برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانیم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیدههای عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
چیرهدستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را بهرجا خواست برد
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانیم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیدههای عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
چیرهدستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را بهرجا خواست برد
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#حکایت
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکیـن چقدر بـد بوئی
گفت، از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجوئی
گفتـن از زشتروئیِ دگـــران
نشــــــود باعـث نکـــــوروئی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول آن بهْ که عیب خود گوئی
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکیـن چقدر بـد بوئی
گفت، از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجوئی
گفتـن از زشتروئیِ دگـــران
نشــــــود باعـث نکـــــوروئی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول آن بهْ که عیب خود گوئی
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
ای دل، اول قدمِ نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
صفت پیشروانِ ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
ای که با چرخ همی بازی نَرد
بردن اینجا، همه را باختن است
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای دل، اول قدمِ نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
صفت پیشروانِ ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
ای که با چرخ همی بازی نَرد
بردن اینجا، همه را باختن است
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کار مده نفس تبهکار را
در صف گل جا مده این خار را
کشته نکو دار، که مرغ هوا
خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهی تدبیر توست
بنده مشو درهم و دینار را
آینهی توست دل تابناک
بِستُر از این آینه زنگار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست
پیشه مکن بیهُدهکردار را
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
در همهجا راه تو هموار نیست
مست مپوی این ره هموار را...
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در صف گل جا مده این خار را
کشته نکو دار، که مرغ هوا
خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهی تدبیر توست
بنده مشو درهم و دینار را
آینهی توست دل تابناک
بِستُر از این آینه زنگار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست
پیشه مکن بیهُدهکردار را
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
در همهجا راه تو هموار نیست
مست مپوی این ره هموار را...
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست...!
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست...!
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تنم خسته دلم تشنه دگرساقی نمیخواهم
ز پا افتاده ام اما'دگر باقی نمیخواهم
زبان خشکیده درکامم'تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا دگر حقی نمیخواهم
اگرسینه زند فریاد به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را زهر فرقی نمیخواهم
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز پا افتاده ام اما'دگر باقی نمیخواهم
زبان خشکیده درکامم'تن رنجور آمالم
ازین دنیای وانفسا دگر حقی نمیخواهم
اگرسینه زند فریاد به عشقت میشود آرام
که من راز نهانم را زهر فرقی نمیخواهم
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
🕊
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرَش
نیست امید که همواره نفس برگردد...
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرَش
نیست امید که همواره نفس برگردد...
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد.
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد.
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانندِ پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتیِ صبر اندر این دریا درافکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوبِ توفان داشتن
در هجومِ تُرکتازان و کماندارانِ عشق
سینهای آماده بهرِ تیرباران داشتن
روشنی دادن دلِ تاریک را با نورِ علم
در دلِ شب پرتوِ خورشیدِ رخشان داشتن
همچو پاکان گنج در کنجِ قناعت یافتن
مورِ قانع بودن و مُلکِ سلیمان داشتن
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روی مانندِ پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتیِ صبر اندر این دریا درافکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوبِ توفان داشتن
در هجومِ تُرکتازان و کماندارانِ عشق
سینهای آماده بهرِ تیرباران داشتن
روشنی دادن دلِ تاریک را با نورِ علم
در دلِ شب پرتوِ خورشیدِ رخشان داشتن
همچو پاکان گنج در کنجِ قناعت یافتن
مورِ قانع بودن و مُلکِ سلیمان داشتن
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مستگفتایدوست،اینپیراهناستافسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید ترا تا خانهی قاضی برم
گفت رو صبح آی قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردمِ بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کارِ شرع، کارِ درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامهات بیرون کنم
گفت پوسیدهست جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست
گفت مِی بسیار خوردی زان چنان بیخود شدی
گفت ای بیهودهگو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هوشیارمردم، مست را
گفت هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مستگفتایدوست،اینپیراهناستافسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید ترا تا خانهی قاضی برم
گفت رو صبح آی قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردمِ بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کارِ شرع، کارِ درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامهات بیرون کنم
گفت پوسیدهست جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست
گفت مِی بسیار خوردی زان چنان بیخود شدی
گفت ای بیهودهگو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هوشیارمردم، مست را
گفت هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن روح را نفرسودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن روح را نفرسودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانندِ پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتیِ صبر اندر این دریا درافکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوبِ توفان داشتن
در هجومِ تُرکتازان و کماندارانِ عشق
سینهای آماده بهرِ تیرباران داشتن
روشنی دادن دلِ تاریک را با نورِ علم
در دلِ شب پرتوِ خورشیدِ رخشان داشتن
همچو پاکان گنج در کنجِ قناعت یافتن
مورِ قانع بودن و مُلکِ سلیمان داشتن
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روی مانندِ پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتیِ صبر اندر این دریا درافکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوبِ توفان داشتن
در هجومِ تُرکتازان و کماندارانِ عشق
سینهای آماده بهرِ تیرباران داشتن
روشنی دادن دلِ تاریک را با نورِ علم
در دلِ شب پرتوِ خورشیدِ رخشان داشتن
همچو پاکان گنج در کنجِ قناعت یافتن
مورِ قانع بودن و مُلکِ سلیمان داشتن
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀