💖کافه شعر💖
2.26K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
921 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
siavash ghomeishi sayeh
@moozikestan_bot
#سیاوش_قمیشی
#سایه

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای دل اگر ز چاه ضلالت به در شوی
در پیش شر به راه هدایت سپر شوی

#جبران کنی خطای گذشته به قول و فعل
در جهد بر ادای #وظیفه سمر شوی

خود #پرورش دهی متناسب روان و تن
سالم قوی چو شیر ژیان جلوه گر شوی

در #خانواده، موجب فخر و امید دل
بی #چشمداشت درخور مهر #پدر شوی

در #سایه ی عنایت بابا گشوده باب
هم اهل علم باشی و هم با هنر شوی

مهر پدر #نهایت راه هدایت است
باید که از رضایت او بهره‌ور شوی

داده خدا تو را پدری پاک و نیکمرد
فخر است اگر چنین پدری را پسر شوی

"الهام" راه و چاه نشان می دهد به تو
تا در طریق صدق و صفا رهگذر شوی

#دکترسیدمحمود_الهام‌بخش
جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

#هوشنگ_ابتهاج

#سایه هم رفت ...

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
متاسفانه استاد امیرهوشنگ ابتهاج درگذشت.

🖤

یلدا ابتهاج، فرزند امیرهوشنگ ابتهاج نوشت: «سایه‌ی ما با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد»

#سایه

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

#هوشنگ_ابتهاج


🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بعداز این دیگر چه شعری وُ ، چه حرفی ، و غزل
مات وُ خاموشم ، زبان را ، در دهان ،گم کرده اَم

عشق بود وُ ، #سایه ای بود وُ ، درختِ اَرغوان
#سایه را زیرِ درختِ #ارغوان ، گم کرده اَم

#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن همه فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید

آنکه او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزندِ شماست

راه می جستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید

کجروان با راستان در کینه اند
زشت رویان دشمنِ آیینه اند

آی آدم ها این صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست

دیده در گرداب کی وا میکنید
وه که غرقِ خود تماشا میکنید


#هوشنگ_ابتهاج
#سایه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز می نویسم
"دوستت دارم"
طبق عادت هرروز
و تو
می خوانی
می گذری
بدون هیچ جوابی!!
جای دوری نمی رود
دوست داشتن هایم
همین که
هر روز
نگاهت واژه هایم را می بوسد
برایم کافیست.


#سایه_هاتفی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شعری تازه ام
نانوشته
بر دفتر دلت
ای حس خوش عشق
سپید بنویس مرا
که بی تو
سطر سطرِ دلم پریشانیست....!


#سایه_هاتفی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم
یک #شانه می خواهد
که بگذارم سرم را
به رویش سر دهم گریه
بگویم حرف های آخرم را

دلم
یک #موج میخواهد
کشاند جسم من را
تا میان بستر دریا
تلاطم های قلبم را
بگیرد در خودش
آهسته و آرام

دلم
یک #جنگل بارانی و
سرسبز می خواهد
که اشک چشم هایم
گم شود در بارشِ
رگباری اش در زیر هر برگ
از درختانِ
به هم نزدیک و زیبایش

دلم
یک #کوه می خواهد
زنم فریاد تا پیچد
صدایم در دلش
شاید مرا در خود بگیرد
تکیه گاهی امن باشد
جسم خُرد و خسته ام را

دلم
یک #دشت میخواهد
پر ازگل پونه های
وحشی و سرسبز
بگیرم در بغل عطرش
بشوید از وجودم گرد و زنگارِ
تمام غصه هایم را

دلم
یک #ماه میخواهد
بتابد در دل شبهای
تنهایی و بی خوابی
بپوشاند حریر مخملش را
به روی پلکهای نیمه بازم

دلم #آرامشی از جنس
لمسِ عشق می خواهد
دلم آرامشی مطلق
برای لحظه ای دوری
از انبوهِ...
هزاران غصه میخواهد

دلم
یک #سایه میخواهد
که چتری باشد از
مهر و وفاداری
برای خواندن و ماندن
برای ماندن و مردن

دلم 💚
یک #عشق میخواهد
که بنشیند ، بگوید ...
دل دهد ، قلبم نرنجاند
بماند ، نشکند ....
آغوش باشد #عشق باشد

#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیو را بر تخت دیدم، رنجِ انسان یادم آمد
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!

خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!

خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ ُمگان یادم آمد!

رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و #سعدِ_سلمان یادم آمد!

چنگ در مو بردم از اندوه و از غم ناله کردم
گیسوی #عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!

دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ #زمستان یادم آمد!

دوستان چون میله‌هایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ #سایه را در بندِ زندان یادم آمد!

خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ #منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد!


#حسین_جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀