به یاد کارو
۱۶ آبان ۱۳۰۶
۲۷ تیر ۱۳۸۶
« به خاطر قلوب درهم شکستۀ انسان ها
قلوب آکنده از عشق و
به خون آغشتۀ انسان ها
به خاطر حسرت...
حسرت گمگشته، در امواج سرشک
سرشک سرگردان، در ظلمت زندان ها ...(کارو)»
#شعری_از کارو دِردِریان
داستان عشق من
_______
سرنوشتی مبهم
سرگذشتی مرموز
سرنوشت از من
سرگذشت از اوست
ولی هزار افسوس
آخ هزار افسوس
كه سرنوشت من
سرگذشت اوست
#کارو
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
۱۶ آبان ۱۳۰۶
۲۷ تیر ۱۳۸۶
« به خاطر قلوب درهم شکستۀ انسان ها
قلوب آکنده از عشق و
به خون آغشتۀ انسان ها
به خاطر حسرت...
حسرت گمگشته، در امواج سرشک
سرشک سرگردان، در ظلمت زندان ها ...(کارو)»
#شعری_از کارو دِردِریان
داستان عشق من
_______
سرنوشتی مبهم
سرگذشتی مرموز
سرنوشت از من
سرگذشت از اوست
ولی هزار افسوس
آخ هزار افسوس
كه سرنوشت من
سرگذشت اوست
#کارو
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
[به ماسبت ۲۱ آبان ماه، زادروز نیما یوشیج]
#شعری_از نیما یوشیج
مانده از شبهای دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی
همچنان که اندر غباراندودۀ انديشه های من ملال انگيز
طرحِ تصويری درآن هر چيز
داستانی، حاصلش دردی
روز شيرينم که با من آشتی داشت
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته، سنگ گرديده
با دمِ پاييزِ عمر من کنايت از بهار روی زردی
همچنانکه مانده از شبهای دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی
#نیما_یوشیج
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#شعری_از نیما یوشیج
مانده از شبهای دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی
همچنان که اندر غباراندودۀ انديشه های من ملال انگيز
طرحِ تصويری درآن هر چيز
داستانی، حاصلش دردی
روز شيرينم که با من آشتی داشت
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته، سنگ گرديده
با دمِ پاييزِ عمر من کنايت از بهار روی زردی
همچنانکه مانده از شبهای دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندر او خاکستر سردی
#نیما_یوشیج
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به مناسبت ۷ آذرماه، سالروز درگذشت حمید مصدق.یادش گرامی باد.
#شعری_از حمید مصدق
_
نفس سوختۀ تاکستان
آه هیهات که در این برهوت
و اندر این سوخته دشت فرتوت
برگی و باری نیست
چه توانسوز کویری که در آن
از کران تا به کران حتی دیّاری نیست
آری نیست
همّتی هست اگر
من و توست
تا در این خشک کویر
از دل سنگ بر آریم آبی
کسی از غیب نخواهد آمد
در من و توست اگر مردی هست
با تو ام ای دلبند!
سوی ابری که نخواهد آمد
و نخواهم بارید
چشم امّید مبند
آه
هیهات
چه وقت این برهوت
بر سر هر تاکش
می نشیند یاقوت؟
#حمید_مصدق
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#شعری_از حمید مصدق
_
نفس سوختۀ تاکستان
آه هیهات که در این برهوت
و اندر این سوخته دشت فرتوت
برگی و باری نیست
چه توانسوز کویری که در آن
از کران تا به کران حتی دیّاری نیست
آری نیست
همّتی هست اگر
من و توست
تا در این خشک کویر
از دل سنگ بر آریم آبی
کسی از غیب نخواهد آمد
در من و توست اگر مردی هست
با تو ام ای دلبند!
سوی ابری که نخواهد آمد
و نخواهم بارید
چشم امّید مبند
آه
هیهات
چه وقت این برهوت
بر سر هر تاکش
می نشیند یاقوت؟
#حمید_مصدق
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
زاغان
#شعری_از محمدرضا شفیعی کدکنی
[از مجموعه طفلی به نام شادی]
آنک شبِ تباهیِ تاریخ پر گشود
آنجا نگاه کن
انبوه بیکرانۀ اندوه!
اوه!
زاغان به روی دهکده، زاغان به روی شهر
زاغان به روی مزرعه، زاغان به روی باغ
زاغان به روی پنجره، زاغان به روی ماه
زاغان به روی آینه ها،
آه!
از تیره و تبارِ همان زاغ
کِش راند از سفینۀ خود نوح
اندوهِ بیکرانه و انبوه.
زاغان به روی موسقی و شعر
زاغان به روی راه
زاغان به روی هر چه تو بینی
از نور تا نگاه!
زاغان به روی برف
زاغان به روی حرف
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#شعری_از محمدرضا شفیعی کدکنی
[از مجموعه طفلی به نام شادی]
آنک شبِ تباهیِ تاریخ پر گشود
آنجا نگاه کن
انبوه بیکرانۀ اندوه!
اوه!
زاغان به روی دهکده، زاغان به روی شهر
زاغان به روی مزرعه، زاغان به روی باغ
زاغان به روی پنجره، زاغان به روی ماه
زاغان به روی آینه ها،
آه!
از تیره و تبارِ همان زاغ
کِش راند از سفینۀ خود نوح
اندوهِ بیکرانه و انبوه.
زاغان به روی موسقی و شعر
زاغان به روی راه
زاغان به روی هر چه تو بینی
از نور تا نگاه!
زاغان به روی برف
زاغان به روی حرف
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
می خواهم امروز #عصر
از دستهای مهربان
دو پیچک ظریف
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از دستهای مهربان
دو پیچک ظریف
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می خواهم امروز #عصر
از دستهای مهربان
دو پیچک ظریف
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از دستهای مهربان
دو پیچک ظریف
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می خواهم امروز #عصر
از دستهای مهربان
دو پیچک ظریف
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از دستهای مهربان
دو پیچک ظریف
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیا
عطر نفس هایت را
روی تن تب دار #جمعه
بریز
بگذار قالب تهی کنم
از هیاهوی مهر
میان سطرهای
#غمنامۀ_جمعه
درگیر نوشتن
#شعری هستم
که هیچ وقت بی مهر
#غزل نمی شود.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عطر نفس هایت را
روی تن تب دار #جمعه
بریز
بگذار قالب تهی کنم
از هیاهوی مهر
میان سطرهای
#غمنامۀ_جمعه
درگیر نوشتن
#شعری هستم
که هیچ وقت بی مهر
#غزل نمی شود.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می خواهم امروز #عصر
از دستهای مهربانِ
دو پیچک ظریف،
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از دستهای مهربانِ
دو پیچک ظریف،
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارم بپیچند
شعری دَم کنم
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کنم
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#دختر_پاییز
می خواهد امروز #عصر
از دستهای مهربانِ
دو پیچک ظریف،
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارش بپیچند
شعری دَم کند
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کند
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می خواهد امروز #عصر
از دستهای مهربانِ
دو پیچک ظریف،
که عاشقانه وار
بر تنهٔ قامت اشعارش بپیچند
شعری دَم کند
و در تمامِ پس کوچه هایِ شهر
تعارف کند
بفرمایید #شعری_قند_پهلو.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀