💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.23K photos
2.76K videos
11 files
907 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد
گیسوی تو حلقه حلقه تا دوش آمد

از لعل لبت خون سیاوش چکید
زان خون سیاوش دلم جوش آمد

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب
برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب

گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو
گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات

عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمان تو با فتنه به جنگ آمده است
ابروی تو غارت فرنگ آمده است

هرگز به دل تو ناله تأثیر نکرد
اینجاست که تیر ما به سنگ آمده است

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کشید نقش تو نقاش و اشتباه کشید
به جای آنکه کشد آفتاب ماه کشید

به حسن حضرت یوسف کسی برابر نیست
به اوج سلطنت او را ز قعر چاه کشید

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دست برزخ گرفت و سوخت مرا
نیست این سوختن ز حکمت دور

هرکجا اوفتد بسوزاند
عکس خورشید از پس بلور

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نموده گوشهٔ ابرو به من مهی لب بام
هلال یک‌شبه دیدم به روی بدر تمام

چو دیدمش به لب بام من به دل گفتم
که عمر من بود این آفتاب بر لب بام

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه شد که بر گل عارض گلاب می‌ریزی
ستاره بر رخ این آفتاب می‌ریزی

هزار دیده برای تو اشکریزان است
چرا تو اشک به مثال حباب می‌ریزی

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برداشت سپیده دم حجاب از طرفی
بگرفت نگار من نقاب از طرفی

گر نیست قیامت از چه رو گشته عیان
ماه از طرفی و آفتاب از طرفی

#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گویند کز عقیق شود رفع تشنگی
حاشا به من که معتقد این خبر شوم

زیرا که من عقیق لب لعل یار را
هر چند بیشتر بمکم ، تشنه‌تر شوم


#شاطرعباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت

بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی
آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت

خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی
نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت

مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل
که بزد چاک گریبان و، ز گلزار برفت؟

چهره زرد من، از هجر رخت گلگون شد
بسکه خون دلم از دیده به رخسار برفت


#شاطر‌عباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم
سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم
چاره‌ای کن که به لُطف تو گنهکار شدم

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود
بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

تا در آن سلسلهٔ زلف تو افتادم من
بی‌سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو
که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

جان بلب آمد و راز تو نگفتم به کسی
نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم



#شاطر‌عباس_صبوحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀