیچِ ناپیدا

پلنگ چابک جانم نزن خود را به کهساران
بمان هرگز نمی آری به دستت ماه زیبا را

اسیر تُنگِ دلتنگی،که حالا حسرتت حوضست
چها کم داشت ای ماهی بگو آخر تو را دریا؟

خرامان طفلِ در تابِ دل گهواره ی هستی
تورا جز اینکه خوابانده چها فهمانده این لالا؟

تو شال کاموابافی که وصلت فصل سرماهاست
بهاران را نمیبینی که هستی چاره ی سرما

#امیرابوالفضل_عباسیان_امیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀