از سکوتم، صولتِ فریاد می ریزد به هم
وز حدیثم، قصه ی فرهاد می ریزد به هم
از سؤال بی جوابم ، وز هراسِ مبهمم
داد ویران می شود بیداد می ریزد به هم
خستگی هایم اگر جاری شود در ذهنِ سال
مهر می گرید مرا، خرداد می ریزد به هم
شعله پرپر می شود از هرمِ آه زخمی ام
آن چنان که برگِ گل در باد می ریزد به هم
می روم بر بالِ یاد اما در این تقدیرِ کور
در سراب بی نصیبی یاد می ریزد به هم
می نشینم در نگاهِ آفتاب اما دریغ
روزِ روشن در شبِ میعاد می ریزد به هم
من که سهلم در تبِ توفنده ی بارانِ یأس
کوه می پیچد به خود،پولاد می ریزد به هم
وای اینک در سیاهِ سینه ی فصلِ فریب
پیلتن با خدعه ی شغاد می ریزد به هم
#کامران_شاه_علی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وز حدیثم، قصه ی فرهاد می ریزد به هم
از سؤال بی جوابم ، وز هراسِ مبهمم
داد ویران می شود بیداد می ریزد به هم
خستگی هایم اگر جاری شود در ذهنِ سال
مهر می گرید مرا، خرداد می ریزد به هم
شعله پرپر می شود از هرمِ آه زخمی ام
آن چنان که برگِ گل در باد می ریزد به هم
می روم بر بالِ یاد اما در این تقدیرِ کور
در سراب بی نصیبی یاد می ریزد به هم
می نشینم در نگاهِ آفتاب اما دریغ
روزِ روشن در شبِ میعاد می ریزد به هم
من که سهلم در تبِ توفنده ی بارانِ یأس
کوه می پیچد به خود،پولاد می ریزد به هم
وای اینک در سیاهِ سینه ی فصلِ فریب
پیلتن با خدعه ی شغاد می ریزد به هم
#کامران_شاه_علی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀