از دور تماشا کن و از دور گذر کن
هرچند اسیرِ قفسم، باز پلنگم!
#حسین_جنتی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دارد امید در دل من شعله میکشد
انگار در سیاهی شب، ماه میرسد
#خدابخش_صفادل
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
از دلم سوی تو باریکرهی در نظر است
واین دلیل است که گاهی به تو راهی دارم
#طالب_آملی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
سرگشتگی ز سر نرود مردِ عشق را
گر بعد مرگْ سنگ شوم، آسیا شوم
#نادم_لاهیجی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
گَرَم به جور براند، به فور بازآیم
به آستین ز شِکر دست کِی کشد مگسی؟
#نامی_خلجستانی
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
هرچند اسیرِ قفسم، باز پلنگم!
#حسین_جنتی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دارد امید در دل من شعله میکشد
انگار در سیاهی شب، ماه میرسد
#خدابخش_صفادل
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
از دلم سوی تو باریکرهی در نظر است
واین دلیل است که گاهی به تو راهی دارم
#طالب_آملی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
سرگشتگی ز سر نرود مردِ عشق را
گر بعد مرگْ سنگ شوم، آسیا شوم
#نادم_لاهیجی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
گَرَم به جور براند، به فور بازآیم
به آستین ز شِکر دست کِی کشد مگسی؟
#نامی_خلجستانی
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
با من بدون هیچ هراسی قدم بزن
محکم بساط دلهرهها را بههم بزن
چشمم به راه مانده از این کوچه بُگذری
یکبار سمت خانهی ما هم قدم بزن
همرنگ آب و آینه پیراهنی بپوش
تصویری از بهشت برایم رقم بزن
بنویس عاشقانهای از جنس آفتاب
بنشین، بدون واهمه قدری قلم بزن
دور از تو، سخت حال و هوایم گرفتهاست
از شوکران فاصلهها، حرف کم بزن
خالی مباد پشتم از این تکیهگاه، هیچ
کمتر برای رفتن از این شهر، دَم بزن
چیزی نماندهاست که ویرانهای شوم
یک مشت گِل به گوشهی این خانه هم بزن
اندوه تا عمیقِ دلم رخنه کردهاست
بیاعتنا مباش... نهیبی به غم بزن
باران گرفتهاست، به رنگ گذشتهها
با من بدون چتر، زمانی قدم بزن...
#خدابخش_صفادل
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
محکم بساط دلهرهها را بههم بزن
چشمم به راه مانده از این کوچه بُگذری
یکبار سمت خانهی ما هم قدم بزن
همرنگ آب و آینه پیراهنی بپوش
تصویری از بهشت برایم رقم بزن
بنویس عاشقانهای از جنس آفتاب
بنشین، بدون واهمه قدری قلم بزن
دور از تو، سخت حال و هوایم گرفتهاست
از شوکران فاصلهها، حرف کم بزن
خالی مباد پشتم از این تکیهگاه، هیچ
کمتر برای رفتن از این شهر، دَم بزن
چیزی نماندهاست که ویرانهای شوم
یک مشت گِل به گوشهی این خانه هم بزن
اندوه تا عمیقِ دلم رخنه کردهاست
بیاعتنا مباش... نهیبی به غم بزن
باران گرفتهاست، به رنگ گذشتهها
با من بدون چتر، زمانی قدم بزن...
#خدابخش_صفادل
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هر پنج فصل پیرهنت گرمسیر بود
پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود
در سایه ی نگاه تو خورشید می شکفت
نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود
مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان
مردی که عشق در نظرش زمهریر بود
چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت
در چشم های آینه هر چند پیر بود
افتاده بود روی دو زانو، خدای من!
شیری به چنگ ماده غزالی اسیر بود
باران گیسوان تو در ریزش مدام
بر شانه های بی رمقش دلپذیر بود
شهر از تو رنگ و بوی سمنگان گرفته بود
آن روزها هنوز تهمتن امیر بود
مردی که هیچ بهره ای از عاشقی نداشت
وقتی سراغ چشم تو آمد که دیر بود
«سهراب» اخم هاش به دست تو باز شد
« گرد آفرید» خنده ی تو بی نظیر بود
این ماجرای مرد زمین خورده ی تو بود
این ماجرای چشمه ی آب و کویر بود!
شاعر:#خدابخش_صفادل
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود
در سایه ی نگاه تو خورشید می شکفت
نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود
مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان
مردی که عشق در نظرش زمهریر بود
چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت
در چشم های آینه هر چند پیر بود
افتاده بود روی دو زانو، خدای من!
شیری به چنگ ماده غزالی اسیر بود
باران گیسوان تو در ریزش مدام
بر شانه های بی رمقش دلپذیر بود
شهر از تو رنگ و بوی سمنگان گرفته بود
آن روزها هنوز تهمتن امیر بود
مردی که هیچ بهره ای از عاشقی نداشت
وقتی سراغ چشم تو آمد که دیر بود
«سهراب» اخم هاش به دست تو باز شد
« گرد آفرید» خنده ی تو بی نظیر بود
این ماجرای مرد زمین خورده ی تو بود
این ماجرای چشمه ی آب و کویر بود!
شاعر:#خدابخش_صفادل
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نمیدانم خودت از طرح چشمانت خبر داری
به بازار کسادی میڪشانی چشم آهـو را
#خدابخش_صفادل
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به بازار کسادی میڪشانی چشم آهـو را
#خدابخش_صفادل
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
«گل مریم می آورد»
این روزها همیشه دلم کم می آورد
تقدیر هم نصیب مرا غم می آورد
این کدخدا به فکر اهالی که هیچ نیست
دایم برای دهکده ماتم می آورد
دیگر به این منجّم پیر اعتماد نیست
دارد تمام سال محرّم می آورد
دیری است در هوای کسی پیر می شویم
گفتند: می رسد، گل مریم می آورد!
آن بزم های ساده ی از دست رفته را
یک روز عاشقانه فراهم می آورد
در اوج خشک سالی این فصل ها، هنوز
چشمم به راه مانده که زمزم می آورد
این زخم های کهنه دهان باز کرده اند
کی دست مهربان تو مرهم می آورد؟
تنها مسافری که از آن سمت می رسد،
«سهراب» را بگو: دل خوش هم می آورد!
#خدابخش_صفادل_نیشابور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این روزها همیشه دلم کم می آورد
تقدیر هم نصیب مرا غم می آورد
این کدخدا به فکر اهالی که هیچ نیست
دایم برای دهکده ماتم می آورد
دیگر به این منجّم پیر اعتماد نیست
دارد تمام سال محرّم می آورد
دیری است در هوای کسی پیر می شویم
گفتند: می رسد، گل مریم می آورد!
آن بزم های ساده ی از دست رفته را
یک روز عاشقانه فراهم می آورد
در اوج خشک سالی این فصل ها، هنوز
چشمم به راه مانده که زمزم می آورد
این زخم های کهنه دهان باز کرده اند
کی دست مهربان تو مرهم می آورد؟
تنها مسافری که از آن سمت می رسد،
«سهراب» را بگو: دل خوش هم می آورد!
#خدابخش_صفادل_نیشابور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پشیمانی مگر از اینکه با من مهربان بودی؟
پشیمانی که با من سالها همآشیان بودی؟
به سمت روشنایی، صبح را پرواز میکردیم
پشیمانی از اینکه در مسیر آسمان بودی؟
از آن احساس، از آن آشنایی، شوقْ گل میداد
میان آنهمه بیگانه، با من همزبان بودی
چه پیش آمد دلت یکباره از من رویگردان شد؟
زمانی این من -این آشفته را- آرامِ جان بودی
به رنگ آفتاب و گل، به چشمم جلوه میکردی
در اوج آسمان، تصویری از رنگینکمان بودی
هزار امّید از لبخندهایت سهم من میشد
برایم در دلِ این شهر کوچک، یک جهان بودی
در اینجا هیچکس غیر از تو حالم را نمیفهمید
همیشه با من و احساس من، همداستان بودی
هزاران واژه را با آب و گل پیوند میدادم
مرا انگیزهی این شعرهای ناگهان بودی!
رصد میکردم آن دریای شورانگیز را هر روز
چقدر آن فصلها در چشمهایم دلْسِتان بودی
جنون، با یک بیابان شوق، میشد گردنآویزم
تو سهم شاعری از عشقهای باستان بودی...
#خدابخش_صفادل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پشیمانی مگر از اینکه با من مهربان بودی؟
پشیمانی که با من سالها همآشیان بودی؟
به سمت روشنایی، صبح را پرواز میکردیم
پشیمانی از اینکه در مسیر آسمان بودی؟
از آن احساس، از آن آشنایی، شوقْ گل میداد
میان آنهمه بیگانه، با من همزبان بودی
چه پیش آمد دلت یکباره از من رویگردان شد؟
زمانی این من -این آشفته را- آرامِ جان بودی
به رنگ آفتاب و گل، به چشمم جلوه میکردی
در اوج آسمان، تصویری از رنگینکمان بودی
هزار امّید از لبخندهایت سهم من میشد
برایم در دلِ این شهر کوچک، یک جهان بودی
در اینجا هیچکس غیر از تو حالم را نمیفهمید
همیشه با من و احساس من، همداستان بودی
هزاران واژه را با آب و گل پیوند میدادم
مرا انگیزهی این شعرهای ناگهان بودی!
رصد میکردم آن دریای شورانگیز را هر روز
چقدر آن فصلها در چشمهایم دلْسِتان بودی
جنون، با یک بیابان شوق، میشد گردنآویزم
تو سهم شاعری از عشقهای باستان بودی...
#خدابخش_صفادل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀