تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟
چون کودکی رسیدن سال جدید را
با دست زیر چانه تو را آه میکشم
چون غنچه ای که آخر اسفند عید را
برخيز و خاک را بنشان بر عزای باد
كافی ست هرچقدر كه رقصانده بيد را
با شعر، مثل زورقی آشفته كرده ام
آرام روزهای كران ناپديد را
بی شعر، شاهی ام كه پس از سالها نَبَرد
در پيشگاه قلعه نيابد كليد را
چشم ات اگر مجال دهد ترجمان شوم
با لهجۀ صريح تغزل شهيد را
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون کودکی رسیدن سال جدید را
با دست زیر چانه تو را آه میکشم
چون غنچه ای که آخر اسفند عید را
برخيز و خاک را بنشان بر عزای باد
كافی ست هرچقدر كه رقصانده بيد را
با شعر، مثل زورقی آشفته كرده ام
آرام روزهای كران ناپديد را
بی شعر، شاهی ام كه پس از سالها نَبَرد
در پيشگاه قلعه نيابد كليد را
چشم ات اگر مجال دهد ترجمان شوم
با لهجۀ صريح تغزل شهيد را
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر کر و کور ها جوابم کرد
سمند نقره نعل اش را شبانه زین کردیم
گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد
و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد
مرا به جنگلی از وهم و نور و رؤیا برد
میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم کرد
و عشق هیات دوشیزه ای اصیل گرفت
سپس به لهجه ی فیروزه ای خطابم کرد
کنار شهوت شومینه سفره ای گسترد
نشست پیشم و شرمنده ی شرابم کرد
دو تکه یخ ته هر استکان می انداخت
و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد
گرفت دست مرا در سماع بی خویشی
و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد
و عشق دختری از جنس شور بود و شراب
خمار بودم و با بوسه ای خرابم کرد
و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!
در این کویر نمان چشمه ای مسافر شو!
و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگی ام را و گفت: شاعر شو!
و عشق خواست که این گونه در به در باشم!
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم!
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا که شهر کر و کور ها جوابم کرد
سمند نقره نعل اش را شبانه زین کردیم
گرفت دست مرا، پای در رکابم کرد
و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد
مرا به جنگلی از وهم و نور و رؤیا برد
میان کلبه کمی ورد خواند و خوابم کرد
و عشق هیات دوشیزه ای اصیل گرفت
سپس به لهجه ی فیروزه ای خطابم کرد
کنار شهوت شومینه سفره ای گسترد
نشست پیشم و شرمنده ی شرابم کرد
دو تکه یخ ته هر استکان می انداخت
و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد
گرفت دست مرا در سماع بی خویشی
و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد
و عشق دختری از جنس شور بود و شراب
خمار بودم و با بوسه ای خرابم کرد
و عشق آمد و دستور داد: حاضر شو!
در این کویر نمان چشمه ای مسافر شو!
و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگی ام را و گفت: شاعر شو!
و عشق خواست که این گونه در به در باشم!
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم!
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خنجر از بیگانه خوردن سختو درمان سختتر
نیشخند دوستان اما دوچندان سخت تر
خندههایم خندهی غم، اشکهایم اشک شوق
خندههای آشکار، از اشک پنهان سخت تر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادیست ، از شبهای زندان سختتر
صبح گل آرام، در گوش چنار پیر گفت:
هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیشخند دوستان اما دوچندان سخت تر
خندههایم خندهی غم، اشکهایم اشک شوق
خندههای آشکار، از اشک پنهان سخت تر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادیست ، از شبهای زندان سختتر
صبح گل آرام، در گوش چنار پیر گفت:
هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قرآن به سر گرفتم و گفتم سلام عشق
یعنی به جـز حریـــم تو بر من حرام عشق
با خون وضو بگیر و دو رکعت غــزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق
ترسم کـــه در سماع کشانــم قنـــوت را
وقتی که قبله گاه تو باشی، امام عشق
از رکعت نخست در افتاده ام بـــه شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق
سـی پاره ی حضور مرا چله بست شو
قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق…
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یعنی به جـز حریـــم تو بر من حرام عشق
با خون وضو بگیر و دو رکعت غــزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق
ترسم کـــه در سماع کشانــم قنـــوت را
وقتی که قبله گاه تو باشی، امام عشق
از رکعت نخست در افتاده ام بـــه شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق
سـی پاره ی حضور مرا چله بست شو
قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق…
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آورده است چشم سياهت يقين به من
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من
من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من
بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من
ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من
تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من
محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من
جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من
من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من
بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من
ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من
تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من
محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من
جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آورده است چشم سياهت يقين به من
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من
من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من
بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من
ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من
تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من
محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من
جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من
من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من
بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من
ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من
تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من
محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من
جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آورده است چشم سياهت يقين به من
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من
من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من
بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من
ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من
تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من
محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من
جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم آفرين به چشم تو هم آفرين به من
من ناگزير سوختنم چون كه زل زده ست
خورشيد تيز چشم تو با ذره بين به من
بر سينه ام گذار سرت را كه حس كنم
نازل شده ست سوره اي از كفر و دين به من
ياران راستين مرا ميدهد نشان
اين مارهاي سرزده از آستين به من
تا دست من به حلقه ي زلفت مزين است
انگار داده است سليمان نگين به من
محدوده ي قلمرو من چين زلف توست
از عرش تا به فرش رسيده ست اين به من
جغرافياي كوچك من بازوان توست
اي كاش تنگ تر شود اين سرزمين به من...
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبی با بید میرقصم، شبی با باد میجنگم
که چون شببو به وقت صبح من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الاّ من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم
شبی در گوشهی محراب لختی «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان! من مایهی ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که چون شببو به وقت صبح من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الاّ من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم
شبی در گوشهی محراب لختی «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان! من مایهی ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باید شبی به قبله حاجات رو کنم
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
کندوی تازه منی و تا بنوشمت
باید به نیش این همه زنبور خو کنم
آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته اند
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم
چون کوزه گر سبو کند از کاسه سرم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم
چندان عجیب نیست که از رشک بشکند
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم
دنیا به دل شکستگی ام حکم داده است
باید برای او ورقی تازه رو کنم
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
کندوی تازه منی و تا بنوشمت
باید به نیش این همه زنبور خو کنم
آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته اند
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم
چون کوزه گر سبو کند از کاسه سرم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم
چندان عجیب نیست که از رشک بشکند
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم
دنیا به دل شکستگی ام حکم داده است
باید برای او ورقی تازه رو کنم
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سلام من به تو ای اتفاق ناهنگام
همیشه سبز بمانی-همین-بهاراندام
تو آن قصیده ی معروف رودکی هستی
که قامتت زده پهلو به صنعت ایهام
تویی تغزّل شاعر در اوج کشف و شهود
همیشه سر زده از راه می رسی الهام
#علیرضا_بدیع
#صـبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همیشه سبز بمانی-همین-بهاراندام
تو آن قصیده ی معروف رودکی هستی
که قامتت زده پهلو به صنعت ایهام
تویی تغزّل شاعر در اوج کشف و شهود
همیشه سر زده از راه می رسی الهام
#علیرضا_بدیع
#صـبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گوش اگر دارند با من، چشمشان با دیگریست
من اذان ناتمام سفرهی افطاریام!
با دل صدپاره میخندم که من هم چون انار
با تمام رنجها، سرگرم مردمداریام
هرکه لب تر کرد در این بزم، کامش تلخ شد
کِی به من خواهی رسید ای قهوهی قاجاریام؟
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گوش اگر دارند با من، چشمشان با دیگریست
من اذان ناتمام سفرهی افطاریام!
با دل صدپاره میخندم که من هم چون انار
با تمام رنجها، سرگرم مردمداریام
هرکه لب تر کرد در این بزم، کامش تلخ شد
کِی به من خواهی رسید ای قهوهی قاجاریام؟
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باید شبی به قبله حاجات رو کنم
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
کندوی تازه منی و تا بنوشمت
باید به نیش این همه زنبور خو کنم
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
کندوی تازه منی و تا بنوشمت
باید به نیش این همه زنبور خو کنم
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این محاکمه تفهیم اتّهامم کن
سپس به بوسهی کارآمدی تمامم کن
اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم،
تو با سیاستِ ابروی خویش رامم کن
به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن
شهید نیستم اما تو کوچهی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن
شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم حرامم کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسهای تمامم کن
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سپس به بوسهی کارآمدی تمامم کن
اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم،
تو با سیاستِ ابروی خویش رامم کن
به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن
شهید نیستم اما تو کوچهی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن
شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم حرامم کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسهای تمامم کن
#علیرضا_بدیع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀