💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
کور و کرهای جهان را داد می‌فهمد فقط
ظلمت شب را غم بیداد می فهمد فقط

شوق شیرینِ بلاتکلیف را در کوی عشق
تیشه ی اندیشه ی فرهاد می‌فهمد فقط

باربد را سمت بیداری، نکیسا را به شوق
می‌برم، این ملک شعر شاد می‌فهمد فقط

دستهای در قنوت و آسمانی در سکوت
هق هق سرشانه ی آزاد می فهمد فقط

زخم دیوارِ تَرک دار تنِ تاریخ را
گوشه ی دنج خراب آباد می‌فهمد فقط

سایه های بی وفا را در غروب بی کسی
خنده های چرخ بی بنیاد می‌فهمد فقط

دست پنهان کن به هیسِ لب که اوج درد را
بغض پنهان در غم فریاد می فهمد فقط

#نگار_اسلامی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لب می گشایم
به شکوه رقص قاصدک،
بر ساحت آفتاب
با لهجه ای شیرین،
آمیخته با خنکای نسیم
از پیشینه ی سپید برف
تا دامنه ی سپید دماوند ...

از #نگار نازک خیال،
تا چکامه بلند انتظار
من از سر انگشتان اهورایی ات،
تا پرتوی نور
و لمس جاری لحظه ها
سخن می گویم...

مرا دریاب
در باوری شگرف...

#هدیه_قلی_یار


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنقدر ثانیه وار، شمرده ام نبودِ تو را ،


که عقربه‌ها، به حال دلم غصه می‌خورند..

#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از کوچه‌ی صبح
صدای قدمهای نور می‌آید..
و دستان گرم آفتاب
بر ساقه‌های منتظر
چه عاشقانه می‌پیچید..
نور دوباره طلوع می‌کند ؛
دوباره زندگی می‌بخشد..

#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نیستی یادت ولی چشمک پرانی می‌کند..
نبضِ من می‌کوبد اما روضه خوانی می‌کند..

پیر شد، آزرده شد دل، از غمِ بسیارِ دَهر..
گاه اما یادِ ایامِ جوانی می‌کند..

مرغِ جان بیمار در کنجِ قفس اما هنوز..
محضِ امیدِ دلِ من خوش زبانی می‌کند..

تا که می خندد دلم، غمها شتابان میرسند..
اشک چشمم ناگهان گوهر فشانی می‌کند..

مثل یک دیوانه ام وقتی کنارم نیستی..
دل به یاد بودنت با غم تبانی می‌کند..

آرزوی با تو بودن جز محالی بیش نیست..
قلبِ من هم با خیالت زندگاني می‌کند..

فصل‌ها را مانده ام من چشم در راه بهار..
چون بهار از ره رسد؛ با من خزانی می‌کند..

این زمین هرگز نمی‌گردد به کام عاشقان..
روز و شب با قلبشان نامهربانی می‌کند..

#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو صبحِ معجزه‌ای در شبانه های دلم..
بیا بخوان غزلی از ترانه‌های دلم..

گهی شبیه رباعی و گاه بیت به بیت..
چهار پاره شدم از بهانه های دلم..

شبی شبیه غزل می‌شوم از آتشِ دل..
کجاست ابر بهارت به شانه‌های دلم؟..

اگر شبیه دوبیتی سرودم از یادت..
شدی هوای بهار و جوانه های دلم..

بیا بمان تو کنارم، شرابِ جانم باش..
تویی تو علت این عاشقانه‌های دلم..

تو ماندگارِ منی، ای تداعی تبِ عشق..
دلیل بودنی و جاودانه های دلم..

اگر چه گم شده ام در هوای تنهایی..
نشسته‌ام تو بیابی نشانه های دلم..


#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا رنجاندی ای دلبر
همان روزی که گفتی در کنار تو
ندارم حس آرامش
و من تنها
میان بغضی از دلسردی و حسرت
دلی  آکنده از اندوه
و چشمانی پر از باران
گرفتم راه تقدیرم
و رفتم تا نباشی خالی از احساس آرامش
ولی افسوس قدرم را ندانستی
کسی که هر نفس با یاد تو می‌زیست
همانکه زندگی با تو برایش رنگ دیگر داشت
خودم رفتم ،
نگاهم رفت از یادت ..
ولی قلبم...
ولی قلبم...!

#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
افسرده و دلخسته‌ام، نای تقلا نیست..
تندیسی از زخمم که امید مداوا نیست..

قلبم که بزم شور و شوق و عشق و شادی بود..
حالا برای هیچکس جز درد و غم جا نیست..

آتش زده قلب مرا دنیای بی احساس..
تا استخوان میسوزم و آبی مهيا نیست..

وقتی دلم می‌گیرد از دنیا و آدمها..
دل می‌بُرم از هرچه بود و هست و پیدا نیست..

رفتی دلم در هاله‌ای از عشق و رؤیا ماند..
بعد از تو هرگز رنگ دنیا شاد و زیبا نیست..

قلبی که میگفتی طنینِ جان و روحت بود..
حالا نوایش هم، به گوش تو خوش آوا نیست..

اشک روانم را ببین، شاید که فهمیدی..
دوری ز تو، کار دلِ دلواپسِ ما نیست..

اینجا نفسگیر است بی عشقت، نرو، برگرد..
دل دل نکن، چون فرصت امروز و فردا نیست..

نفرین به پوچی‌های این دنیای عاشق کُش..
چون حاصلی جز غم برای قلب شیدا نیست..

صدها مصیبت دیده ایم اما به لطف عشق..
دل زنده‌ایم و چاره‌ای غیر از مدارا نیست..


#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من و شبهای طولانی و فرداهای بیهوده..
من و دیوانگی با ماه و نجواهای بیهوده..

وجودم خسته از امیدهای واهیِ دنیا..
از این شاید، اگر، ای کاش، و امّاهای بیهوده..

پر از زخمم ولی از بس که درمان‌ها نمکدانند..
لبم می‌خندد از دستِ مُداواهای بیهوده..

بگو بعد از دویدنها به شوقِ چشمه‌ای نوشین..
چه شد سهمم؟ سرابِ تارِ صحراهای بیهوده..

دلم را زنده بردند و سپس مُرده پس آوردند..
همان مجنون نماها، محوِ لیلاهای بیهوده..

شدم شرمنده از چشمانِ‌خیس و تا سحربیدار..
که می‌بينند گاهی، خواب و رؤیاهای بیهوده..

چه شد ذکر و دعاها، خواستنها، آرزوهایم..؟
نصیبم چیست از آه و تمناهای بیهوده..؟

خدایا، من خریدارم، دلِ آرام سیری چند؟
توان و طاقتم رفت از مُداراهای بیهوده..!


#نگار‌‌_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از تو دل می‌کَنم و باز گرفتار تو‌ام..
بی سرانجامم و هر روز پیِ کار توام..

دلِ بیچاره در ابهام، هنوزم غرق است..
به خیالی که تو هستی و منم یار توام..

بس که تب می‌کنم و وِرد لبم هذیان‌ است..
به همه گفته‌ دلم، یکسره بیمار توام..

تشنه‌ی جرعه‌ای از جامِ نگاهت شده‌ام..
خسته و چشم به راهِ شبِ دیدار توام..

گاه احساسِ همان کشتی دریا دارم..
که فرو رفته به اعماق و در افکار توام..

حق من نیست که این‌قدر بمانم بی‌تو..
نیستی، باز صبورانه وفادار توام..

رفتی و مانده به جای تو غمِ خاطره‌‌ای..
که به تکرارِ همان داغ، عزادار توام..


#نگار‌‌_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو طعمِ مستی‌و جامِ پر از شراب منی..
گناه و جُرمِ دلم نه، فقط ثوابِ منی..

شمیمِ باغِ بهاری، بغل بغل گلِ یاس..
تو عطرِ عاشقیِ مانده در گلابِ منی..

هزار واژه برای سرودن از تو کم است ..
غزل، قصیده، رباعی، تو شعر نابِ منی..

اگرچه ثانیه‌هایم هنوز رنگ شب است..
امیدِ صبحِ درخشان و آفتابِ منی..

همیشه آیه‌ی نامت دلیل زمزمه‌ام..
تو آن دعای شبانگاهِ مستجابِ منی..

هجوم فکر تو می‌آید و نمی‌خوابم..
همان ستاره‌ی رؤیا میانِ خوابِ منی..

دوباره طرح معما..؟ چه پاسخی بدهم..؟
خودت سوال منی و خودت جوابِ منی..

به ماه مستِ نگاهت به عاشقی سوگند..
میان این‌همه دل‌ها، تو انتخاب منی..


#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سهم دل از آرزوهایم فقط افسوس شد..
آتشِ بغضم میان حنجره محبوس شد..

غصه‌هایم یک‌به‌یک، دردی شد و روی تنم..
زخم شد، سر باز کرد و تاولی ملموس شد..

در نگاهم خیمه زد انبوهی از ابر سیاه..
آسمانم قطره‌قطره اشکِ نامحسوس شد..

ماه من از برکه‌ی جانم شبی آرام رفت..
من شدم مرداب و او، مهتابِ اقیانوس شد..

آنقدَر در آتش تنهایی و غم سوختم..
عاقبت خاکسترم افسانه‌ی ققنوس شد..

مثل مرگِ ماهی قرمز، تنم پُل بست و حیف..
قلبم از بوسه‌ به کام زندگی مأیوس شد..

این منم در حسرتِ آغوشِ رؤیاهای دور...
آنکه خوابش تا ابد تکرار یک کابوس شد..


#نگار‌‌_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀