مـن پـا بـرهنـه از خطِ پایان گذشته ام
بـی چتـر از حـوالیِ بـاران، گـذشتـه ام
زخمی است..پای حرفِ دلم..لَنگ میزند
از انحنـای صحبـتِ یـاران گـذشتـه ام
بـا آن نگاهِ سرد، بـه چالـش مکِش مرا
از نـردبـامِ چنـد زمستـان گـذشتـه ام
زیباییِ نگاهِ تـو ، ربطی بـه من نداشت
مـن از خریدِ یـوسفِ کنعـان گذشته ام
انسان همـان دروغِ مُـدامِ زمانـه بـود!
از عشق ، اعتمـاد، از انسان گـذشتـه ام
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بـی چتـر از حـوالیِ بـاران، گـذشتـه ام
زخمی است..پای حرفِ دلم..لَنگ میزند
از انحنـای صحبـتِ یـاران گـذشتـه ام
بـا آن نگاهِ سرد، بـه چالـش مکِش مرا
از نـردبـامِ چنـد زمستـان گـذشتـه ام
زیباییِ نگاهِ تـو ، ربطی بـه من نداشت
مـن از خریدِ یـوسفِ کنعـان گذشته ام
انسان همـان دروغِ مُـدامِ زمانـه بـود!
از عشق ، اعتمـاد، از انسان گـذشتـه ام
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ماه میتابید در مهتابیِ خود ماهتر
سقفِ شب کوتاه بود و دستِ ما کوتاهتر
همچنان رفتیم از این نیمهراهِ دورتر
زندگی کردیم از ابلیس هم گمراهتر
حدس میزد کودکی فردای بیزنجیر را
در شبِ زنجیرها ما آهمان هم آهتر
پشتِ هر دیوار دیواری و دیواری دگر
پشتِ این دیوارها ماندیم ناآگاهتر
آسمان، فهرستِ اندوهیست از این پنجره
چشمهامان، چشمهامان، گاه، تر بیگاه، تر
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سقفِ شب کوتاه بود و دستِ ما کوتاهتر
همچنان رفتیم از این نیمهراهِ دورتر
زندگی کردیم از ابلیس هم گمراهتر
حدس میزد کودکی فردای بیزنجیر را
در شبِ زنجیرها ما آهمان هم آهتر
پشتِ هر دیوار دیواری و دیواری دگر
پشتِ این دیوارها ماندیم ناآگاهتر
آسمان، فهرستِ اندوهیست از این پنجره
چشمهامان، چشمهامان، گاه، تر بیگاه، تر
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه خواب بود، نه دلواپسی، نه بیداری
چقدر پلک زدم بر مزارِ هشیاری
هزار آیۀ اندوه را غزل خواندم
درونِ غلظتِ تاریکیِ غمآواری
دوبارههای من از بوی ابر، لبریزند
دوبارههای نفسگیرِ درد و دشواری
نسیم، رو به تکامل دوید در تنِ باد
سقوط کرد شب از ارتفاعِ بیداری
شبیه هیچ شدم در تشابهی موهوم
شبیه بُهت، شبیهِ جنونِ ادواری
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چقدر پلک زدم بر مزارِ هشیاری
هزار آیۀ اندوه را غزل خواندم
درونِ غلظتِ تاریکیِ غمآواری
دوبارههای من از بوی ابر، لبریزند
دوبارههای نفسگیرِ درد و دشواری
نسیم، رو به تکامل دوید در تنِ باد
سقوط کرد شب از ارتفاعِ بیداری
شبیه هیچ شدم در تشابهی موهوم
شبیه بُهت، شبیهِ جنونِ ادواری
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به زخمِ حادثهها نسپرد تو را یک شب
میان مرگ بهیاد آورد تو را یک شب
درون آتشِ هیزمشکن مترسکِ پیر
به فکرِ خویش فرومیبرد تو را یک شب
منم پدیدهی نحسی که با پساندازش
میانِ هقهق خود می خَرد تو را یک شب
کنارِ مرتع غم بَرِّهی خیالاتم
درون منظرهها می چَرد تو را یک شب
نوشته در غزلی شوم شاعرِ رسوا
که گرگ قصهی من میدَرَد تو را یک شب
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میان مرگ بهیاد آورد تو را یک شب
درون آتشِ هیزمشکن مترسکِ پیر
به فکرِ خویش فرومیبرد تو را یک شب
منم پدیدهی نحسی که با پساندازش
میانِ هقهق خود می خَرد تو را یک شب
کنارِ مرتع غم بَرِّهی خیالاتم
درون منظرهها می چَرد تو را یک شب
نوشته در غزلی شوم شاعرِ رسوا
که گرگ قصهی من میدَرَد تو را یک شب
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خونِتو را دستی ز چالاکی چاقوها نخواهدشُست
یا هیچبارانی تو را از ذهن شببوهانخواهدشُست
شرمی نگاهِسوگوارِبیشه را تا صخرهها بُردهاست
این انتظارِ کهنه را لبخندِ آهوها نخواهدشُست
فانوسِ دریایی شهادت داد مرغابیِ تنها را
داغِتو را از یادِ دریا، اشکِجاشوها نخواهدشُست
با چند سایه، چند فانوس، از مسیر بادهای شوم
روحِ جهانِ تیرهمان را،بُهتِسوسوهانخواهدشُست
در دستهای انزوامان باطل السحری نخواهد بود
اینسحرراحتیتبترفندجادوهانخواهدشُست…
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یا هیچبارانی تو را از ذهن شببوهانخواهدشُست
شرمی نگاهِسوگوارِبیشه را تا صخرهها بُردهاست
این انتظارِ کهنه را لبخندِ آهوها نخواهدشُست
فانوسِ دریایی شهادت داد مرغابیِ تنها را
داغِتو را از یادِ دریا، اشکِجاشوها نخواهدشُست
با چند سایه، چند فانوس، از مسیر بادهای شوم
روحِ جهانِ تیرهمان را،بُهتِسوسوهانخواهدشُست
در دستهای انزوامان باطل السحری نخواهد بود
اینسحرراحتیتبترفندجادوهانخواهدشُست…
#امیر_دادویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀