This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتے ڪه:
"چو خورشید٬ زنم سوے تو پر٬
چون ماه ٬ شبے مے ڪشم از پنجره سر!"
اندوه٬ ڪه خورشید شدی٬
#تنگ_غروب!
افسوس٬
ڪه مهتاب شدی٬
وقت سحر!
#فريدون_مشيري
#غروبتون_بدور_از_تنهایی
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
"چو خورشید٬ زنم سوے تو پر٬
چون ماه ٬ شبے مے ڪشم از پنجره سر!"
اندوه٬ ڪه خورشید شدی٬
#تنگ_غروب!
افسوس٬
ڪه مهتاب شدی٬
وقت سحر!
#فريدون_مشيري
#غروبتون_بدور_از_تنهایی
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست،
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو…؛
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند.
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست…
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
” خانه #دوست کجاست؟"👌🏻
#فريدون_مشيري
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود!
در حریم خلوتی جان بخش، راهم داده بود.
تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید!
مسندی والاتر از ایوان شاهم داده بود.
شاه بودم، بر سر آن تخت، شاه وقت خویش
یک چمن گل، تا افق، جای سپاهم داده بود!
چتر گردون، سجده ها بر سایبانم برده بود
عطر پیچک، بوسه ها بر پیشگاهم داده بود!
آسمان، دریای آبی،ابرها، قوهای مست!
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!
#فريدون_مشيري
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
در حریم خلوتی جان بخش، راهم داده بود.
تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید!
مسندی والاتر از ایوان شاهم داده بود.
شاه بودم، بر سر آن تخت، شاه وقت خویش
یک چمن گل، تا افق، جای سپاهم داده بود!
چتر گردون، سجده ها بر سایبانم برده بود
عطر پیچک، بوسه ها بر پیشگاهم داده بود!
آسمان، دریای آبی،ابرها، قوهای مست!
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!
#فريدون_مشيري
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
آسمان، دریای آبی،ابرها، قوهای مست!
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!
#فريدون_مشيري
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!
#فريدون_مشيري
💖🧚🧚♀💖
@Kafee_sheerr💖💖
گفتی که:
"چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬
چون ماه ٬ شبی می کشم از پنجره سر!"
اندوه٬ که خورشید شدی٬
تنگ #ظهر
افسوس٬
که مهتاب شدی٬
وقت سحر!
#فريدون مشيري
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
"چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬
چون ماه ٬ شبی می کشم از پنجره سر!"
اندوه٬ که خورشید شدی٬
تنگ #ظهر
افسوس٬
که مهتاب شدی٬
وقت سحر!
#فريدون مشيري
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
چه خوش لحظه هایی که دزدانه، از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که میخواهمت را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم...
#فريدون_مشيري
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که میخواهمت را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم...
#فريدون_مشيري
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود!
در حریم خلوتی جان بخش، راهم داده بود.
تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید!
مسندی والاتر از ایوان شاهم داده بود.
شاه بودم، بر سر آن تخت، شاه وقت خویش
یک چمن گل، تا افق، جای سپاهم داده بود!
چتر گردون، سجده ها بر سایبانم برده بود
عطر پیچک، بوسه ها بر پیشگاهم داده بود!
آسمان، دریای آبی،ابرها، قوهای مست!
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!
#فريدون_مشيري
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در حریم خلوتی جان بخش، راهم داده بود.
تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید!
مسندی والاتر از ایوان شاهم داده بود.
شاه بودم، بر سر آن تخت، شاه وقت خویش
یک چمن گل، تا افق، جای سپاهم داده بود!
چتر گردون، سجده ها بر سایبانم برده بود
عطر پیچک، بوسه ها بر پیشگاهم داده بود!
آسمان، دریای آبی،ابرها، قوهای مست!
شوق یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود...!
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود!
#فريدون_مشيري
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غزل پایانی فریدون مشیری
مرگ عاشقانه
جان زندهاست اگر چه به رنج از تنم هنوز
با خون اين و آن نفسی میزنم هنوز
از خون تابناك و طربناك و پاك خود
يك يا دو قطره شعله كشد در تنم هنوز
گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان
شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز
برگی به شاخسار حياتم نماندهاست
خار چمن گرفته به كف، دامنم هنوز
از صحبت و صفای تو دل بر نمیكنم
از دست دل، به جان تو، جان میكنم هنوز
آخرین غزل زنده یاد #فريدون_مشيري
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرگ عاشقانه
جان زندهاست اگر چه به رنج از تنم هنوز
با خون اين و آن نفسی میزنم هنوز
از خون تابناك و طربناك و پاك خود
يك يا دو قطره شعله كشد در تنم هنوز
گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان
شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز
برگی به شاخسار حياتم نماندهاست
خار چمن گرفته به كف، دامنم هنوز
از صحبت و صفای تو دل بر نمیكنم
از دست دل، به جان تو، جان میكنم هنوز
آخرین غزل زنده یاد #فريدون_مشيري
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي! جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است
#فريدون_مشيري
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
واي! جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است
#فريدون_مشيري
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀