💖کافه شعر💖
2.59K subscribers
4.39K photos
2.93K videos
12 files
1.04K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
من روزگار غربتم را دوست دارم
اين حس و حال و حالتم را دوست دارم

يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم
تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم

بر عكس آدم هاى دل بسته به دنيا
هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم

امشب دوباره خاطرت مهمان من بود
مهمانى بى دعوتم را دوست دارم

هر چند باعث مى شود هر شب ببارم
اما دل كم طاقتم را دوست دارم

عادت شده اين گريه هاى بى تو ، هرچند
مى خندى امّا عادتم را دوست دارم
❤️
#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثل كوهيم و از اين فاصله هامان چه غم است
لذت عشق من و تو نرسيدن به هم است

ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقديريم
عاشقى كردن ما شرح عدم در عدم است

مثل يك تابلوى نيمه ى نفرين شده اى
دست هر كس كه به سوى تو بيايد قلم است

عشق را پس زدى اى دوست ولى پيش خدا
هر كه از عشق مبّرا بشود ، متهم است

مى روى ، دور نرو ، قبل پشيمان شدنت
فكر برگشتن خود باش و زمانى كه كم است

قبل رفتن بنشين خاطره اى زنده كنيم
بنشين چاى بريزم ، بنشين تازه دم است

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد 
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی 

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه 
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟

دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم  برسانی

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثل كوهيم و از اين فاصله‌هامان چه غم است
لذت عشقِ من و تو نرسيدن به هم است

"ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقديريم
عاشقى كردن ما شرحِ عدم در عدم است.."

مثل يك تابلوى نيمه‌ى نفرين شده‌اى
دستِ هر كس كه به سوى تو بيايد قلم است

عشق را پس زدى اى دوست ولى پيش خدا
هر كه از عشق مبّرا بشود، متهم است

مى‌روى، دور نرو، قبل پشيمان شدنت
فكر برگشتن خود باش و زمانى كه كم است

قبل رفتن بنشين خاطره‌اى زنده كنيم
بنشين چاى بريزم، بنشين تازه دم است

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم 
لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای
هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

لذتی نیست اگر درد نباشد جانم
هیچ شوری به از  این شور پس از ماتم نیست

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی 
درد نا گفته زیاد است ولی محرم نیست

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همان طورى كه مغروران چگونه دل سپردن را
نمى‌فهمند ماهى‌ها درون آب مردن را

تو مى‌ترسانى ام از درد عشق اما نميدانى
كه من آموختم از كثرت غم‌ها شمردن را

ميان اين همه اشعار غمگين بر سر آنم
بياموزم به انسان‌ها اصول غصه خوردن را

بگیر از من تمام آنچه دارم را که چیزی نیست
خدا از من نگیرد فرصت از یاد بردن را

تو هرگز لذت محتاج بودن را نمی‌فهمی
همان طوری که مغروران چگونه دل سپردن را…

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیوانه نبودی، نه به اندازه‌ی کافی!
هر شب ننشستی که خیالات ببافی

بی‌حدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی

بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی

من ماندم و یک حسرت و یک قصّه‌ی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه

فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بنده‌ی مضمونم و تو بند قوافی...

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیوانه نبودی، نه به اندازه‌ی کافی!
هر شب ننشستی که خیالات ببافی

بی‌حدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی

بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی

من ماندم و یک حسرت و یک قصّه‌ی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه

فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بنده‌ی مضمونم و تو بند قوافی...

#سید_تقی_سیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ميان اين همه اشعار غمگين بر سر آنم
بياموزم به انسان ها اصول غصه خوردن را

تو مى ترسانى ام از درد عشق اما نميدانى
كه من آموختم از كثرت غم ها شمردن را


#سید_تقی_سیدی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از عشق، از جدایی چیزی سرم‌ نمی‌شد
مى‌گفت ماندنى نيست من باورم نمى‌شد

تا صبح گریه کردم دریاچه شد اتاقم
سدی حریف سیل چشم ترم نمی‌شد

یک در میان ما بود، یک در به نام قلبم
می‌خواستم که از آن در بگذرم نمی‌شد

من سنگ بودم او رود، او‌ شعله بود و من دود
باید که می‌گذشتم، چون لاجرم نمی‌شد

شاید که دور باشم از او صبور باشم
هم در شکنجه باشم هم محترم، نمی‌شد

#سید_تقی_سیدی
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀