💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
زُمهریرِ شهرِ پُر مهرم! زمستان مال تو


با
#نفس یک دم‌ نشستی خانه بوی گل گرفت
در غرور رام
#بهمن برف رقصان مال تو.


#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در دل #بهمن سرد
آسمان می بارد
این #زمین دامن خود را گسترد
رقص هر دانهٔ #برف
شور و احساسی را
به دل خسته دهد،
پشت این پنجره
رقصیدن آن
با محبت پیداست
با دلِ  برفی خود
می زند مهر
به دنیای پر از سنگی ما
سردیِ فاصله ها می شکند،
راستی
این زمستان
شاید
یک تو را کم دارد!

#فریبا_قربان_کریمی
‎ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من و دل، چتر هم و، معنی باران هستیم
لب دریـای نگـاه #تو ، خروشـان هستیم

ما فقط خواب بهاریم که در #بهمن شعر
صحنه‌ی رویش گلهای غزلخوان هستیم


#مطرب🎶
#ابراهیم_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را
خنده‌ات می‌برد از سینه دو عالم غم را

"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"
با همین هاست که دیوانه کنی آدم را


#بهمن_صباغ_زاده

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مگر که سایه ی سیمرغ را به تیر زدند
که مرغکان فلق تا شفق صفیر زدند؟

به ماهیان جهان این خبر که خواهد داد
که کرکسان و کلاغان به آبگیر زدند؟

مگر خبر نرسیده است موج جنگل را
که دستبند اسارت به پای شیر زدند؟

رگ رفیق حرم را حرامیان حریم
به تیغ عاطفه در بستر حریر زدند

به جُرم ذوق تبسّم ، تمام گُلها را
ز باغ و باغچه کندند و در کویر زدند

سران قافله بردند راه را تا چاه
از اینکه آن همه بیراهه بر مسیر زدند

دمی چکامه ی بهمن دم از بهار نزد
ز بسکه دوزخیان دم ز زمهریر زدند

#بهمن_رافعی_بروجنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


مرا به بودن خود، باوری که باید نیست
اگرچه می‌نهم آیینه را برابر خویش

هنوز هستیِ من با زمانه در جنگ است
هنوز می‌طلبم مرگ را به سنگر خویش

درختِ جنگلم امّا مقیم شهرِ حصار
دریغ! وسعت دنیای سایه‌گستر خویش

سرِ ترانه ندارد سخن‌سرای زمان
سیاه‌نامه‌ی اندوه کرده دفتر خویش

چگونه دست محبّت به دوست پیش آرَم
چو زیر جامه نهان کرده‌است خنجر خویش؟

صفای ساقیِ این روزگار را نازم
که شهد و زهر درآمیخته به ساغر خویش...


#بهمن_رافعی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاعری
پشت
#بهمن زمستانش
ب
ه یادِ خاطراتِ بارانیِ
دفترِ شعرش در حال طغیان است!
می خواهد واژه هاۍ مبتدی را
با کمی چاشنیِ
#عشـق 
آمیخته به صداقت کند
و با قلمِ احساسش
زیباترین شعرِ عاشقانه را
برصفحۀ روزگار
بنویسد
دیر گا
هیست این شهر
پُر است از آدمهای جا مانده
در خاطرات!
بیا و

در چشم انداز نگاهش بنشین
تا تمام قلبش
در احاطۀ نگاه افسونت به تاراج رود
بیا
با صدای نافذ عشق
در بی تابی های دل بیقرارش
زمزمه کن خواستنت را !
اینجا هنوز
در زمستانه ترین زمستانه قلبش
یادت در دل ثانیه ها
نفس می کشد.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق باریدوجنون گل کردوافسون خیمه زد
زَمهریرِ شهرِ پُر مهرم! زمستان مال تو

سقف پرواز خیالم با تو بهتر گشته است
در غرور رام
#بهمن برف رقصان مال تو.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از دست عزيزان چه بگويم گله‌ای نيست
گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نيست

سرگرم به خود زخم‌زدن در همه‌عمرم
هرلحظه جز اين، دست مرا مشغله‌ای نيست


ديری‌ست که از خانه‌خرابان جهانم
بر سقف فروريخته‌ام چلچله‌ای نيست

در حسرت ديدار تو آواره‌ترينم
هرچند که تا منزل تو فاصله‌ای نيست


بگذشته‌ام از خویش ولی از تو گذشتن
مرزی‌ست که مشکل‌تر از آن مرحله‌ای نيست

سرگشته‌ترين کشتی دريای زمانم
می‌کوچم و در رهگذرم اسکله‌ای نيست


من سلسله‌جنبان دل عاشق خويشم
بر زندگی‌ام سايه‌ای از سلسله‌ای نيست

يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزيزان و مرا قافله‌ای نيست

#بهمن_رافعی      

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دو چشمت از عسل لبریز و لب‌هایت شکر دارد
بیا، هر چند می‌گویند: شیرینی ضرر دارد

زدم دل را به حافظ، دیدم او امشب برای من -
"لبش می‌بوسم و در می‌کشم می" در نظر دارد

پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است
پری‌‌رو از پریده‌ رنگ آخر کِی خبر دارد؟

اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او، ولی مو تا کمر دارد

لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شــر دارد

به یاد اولین بیت از کتابِ خواجه افتادم
شروعِ عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد

#بهمن_صباغ_زاده

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست
کنارِ سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست

همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -
تو از بس ساده‌ای، خوش باوری، سوگند لازم نیست

به لطف طعم لب‌های تو شیرین می‌شود شعرم
غزل را با عسل می‌آورم، هر چند لازم نیست

مرا دیوانه کردی و هنوز از من طلبکاری
بپوشان بافه‌های گیسویت را، بند لازم نیست

"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"
عزیزم، بس کن، از این بیشتر ترفند لازم نیست

فدای آن کمان‌های به هم پیوسته‌ات، هر یک -
جدا دخل مرا می‌آورد، پیوند لازم نیست


#بهمن_صباغ_زاده

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از دست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
 هرلحظه جز این دست، مرا مشغله ای نیست

دیری ست که از خانه خرابان جهانم
 برسقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو ، آواره ترینم
 هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست

بگذشته ام از خویش ولی از تو گذشتن
مرزی ست که مشکلتر از آن مرحله ای نیست

 سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست

من سلسله جنبان سر عاشق خویشم
بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست

 یخ بسته، زمستان زمان، در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست

#بهمن_رافعی
 
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀