💖کافه شعر💖
2.29K subscribers
4.27K photos
2.8K videos
11 files
936 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
گفتی ز عشق یافت دلت روشنی، بلی



آتش به خانمان زده را، خانه روشن است

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست

وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست

باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز
تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست

عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل
بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست

بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی
دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست

تا دل تحت الثری از کشتگان عشق سوخت
لیک دردی از شهادت های انسان بر نخاست

شد به اوج غم بسی رد و بدل عرفی نهاد
کین محیط از موج سالم بود، طوفان بر نخاست

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم


به‌غایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیم صبح چو برگ سمن فروریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فروریزد


فلک نظر به که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فروریزد

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر به رازفشانی لبم اجازت داشت
چه‌ها به عابد طاعت‌فروش می‌کردم

منم به این‌همه تردامنی همان عرفی
که عیب زاهد پشمینه‌پوش می‌کردم

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگذر از دارالشفای عشق کز بهر علاج
هر نفس آید مسیح آن جا و بیمار آورد

مو به مویم دوست شد، ترسم که استیلای عشق
یک انالحق گوی دیگر بر سر دار آورد

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا ز غمکدهٔ سینه داغ می‌روید
ز بزمگاهِ محبّت چراغ می‌روید

بهشت کو که تماشا کند؟ که حُسن تو را
ز باغْ لاله و از لاله باغ می‌روید

مسیح گو گهرِ آفتاب را بفروش
که از خرابۀ ما شبچراغ می‌روید

هزار کعبه خراب مزار کشتهٔ دوست
کزان سلامت، ازین درد و داغ می‌روید

 

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرگاه که چشم من و عرفی به هم افتاد


در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم


#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا که نغمه گشایان نفس به نی بستند
پیاله را به لب شیشه های می بستند

دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان
به ذوق سلطنت روم و ری بستند

فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود
کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند

بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی
ز قصه ها که به همت فروش طی بستند

دلم به فصل خزان زاد و در بهاران مرد
ببین که کی در هستی گشاد و کی بستند

چو یاسمین خود ای باغ وصل خندان باش
که بلبلان تو دست خزان و دی بستند

کلید توبه خریدم برای قفل بهشت
ولی چه سود که دستم به جام می بستند

بگو ز عرفی مجنون به لیلی ای محرم
که بر اسیر تو راه طواف حی بستند

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
... گویند کفر زلفش بر دین زند شبیخون
بر گوش دین‌فروشان این داستان مبارک

بر ما خجسته بادا دوزخ‌فروزی عشق
طوبا و حور و کوثر بر این‌و‌آن مبارک ...


#عرفی_شیرازی
#صـبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.


کعبه بی ذوق است و یاران را وداعی می کنیم
مژده اهل دیر را کانجا وداعی می کنیم

گر حدیث عشق کم گویی تو با آسودگان
جای منت هست، تحقیق صداعی می کنیم

زهر کو، خون جگر کو، شهد ناب و شیر چند
صبر دشوار است، با رضوان نزاعی می کنیم

در سماع ای شیخ موج از آستین ما بریز
در شهادت گاه او ما هم سماعی می کنیم

شیوه های زاهدان گر در شمار دین بود
غم مخور عُــــــــــرفی که ما هم اختراعی می کنیم

#عرفی_شیرازی         

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما


#عرفی_شیرازی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀