وقتی صلاة ظهر میشد
هر کسی تُنگی برمیداشت
سمت چشمه میرفت .
سر سفره گلدار مادر بخار برنج
مثل مهی بود که از تپهی روبروی
خانه ، از لابلای زرشکها عبور میکرد.
پدر میدانست که من عاشق بخاری
هیزمی هستم.
بعد از نهار رادیو ضبط
را روشن میکرد تا با صدای ویالون
یاحقی به خلسهای عمیق فرو برود .
من اما پشتم را به گرمای بخاری
میدادم و از پنجرهی چوبی به
کوه نگاه میکردم
و با موسیقی
کم کم دامن خیالم را به رقص
در میآوردم و شعرهایم را آرام آرام
به میهمانی آلالههای نمناک میبردم.
❤️
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر کسی تُنگی برمیداشت
سمت چشمه میرفت .
سر سفره گلدار مادر بخار برنج
مثل مهی بود که از تپهی روبروی
خانه ، از لابلای زرشکها عبور میکرد.
پدر میدانست که من عاشق بخاری
هیزمی هستم.
بعد از نهار رادیو ضبط
را روشن میکرد تا با صدای ویالون
یاحقی به خلسهای عمیق فرو برود .
من اما پشتم را به گرمای بخاری
میدادم و از پنجرهی چوبی به
کوه نگاه میکردم
و با موسیقی
کم کم دامن خیالم را به رقص
در میآوردم و شعرهایم را آرام آرام
به میهمانی آلالههای نمناک میبردم.
❤️
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
گفته بودی؛
از باغ چشمهام که میگذری
کلمات در دهانت
گل میکنند
و شبنم
به تخیل نگاهت میلغزد
آی چه دیدن دارد!
وقتی لای گیسوانم
آلالهها را سیراب میکنی
و از حوالی حسرت
در مه خیال فرو میروی
به ته ماندهیِ
حوصلهی ابریام
سری بزن!
به باغهای معلق دل
که به شهریوری غمگسار نزدیک اند
و به گیسویی افشان
که نشانی شانهاش را
گم کرده
به حضرت باد میاندیشد...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفته بودی؛
از باغ چشمهام که میگذری
کلمات در دهانت
گل میکنند
و شبنم
به تخیل نگاهت میلغزد
آی چه دیدن دارد!
وقتی لای گیسوانم
آلالهها را سیراب میکنی
و از حوالی حسرت
در مه خیال فرو میروی
به ته ماندهیِ
حوصلهی ابریام
سری بزن!
به باغهای معلق دل
که به شهریوری غمگسار نزدیک اند
و به گیسویی افشان
که نشانی شانهاش را
گم کرده
به حضرت باد میاندیشد...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کمی به آبشار گیسویت مانده!
به سرود آفتاب
آن گاه که نخستین آوا
با تاری پریشان
نواخته میشود
و زمان عریان
از مرز سرخ پیراهنت میگذرد
حالا که حلاوت پرواز
از گیسویت آغاز گشته
و شانههایت
دشتی شده است
که اسبان رمنده را
پناه میدهد
سرانگشتان زخمی شهریور را
در دستان پاییز میگذارم
تا از تاولهایت
برگ برگ
قصه چکه کند
پای داری که هرگز
نه میبخشد
و نه فراموش میکند...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به سرود آفتاب
آن گاه که نخستین آوا
با تاری پریشان
نواخته میشود
و زمان عریان
از مرز سرخ پیراهنت میگذرد
حالا که حلاوت پرواز
از گیسویت آغاز گشته
و شانههایت
دشتی شده است
که اسبان رمنده را
پناه میدهد
سرانگشتان زخمی شهریور را
در دستان پاییز میگذارم
تا از تاولهایت
برگ برگ
قصه چکه کند
پای داری که هرگز
نه میبخشد
و نه فراموش میکند...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشمان تو
آفتابی پاییزی ست
مایل بر
سفالینههای نمناک نگاه من...
۲)
گذشتیم از کنار هم
مثل پاییزی
که نمیخواست بد باشد
برگهایی که
هر کدام سویی رفتند
یکی به پنجره خورد
یکی به دیوار
و یکی مثل من
که عاشق باد شده بود...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آفتابی پاییزی ست
مایل بر
سفالینههای نمناک نگاه من...
۲)
گذشتیم از کنار هم
مثل پاییزی
که نمیخواست بد باشد
برگهایی که
هر کدام سویی رفتند
یکی به پنجره خورد
یکی به دیوار
و یکی مثل من
که عاشق باد شده بود...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شراب خورشید
در گیلاس ماه
خواب شیشهای شب را میشکند
تا تو در ایوانِ
خمار چشمهایم بایستی
با چشمک ستارهی صبح
انگورهای سیاه را
از تاکهای تنهاییام بچینی
به خُمهای انتظار بسپاری...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در گیلاس ماه
خواب شیشهای شب را میشکند
تا تو در ایوانِ
خمار چشمهایم بایستی
با چشمک ستارهی صبح
انگورهای سیاه را
از تاکهای تنهاییام بچینی
به خُمهای انتظار بسپاری...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
کسی چه میداند!
این بار که کلمات را
به بازی میگیرم
تو پای کدامین درخت
بهارهها را
در چین چین دامنت میریزی
و کنار کدامین چَپر
لابلای ساقههای لرزان گیسوان
رویای سیب میچینی
این بار..
که در مساحت غروب
طول و عرضِ
چشمان روشنت را
به یاد میآورم
تو در محیط خاطراتم
روی کدام ایوان چوبی ایستادهای
با ابرهای اردیبهشت
که روی پلکهایم نشستهاند
سرود باران میخوانی...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کسی چه میداند!
این بار که کلمات را
به بازی میگیرم
تو پای کدامین درخت
بهارهها را
در چین چین دامنت میریزی
و کنار کدامین چَپر
لابلای ساقههای لرزان گیسوان
رویای سیب میچینی
این بار..
که در مساحت غروب
طول و عرضِ
چشمان روشنت را
به یاد میآورم
تو در محیط خاطراتم
روی کدام ایوان چوبی ایستادهای
با ابرهای اردیبهشت
که روی پلکهایم نشستهاند
سرود باران میخوانی...
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به ترتیب دوست داشتنم
دست نزنید
به شیب تند زمان
آن گاه که پای دلم مست
سمت شهر سنگها میرود .
نگاه کنید به نمکزارها
که چگونه پای هر سنگ
در لمس لرزان سرانگشتان
شور میزند .
و به کلماتی زخمی
که آبروداری میکنند
بر صور میدمند .
تا زندگی آهسته
از ایوان روشن چشمانت
بالا بیاید ،
پا از گلیم مرگ بیرون بگذارد .
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دست نزنید
به شیب تند زمان
آن گاه که پای دلم مست
سمت شهر سنگها میرود .
نگاه کنید به نمکزارها
که چگونه پای هر سنگ
در لمس لرزان سرانگشتان
شور میزند .
و به کلماتی زخمی
که آبروداری میکنند
بر صور میدمند .
تا زندگی آهسته
از ایوان روشن چشمانت
بالا بیاید ،
پا از گلیم مرگ بیرون بگذارد .
#مهتاب_میرقاسمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀